2014/09/08

کل جمعیت فارسی زبان کتاب خوان

چهار پنج روز دیگر، فرصت یکماهه‌ی حمایت ۱۰۰۰ پوندی از زیر پوست من تمام می‌شود و تا الان، کمتر از ۴۰ نفر، حدود ۷۵ درصد از مبلغ را  تهیه‌ کرده‌اند. بماند که چند نفر از این ۴۰ نفر، دایی و خاله و عمو و اینا بوده‌اند!

دارم فکر می‌کنم که از خیل جمعیت فارسی زبان، چند درصد به اینترنت دسترسی دارند و از این تعداد، چقدرشان اهل فرهنگ و خرید کتاب هستند که فقط سی و خورده‌ای از این کتاب حمایت کرده‌اند؟ اگر تیراژ یک کتاب، ۱۰۰۰ جلد باشد (که داد همه بالاست که چرا اینقدر کم است)، پس لابد حتی هزار نفر هم آن کتاب را نمی‌خرند! چون اگر قیمت پشت جلد کتاب ۵۰۰۰ تومان هم باشد و هزار نفر هم کتاب را پیش‌خرید کرده باشند، مبلغ مورد نظر، جمع شده بود. ناشرین کاغذی ما پنداری این مطلب را سال‌هاست فهمیده‌اند که کل جمعیت فارسی زبان کتاب خوان، هزار نفر هم نیست!
 

2014/08/21

اعتقادات اساسی جامعه

تلویزیون، در گزارشی انتقادی از تئاتر‌های در حال اجرا، عباراتی مثل «با هر ترفندی می‌خواهد مخاطب جذب کند» و «با زیر پا گذاشتن آداب اساسی جامعه» را به کار می‌برد. 
این عبارات، امکان ندارد که همزمان درست باشند. اگر قرار باشد که «با هر ترفندی فروختن» درست باشد، پس آن ترفند، «آداب اساسی جامعه» را زیر پا نگذاشته است. چرا که اگر گذاشته بود، فروش نمی‌رفت!  مردم، اگر چیزی را مغایر اعتقادات خود بدانند، از آن استقبال نمی‌کنند. مگر نه اینکه می‌گویند علت اسلام آوردن ایرانیان این بود که آن را با اعتقادات «عدالت پرور» خود، همگون دیدند؟ خب اگر ایرانیان آن زمان انسان‌هایی ظالم بودند، آیا دین اسلام را می‌پذیرفتند؟!

اعتقادات اساسی جامعه‌ی ما چیست؟ آیا این اعتقادات، نوع حکومت را تعیین می‌کند یا این حکومت است که اعتقادات جامعه را شکل می‌دهد؟

پیغمبر اسلام، در تمام مدتی که در مکه بود، حکومت اسلامی تشکیل نداد. من می‌گویم چون تمام مکیان، مسلمان نبودند. چون جامعه‌ی آن زمان مکه، جامعه‌ای اسلامی نبود. ولی وقتی به یثرب رفت، اگر نگوییم همه، اکثریت یثربیان مسلمان شدند و به واسطه‌ی این، احکام اسلام را اکثریت مردمان یک جامعه اجرا و رعایت کردند و این شد که حکومت اسلامی تشکیل گردید. چون جامعه، اسلامی شده بود.

آداب و رسوم یک  جامعه (که سر رشته‌اش اعتقادات آن جامعه است) در طی زمان، تغییر می‌کند. 
بیشتر شدن تعداد کسانی که به حجاب اسلامی اعتقادی ندارند، پر فروش تر شدن نمایش‌هایی که در آن خانمی تک آوازی می‌کند، خوردن در ملاء عام در ماه رمضان و صدها مورد دیگر، همگی نشانگر تغییر آداب و رسوم و اعتقادات جامعه ایرانیست. وظیفه‌ی اصحاب قدرت و حکومت است که این تغییر را اول بپذیرند و بعد برنامه‌های انتقادی درست کنند!!

تاوقتی که این تغییر پذیرفته نشود، جدایی میان حکومت و ملت وجود خواهد داشت. صدا و سیما از بی‌بند و باری می‌گوید و کیهان از شکسته شدن شاخ فتنه! و مردم یکدیگر را نگریسته، می‌گویند این‌ها از چه جامعه‌ای دارند حرف می‌زنند؟!

2014/08/14

زیر پوست من: خواندن تجربه‌ی دیگران

زیر پوست من. لسینگ به روایت لسینگ. ترجمه مهرشید متولی
در زمانه‌ای که انتشار کتاب، به زبان فارسی و در ایران، با کلی دردسر و سانسور و زحمت همراه است، هستند کسانی مثل «نشر نوگام» که کتاب را دیجیتالی منتشر می‌کنند و برایش قیمتی می‌گذارند که اگر آن قیمت (به وسیله حمایت همت عالی مردم) گرداوری شد، کتاب را رایگان در سایتشان قرار دهند.

اگر انتشار کتاب و ممیّزی آن، قانون و قاعده‌ای داشت، شاید به دردسر و زحمتش می‌ارزید. ولی وقتی کتابی به خاطر عبارت «دوست‌پسر» غیر قابل چاپ تشخیص داده می‌شود و این پیغام وقتی به دست تو برسد که داری کتابی می‌خوانی که همین عبارت در آن چاپ شده، باید سکوت کرد و از گوشه‌ی کادر، سوت زنان رفت بیرون!
والده‌ی گرامی، آخرین کتاب ترجمه‌اش را به نشر نوگام داد. 
از دیروز تا ۳۰ روز فرصت هست که مبلغ در نظر گرفته شده، گرداوری گردد. وقتی که قضیه، همت عالیست، دیگر مهم نیست چه کسی چه مقدار داده است. 
به قول شتر در شهر قصه
حالا من، یه دونه مرد جوونمرد می‏خوام، که از اون گوشه‌ی این معرکه دست بالا کونه، بنده رو صدا کونه، دست سخاوت توی جیب پهلو دستیش بکنه، هرچی به چنگش می‏رسه، از یه تومن تا صد تومن، بیشتر شد نمی‏خوام مال خودت، به نذر این فقیر اولاد شتر، بندازه این‏جا و چراغ اولو روشن بکونه.
"زیر پوست من" اتوبیوگرافی دوریس لسینگ برندهء جایزهء نوبل است و به زعم مترجم، فارسی زبانانی که – دست کم- در شور و آرمان سال ۸۸ هستند، تکرار تاریخ و شور و شوق دلبستگان به آرمان شهر و  مشتاقان تغییر را با خواندن این کتاب خواهند دید. هرچند تفاوت از زمین تا آسمان است.
این کتاب قرار است پس از تأمین مالی لازم، رایگان روی سایت نوگام قرار بگیرد. ساکنان ایران و خارج از ایران می‏‌توانند در قسمت "حمایت" در صفحه‌ی زیر در هزینه‌ی چاپ این کتاب مشارکت کنند.

 این هم نشانی زیر پوست من برای حمایت همت عالی شما!
در همین صفحه، هم حرف مترجم درباره‌ی کتاب و هم نظر نوگام، هست.
امید که با حمایت شما، این کتاب به رایگان در دسترس عموم قرار گیرد.

2013/10/15

لینکده: محل استقرار بزرگترین خبرگزاری تک نفره دنیا

وحید آنلاین را احتمالاً الان دیگر هر فرد آنلاین ایرانی می‌شناسد.
شهرت و محبوبیتش، درست از انتخابات سال ۸۸ (و به خصوص بعد از منتشر کردن فیلم حمله به ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در قیطریه) به اوج رسید و بعد از آن تبدیل شد به تنها منبع خبری راستین ایرانیان آنلاین. وقتی وحید را به جاسوسی متهم کردند، با افتخار گفت که من نه افتخاری و نه قراردادی برای هیچ خبرگزاری کار نکردم و اگر انتشار آن فیلم جاسوسیست، برای مردم کشور خودم خبر بردم. در تمام آن دوران، کافی بود در یکی از شبکه‌های اجتماعی اینترنتی، وحید را دنبال کنی تا به هر خبری از هر کجا، دست یابی. بزرگترین خبرگزاری تک نفره‌ی دنیا، لقبی بود که به شوخی به وحید می‌گفتم! بی‌مزد و منّت، یک تنه، گویی شبانه‌روزش بیشتر از ۲۴ ساعت است، آنلاین و مستقیم، انواع اخبار را در اینترنت منتشر می‌کرد.
وحید، بعد از انتخابات مجبور به جلای وطن شد. چه خطراتی که در این سفر یکساله برایش نبود، تا نهایتاً از آن سر دنیا سر درآورد!
در تمام این مدت بیش از ۴ سال، وحید حتی اگر هم مجبور به بیدار ماندن ۳ روز متوالی شده باشد، یک تنه بار تمام خبرگزاری‌هایی را که یا نمی‌توانند یا نمی‌خواهند اطلاعات درست به دست مردم برسد، به دوش کشید تا اینکه چندی پیش لینکده را راه‌اندازی کرد.

کمی به قبل می‌روم.
 روزی که بالاترین درست شد. سایتی که هر کسی می‌توانست هر مطلبی را که در اینترنت منتشر شده بود، در آن معرفی کند و با رأی مثبت یا منفی خود، به دیده شدن یا نشدن آن مطلب در بالاترین کمک کند.
سایت بالاترین را دو نفر از خبرگان اینترنت و برنامه نویسی، زمانی راه‌اندازی کردند که تب اینگونه سایت‌ها در دنیا بالا بود! بالاترین به رغم تمام خوبی‌هایی که به وب فارسی کرد، دیگر بالاترین گذشته نیست. مهمترین دلیلش، از نظر من، این است که برای کسانی که حتی معنی آزادی را بلد نیستند، محیطی فراهم کرد تا گروهی، حقوق دیگران را پایمال کنند.

در نگاه اول، لینکده و بالاترین شبیه هم هستند.
فرد، به لینکده وارد می‌شود، مطلبی را که در اینترنت منتشر شده است، در دهکده‌ی مربوط به موضوع آن مطلب، منتشر می‌کند. دیگر افراد نیز با گرما دادن یا گرفتن (سرما دادن!) به آن مطلب، به دیده شدن یا نشدن آن در لینکده کمک می‌کنند.

البته هدف لینکده، صرفاً درج مطالب دیگر سایت‌ها یا خبرگزاری‌ها نیست. مهمترین ویژگی لینکده، این است که شما با مراجعه به آن می‌بینید که در شبکه‌های مختلف اجتماعی، درباره موضوع مد نظر شما، چه خبر است!
مثلاً این روزها، صحبت خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی و موافقت مرحوم امام با حذف شعار مرگ بر امریکا، یکی از موضوعات داغ اجتماع است. توییت‌هایی که در این باره بچه‌ها نوشته‌اند، خبرهای مربوط به این موضوع و تحلیل‌هایی که سایت‌های خبری یا وبلاگ‌ها منتشر کرده‌اند یا صحبت‌های بچه‌ها در شبکه‌های اجتماعی مثلاً گوگل پلاس و هر چیز دیگری را با مراجعه به لینکده به راحتی ببینید.

اما به نظر من، بزرگترین و مهمترین فرق لینکده و بالاترین، ایجاد دهکده است. 
هر فردی با فعالیت در لینکده (ارسال مطلب، نوشتن نظر و گرما دادن و گرفتن) و کسب امتیاز لازم برای ایجاد دهکده، می‌تواند برای خود یک دهکده درست کند با قوانین و مقررات مخصوص و دلخواه خود:
دهوَندان پس از مدتی فعالیت و کسب اعتبار عددی لازم می‌توانند خودشان دهکده‌ای جدید بنا کنند و به عنوان «دهدار» آن دهکده قوانین و معیارهای ورود مطلب را مطابق سلیقه خودشان تعیین کنند و با امکاناتی مثل لیست سیاه و لیست سفید اجازه لینک دادن از منابعی را ممنوع کنند یا منابع مجاز رو محدود به منابعی خاص بکنند. دهداران می‌توانند کاربرانی را به عنوان «دهیار» انتخاب کنند تا در حفظ قوانین دهکده بهشان کمک کنند و مطالب ناسازگار را از حالت انتشار خارج کنند.
 اینجاست که حقوق اقلیت به رسمیت شناخته می‌شود و هیچ کسی نمی‌تواند آن را پایمال کند. شما با ایجاد یک دهکده و قوانین مخصوص و دلخواه خود، رئیس دهکده‌ی خود هستید. از هر منبعی که صلاح بدانید، مطلب منتشر می‌کنید و هزاری هم اکثریت دیکتاتور بخواهد گرمای مطلب شما را بگیرد، باز مطلب شما در دهکده‌ی شما قابل دیدن است و خوانندگان مخصوص شما، با مراجعه به دهکده‌ی شما، مطلب باز نشر شده‌ی شما را خواهند خواند.

وحید، در حال حاضر، عمدتاً دست تنها و مثل سابق تک نفره در حال منتشر کردن اخبار در لینکده است. دیگر کمتر در شبکه‌های مجازی حاضر می‌شود و بیشتر اخبار را در لینکده منتشر می‌کند. البته خوشبختانه چند نفری، گاهی، چند تا لینکی در لینکده منتشر می‌کنند ولی...

لینکده، مثل تمام چیزهای نوپای دنیا، در اول راه است و بنابراین ایراد دار. ولی این ایرادها با فعالیت کاربران شناخته و رفع می‌شوند.
تمام ما ایرانیان آنلاین، به وحید، به خاطر تلاش‌های بی دریغش در رساندن اخبار به دستمان، مدیونیم. 
اگر روزی وحید آنلاین بزرگترین خبرگزاری تک نفره دنیا بود، بیایید با منتشر کردن روزی چند تا مطلب در لینکده، بزرگترین خبرگزاری ملی دنیا را تشکیل دهیم.

2013/09/12

إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر

در این یکی دو ماه گذشته، هر گاه به یاد میرحسین موسوی افتادم، یاد محمد بن عبدالله، ناخودآگاه نیز به ذهنم می‌آید.
ناراحت و غمگین از طعنه‌های مشرکان که تو را عقبه‌ای نیست و این بیست و اندی سال تلاش و زحمت و سختی، بی سرانجام خواهد بود.
بیش از ۴ سال است که کسانی که خط قرمزشان حق ملّت است، در بند و در حصرند. ولی یکی دو ماه است که یاران و پیروانشان، آرام آرام یا وزیر می‌شوند یا معاون رئیس جمهور یا شهردار و دبیر. و همه‌ی این‌ها بعد از ۴ سال صبر و استقامتیست که ملّت پیشه گرفت، هر جا که رفت، بحث و گفت‌وگو را آغاز کرد و به پیروی از خواسته‌ی «همراهان» در بند و حصر خود، آگاهی را گسترش داد.
گیرم که ۴ سال، ۴۰ سال شود. آن عمله ظلم است که عقبه ندارد و ابتر است و نهایت، مُلک، با ظلم نخواهد ماند.

2013/06/19

اندر حکایت میر مطوّقه و زیرک روحانی

آورده‌اند که در ناحیت کشمیر، مرغزاری خوش و نزه بود که از عکس ریاحین او، پر زاغ چون دم طاووس نمودی و در پیش جمال او دم طاووس، به پر زاغ مانستی. بدین سبب که در آن، شکار بسیار بود، صیادان آنجا آمد و شد بیشتر کردندی و پیوسته از برای صید و حوش و قید طیور، دام حیله گستردندی.
روزی صیادی به پای درختی پیش آمد و دام باز کشید و چینه بینداخت و در کمین بنشست و ساعتی ببودکه فوجی از کبوتران به متابعت و مشایعت مقدّم ایشان که مُطَوّقه می‌خواندندش در رسیدند و دانه بدیدند چندانکه آتش گرسنگی شعله زدن گرفته، عنان اختیار از کف اقتدارشان بیرون برد. مطوّقه از روی شفقتی که مهتران را بر کهتران لازم است، ایشان‌را به جانب تأمل و تأنی میل داد و گفت:
ز راه حرص به تعجیل سوی دانه مرو
بهوش باش که دامیست زیر هر دانه

اما کبوتران جواب دادند که مهتر! کار ما به اضطرار رسیده و با حوصله‌ی تهی از دانه و دلی پر از اندیشه، مجال استماع نصیحت و محل ملاحظه‌ی عاقبت نیست!
مطوّقه دانست که آن حریصان ِ دانه جوی را به کمند موعظت، مقیّد نتوان ساخت و به رسن ملامت، از جاه غفلت و جهالت بر نتوان کشید. خواست تا از ایشان کناره کرده، به گوشه‌ای بیرون رود که کبوتران غافل وار فرود آمدند و دانه چیدن همان بوَد و در دام صیاد افتادن همان. مطوّقه غمگین شد و صیاد شاد گشت و کبوتران اضطراب می‌کردند و هر یک در خلاص خویش می‌کوشیدند.
طوقی یاران را گفت که جای مجادله نیست. چنان باید که همگان، استخلاص یاران را مهمتر از آنِ خود شناسید و حالی به صواب، آن لایق‌تر که به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام را از جای برگیریم که رهایی ما در آن است.
کبوتران فرمانبرداری نمودند و دام را به قوّت یکدیگر برکندند و سر خویش گرفته و صیاد در پی ایشان روان به این امید که آخر درمانند و بیفتند.
مطوّقه چون دید که صیاد هنوز در پی ایشان روانست، یاران را گفت که این ستبر روی، به جدّ تمام، کمر به قصد ما بربسته و در پی قتل ما نشسته و تا ز چشم او ناپدید نشویم، دل از ما بر نگیرد. صواب آن است که به سوی آبادانی‌ها میل کنیم و به جانب باغ‌ها و درخت‌ها پرواز نماییم تا نظر او از ما منقطع شود و نومیده و خجلت زده باز گردد که در این نزدیکی موشی است زیرک نام و از دوستان من. او را بگویم تا این بندهای ما را ببرد.
پس به ویرانه‌ای که مسکن زیرک در وی بود، فرود آمدند و نزدیک سوراخ او رفته، حلقه‌ی در اطاعت بجنبانیدند. طوقی آواز داد و زیرک صدا را بشناخت و به تعجیل بیرون آمد. گفت ای یار عزیز و ای رفیق موافق! به کدام حیله در این بند افتادی و به چه سبب بدین رنج گرفتار شدی؟ طوقی جواب داد که انواع خیر و شرّ و اصنافِ نفع و ضرر به احکام قضا و قدر، به تقدیر ایزدی باز بسته‌ است و هرچه در حکم ازلی رفته است، هر آینه بر اختلاف ایام، دیدنی باشد و از آن تحرّز و تجنّب، فایده ندهد. مرا قضای ربانی و تقدیر ذاتی در این ورطه‌ی هلاک افکند و دانه را بر من و یاران جلوه داد و آنرا در چشم و دل ما بیاراست و دست تقدیر، پرده‌ی غفلت در پیش دیده‌ی بصیرت من نیز فرو گذاشت و خرد دور بین مرا در حجاب تیره‌ی جهالت و نادانی بازداشت و جمله به یکبار در دست محنت و چنگ بلیّت گرفتار شدیم.
موش این فصول بشنود، و زود در بریدن بندها ایستادكه مطوقه بدان بسته بود. مطوّقه گفت: نخست از آن یاران گشای. موش بدین سخن التفات ننمود. گفت: ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب، اولیٰ تر. زیرک گفت: این حدیث را مكرر می‌كنی، مگر ترا به نفس خویش حاجت نیست و آن را برخود حقی نمی‌شناسی؟ طوقی گفت: مرا ملالت نباید كرد كه من ریاست این كبوتران تكفل كرده‌ام و ایشان را از آن روی، بر من حقی واجب شده است، و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان، از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید و می‌ترسم كه اگر از گشادن عقده‌های من آغاز كنی ملول شوی و بعضی ازیشان در بند بمانند، و چون من بسته باشم، اگرچه ملالت بكمال رسیده باشد، اهمال جانب من جایز نشمری، و از ضمیر بدان رخصت نیابی.
موش گفت عادت اهل مکرمت اینست و عقیده‌ی ارباب فتوّت همین. و بدین خصلتِ ستوده و سیرت پسندیده اعتقاد خلایق به دوستی تو صافیتر گردد و اعتماد رعایا بر کرم و جوانمردی تو بیفزاید. پس زیرک به جدی تمام و رغبتی ما لا کلام، بند‌های یاران را ببردی و در آخر همه، گردن مطوّقه را از طوق بلا خلاص داد و کبوتران او را وداع کرده، ایمن و مطمئن به آشیانه‌ی خود بازگشتند و موش به سوراخ فرو شد.
تخلیص و تلفیق کلیه و دمنه نصرالله منشی و انوار سهیلی واعظ کاشفی

2013/06/14

جمعه روز سپردن بار امانت

حافظ! ز خوب رویان،
 قسمت جز این قدر نیست
گر نیستت رضایی
حکم قضا بگردان

2013/06/12

احمدی نژاد بر می‌گردد

یادتان هست که پارسال احمدی نژاد گفت کی گفته امسال سال آخر دولت است؟

امروز در خیابان، از میان گروه‌ها و ائتلاف‌ها، پوستری دیدم از ستاد انتخاباتی زنده باد بهار که نفر اول لیست هم خانم پروین احمدی نژاد بود.
به گمانم، دار و دسته‌ی مشایی و احمدی‌نژاد، دوباره می‌خواهند سناریوی ده سال پیش خودشان را تکرار کنند. 
مردم، سرشان به انتخابات ریاست جمهوری گرم است و اینان هم گروه خود را به شورای شهری می‌فرستند. احمدی نژاد شماره‌ی دویی را به عنوان شهردار انتخاب می‌کنند و باقی ماجرا!

ملت ما هم متخصص تکرار تاریخ!
دو نفر از دوستان که بعد از انتخابات سال 88، به زندان رفته و شکنجه هم شده بودند، برای شورای شهر، خود را نامزد کردند و جالب اینکه صلاحیتشان نیز تایید شده است! 
به گمانم برای جلوگیری از تکرار تاریخ، باید در انتخابات شورای شهر هم شرکت کرد!


درد و دل‌های عقل و دل

دو سال پیش، همین روزها که عزت و هاله و هدیٰ از پیشمان رفتند، نوشتم:

من به کدام خوشدلی، مِیْ خورم و طرب کُنم
کز پس و پیش خاطرم، لشکر غم کشیده صف؟

چهار سال است که آرامش ذهنی و خاطری خوش ندارم. 
بیشتر از دو سال است که میرم، در حصر است، بدون هیچ محاکمه و دادگاهی. 
هنوز صحنه‌های عاشورای 88 جلوی چشمانم است و تصویر 25 خرداد ماه 88، موهای تنم را سیخ می‌کند.
آزموده را آزمودن، خطاست. هیچ شکی ندارم. منتها مرا به خیرت، امیدی نیست. خوب می‌دانی که اشتباه کردی. خوب می‌دانی که همه هم می‌دانند که اشتباه کردی.
چهار سال پیش در چنین روزی، سرتا پا بهت بودم و حیرت. تجربه‌ی زندگی در یک دولت کودتا را نداشتم. بد جور دلم را شکسته بودی.

اما در این چهار سال، عمر گذشت. به قول میرمان، این زندگیست که دائمیست.
و حالا بعد از چهار سال، وقتی که به هیچ کدام از خواسته‌های صریحمان نرسیده‌ایم، باز دارم به انتخابات فکر می‌کنم. 
می‌دانم آنچه را که خودت می‌خواهی، خواهد شد. چه اگر غیر این بود، صلاحیت ستون نظامت را رد نمی‌کردی. 
مسخره‌است که چهار سال از تقلب و عدد سازی بگویم و بعد هم بلا نسبت بیایم و رای بدهم، نه؟
الاعمال بالنیات! نیّتم را تغییر می‌دهم. می‌روم و به روحانی رای می‌دهم.
جمعه فرصتیست تا بعد از ۴ سال، هم جنبشیان سبزم را ببینم. فرصتی که بیشتر از ۳ سال است از ما گرفته‌ای. فرصتی که قانون اساسی‌مان به ما داده بود. 
مهم نیست رأیم را می‌شماری یا نه. هم من می‌دانم رأیم به کیست هم تو.
جمعه، سعی می‌کنم از فرصت  و حقی که به ناحق از من گرفتی و با منّت می‌خواهی در اختیارم بگذاری، استفاده کنم. تو از همه با هم بودن ما می‌ترسی و جمعه، ما همه با هم هستیم.

اما بعد از جمعه هم، زندگی ادامه دارد و کماکان، مصرّ بر گرفتن حقّم.
و می‌دانی که در آخر، این منم که پیروزم. آرام آرام. حتی طولانی مدت. حتی اگر تو نباشی که ببینی.

سهم من از راه آینده

چند وقت پیش (حدوداً سه چهار هزار سال پیش!) مردم یکی از شهر‌های توابع یونان (مثل تهران که از توابع آبادان است!) یک نفری را فرستادند پیش حاکم شهر که ما دموکراسی می‌خواهیم! راستش حاکم شهر که حاکمی دانا و خردمند بود، خیلی تعجب کرد! اولاً از کجا معلوم که تو نماینده‌ی مردم شهری؟ ثانیاً اصلاً دموکراسی یعنی چی؟ ثالثاً من به این خوبی، دیگه چی میخواین؟!
نماینده‌ی مذکور (یا مذکوره، اسناد تاریخی این قضیه را مشخص نکردند!) گفت که دموکراسی یعنی خواست اکثریت!
الیٰ‌سیدریس (همان حاکم دانا و خردمند) گفت این خواست اکثریت چیست؟ نماینده پاسخ داد که انتخاباتی برگزار کن تا بفهمیم! حاکم گفت یعنی هنوز خودتان هم نمی‌دانید که خواسته‌تان چیست؟ بابا دست خوش! اول بروید ببینید همگیتان چی می‌خواهید بعد بیایید اینجا وقت من را بگیرید!
***
۱- انتخابات و صندوق رأی، یکی از نشانه‌های وجود حکومت دموکرات است، حکومتی که در آن دموکراسی (خواست اکثریت) هست. اما اولاً تنها نشانه نیست، ثانیاً وجود تنهایش نیز، به معنی وجود دموکراسی نیست. مگر نبود لیبی و مصر و عراق که انتخابات در آنها برگزار می‌شد بدون خبری از دموکراسی؟ بنابراین، اگر در جایی، انتخاباتی وجود داشت، شاید خواست اکثریت در آنجا باشد، شاید هم نباشد.
۲- 22 خرداد 88، گل به خودی بود که نظام به «جمهوری اسلامی» زد. جمهوریت کشور، لااقل نزد جنبش سبز، مشروعیت خودش را از دست داد. جالب اینکه این از بین رفتن مشروعیت، با شرکت حداکثری مردم در انتخابات شکل گرفت. بنابراین، این گزاره که شرکت در انتخابات باعث مشروعیت‌زایی حکومت می‌شود یا مثلاً رأی به نظام است، به نظر من، کاملاً بی اساس است.
۳-  اگر نه از قبل از 88، الان چهار سال است که دولتی غیر قانونی بر مسند کار است، آیا باید در انتخاباتی که این دولت برگزار می‌کند شرکت کرد؟
به زعم من، باید دید که هدف چیست. هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند ولی راه را چرا. اگر هدف شمرده شدن و خوانده شدن و اعلام کردن رأی اکثریت باشد، شرکت در انتخابات، کاری بیهوده و عبث است. اگر گمانمان بر این باشد که انتخابات، سالم برگزار خواهد شد، احتمالاً با شرکت کردن، سرمان به سنگ خواهد خورد. ولی اگر هدفمان روشن کردن یک شمع در تاریکی باشد، احتمالاً شرکت در انتخابات یکی از راه‌ها یا یکی از اولین قدم‌هاست. اگر حرکتی آرام و مسالمت جویانه را به سمت تغییر و بهتر شدن زندگی و سرزمینمان می‌خواهیم، رأی دادن به آقای روحانی، شروع خوبیست. بنابراین، بله. بعضی وقت‌ها باید در ا نتخاباتی که یک دولت غیرقانونی برگزار می‌کند، شرکت کرد.
۴- انتخاباتی که یک دولت غیرقانونی برگزار می‌کند، آیا سالم است؟ آیا رأی‌های اکثر مردم، خوانده و اعلام می‌شود؟ احتمالاً نه! کما اینکه تا کنون نشده است. ولی من گمان می‌کنم که این بار، احتمال خوانده شدن، یا حداقل، کمتر دستکاری شدن آرا هست!
نظام جمهوری اسلامی، بعد از سال 88، به خاطر همان عدد سازی در انتخابات، صدمات زیادی دید و هزینه‌های زیادتری را پرداخت. خردمندانه است اگر دیگر نخواهد که آن هزینه‌ها را پرداخت کند. اولین چیزی هم که برای عدم پرداخت هزینه‌های زیادی به ذهن می‌رسد، شمرده‌شدن و اعلام کردن آرای اکثریت است. به نظر من، چیزی که تا حالا در وب نخوانده‌ام، علت رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی همین است. نظام در عین اینکه می‌خواهد هزینه‌ی کمتری پرداخت کند و در نتیجه باید آرا را بشمرد، می‌خواهد که فرد مورد نظرش بر مسند ریاست جمهوری بنشیند. فرد مورد نظر، قطعاً هاشمی رفسنجانی نیست و چون خیلی زیاد احتمال می‌داد که هاشمی بتواند رأی اکثریت را جذب کند، از ‌‌‌‌‌‌‌همان ابتدا، راه ورودش را بست تا هزینه‌ی کمتری در شمارش و اعلام آرای اکثریت متحمل شود. 
خبرگزاری فارس، خبری را منتشر کرد مبنی بر بررسی صلاحیت دوباره‌ی آقای روحانی. چرا کمتر از چند ساعت بعد، خبر کلاً از خبرگزاری حذف شد؟ آیا ممکن نیست به دلیل همین کم کردن هزینه باشد؟
این دو مورد (رد صلاحیت هاشمی و حذف خبر بررسی صلاحیت روحانی) از نظر من، از جمله نشانه‌هاییست که کورسویی را روشن می‌کند که احتمال دارد نظام، کمتر از سال‌های قبل و بخصوص سال 88 در انتخابات، تقلّب و تخلّف و عدد سازی کند. در نتیجه، امیدکی را زنده می‌کند که همانطور که فریاد انتخابات سال 88 گوش‌ها را آزرد، شرکت همه با هم در این انتخابات نیز قادر است.
۵- شرکت در انتخاباتی که به احتمال خیلی زیاد، سالم نیست، آیا کار بیهوده‌ای نیست؟ منی که به تقلب و عددسازی انتخابات دور پیش معتقدم، آیا به زوال و تناقض فکری دچار نشده‌ام؟!
راستش را بخواهید، نمی‌دانم! 
در یک نظام دموکرات، سالم بودن انتخابات، یکی از مهمترین شروط مردم برای شرکت در انتخابات است. انتخابات و نظر خواهی از مردم و عمل به نظر ملت، حقیست که حکومت وظیفه دارد این حق مردم را ادا نماید. اما در کشوری که کسی، نظرش نزدیک‌تر است و اتفاقاً دیگری، رد صلاحیت می‌شود، به گمانم نباید با توجه به قوانین و قواعد یک نظام دموکرات، سخن گفت و تصمیم گرفت. سینه خیز رفتن در حالت عادی، مسخره‌است ولی اگر برای محافظت از ترکش‌های انفجار سینه خیز شوی، چه بسا که خردمندانه باشد.
  بیست و دوم بهمن ماه سال گذشته نوشتم که 
به دولت، چشم امیدی ندارم. باید از خودمان شروع کنیم. اول، خودمان را باید اصلاح کنیم تا سال‌ها بعد، فرزندان و نوه‌هایی در این کشور باشند که به بدی ما نباشند. که بتوانند کشور را به درستی اداره کنند. که با هم نوع خود، مهربان باشند. که فقط، مثل الان ما، به فکر همین لحظه نباشند و دوراندیش باشند. که فقط به نفع شخصی خود نگاه نکنند. که بتوانند دست در دست هم، هم خودشان را به سر و سامانی رسانند و هم کشورشان را آباد کنند.
این راه طولانی، به نظر من، قطعاً به سرانجام خواهد رسید. قطعاً از انقلابی بهتر است که ۳۴ سال بعد فرزندان ما همان حرفی را بزنند که ۳۴ سال پیش، رهبر انقلاب گفت به چه دلیل باید پدران ما سرنوشت ما را تعیین کنند؟
گمان می‌کنم رای دادن به روحانی، اولین قدم از آن راه طولانیست.  راهی که آرام آرام جاده‌ی مسالمت‌آمیز به سوی تغییر و بهتر شدن را طی می‌کند.

2013/05/08

حقوق دیگران

80 سال پیش، سرتیپ قلی خان هوشمند، بلدیه چی تهران، دستور داد که عابرین پیاده باید صرفاً از محل مخصوص عابر پیاده از عرض خیابان رد شوند و وسائط نقلیه موتوری و غیر موتوری و درشکه و امثالهم موظف به ایستادن هستند تا عابر، عبور نماید. این یعنی ما تهرانی‌ها (لااقل) 80 سال است که با مفهوم خط‌کشی عابر پیاده آشنا هستیم و قانون آن در تهران اجرا می‌شود ولی هنوز که هنوز است، پیرمرد و پیر زن باید منتظر بماند تا شیرپاک خورده‌ای برایش بایستد تا او از عرض خیابان رد شود یا من جوان 40 ساله، با دلهره باید از عرض خیابان رد شوم. 
گمان نمی‌کنم که اوضاع سایر شهر‌های ایران، بهتر از تهران باشد. تا بوده است، همین بوده که ما مردمان، حقوق دیگری را به رسمیت نمی‌شناسیم، رعایت نمی‌کنیم. ارتباطی هم با رئیس جمهور بودن خاتمی یا احمدی‌نژاد ندارد. وقتی ما خودمان، به خودمان رحم نمی‌کنیم، چه توقعی داریم که دیگری به ما رحم کند؟!

دو سه روزیست که این قضیه‌ی خط کشی عابر پیاده، این که طرف تا می‌بیند دارم از خط کشی رد می‌شوم سرعت ماشینش را زیادتر می‌کند، این که فردی باید عصایش را در هوا تکان دهد و ماشین‌ها را مجبور به ایستادن کند، به شدت فکر و ذهنم را مشغول خود کرده است.
 وقتی بعد از 80 سال هنوز فرهنگ رعایت قانون ساده‌ی حق تقدم عابر پیاده به هنگام رد شدن از خط کشی مخصوص، نداریم، چه امیدی باقی می‌ماند که روزی روزگاری، فرد منتخب مردم از صندوق رأی، یکی از عالی‌ترین مفاهیم دنیای جدید، بتواند اوضاع کشور را بهبود ببخشد؟

قول داده بودم، راهکارهایی عملی درباره‌ی رعایت حقوق دیگران و رحم کردن به یکدیگر در اینجا بنویسم. ولی راستش، خیلی بدبین‌تر از این هستم که بتوانم به آینده‌ی این کشور خوشبین باشم. گاه گداری در گوگل پلاس، مطالب کوتاهی تحت عنوان حقوق دیگران می‌نویسم. 
شاید روزی روزگاری....

2013/03/19

سال آینده، مردمانی بهتر

ازش می‌پرسم سال تحویل کجایی؟ میگه وسط آسمون بین اروپا و امریکا! میگم سال تحویل به وقت ایران یا به وقت اون لحظه؟
همینجا بود که سوال برایم پیش اومد که وقتی ایران ساعت ۲ بعد از ظهر، سال، تحویل می‌شود، آیا فرانسه که دو ساعت و نیم با ما اختلاف ساعت دارد، باید همان لحظه سالش تحویل شود یا دو ساعت و نیم بعد از ما؟
زمین، یک شی کروی شکل است که قطرش بیش از ۱۲۷۰۰ کیلومتر است و با سرعت ۳۰ کیلومتر در ثانیه به دور خورشید می‌چرخد.
حالا فرض کنید که نقطه‌ای وجود داشته باشد به نام «اعتدال بهاری» که کرجی دوازده هزار کلیومتری،  که من جلویش ایستاده‌ام و شما هم انتهایش، راس ساعت فلان از این نقطه عبور می‌کنیم. هفت دقیقه و یک ثانیه بعد از عبور من از آن نقطه، شما که ته این کرجی نشسته‌اید (چون خسته شدید از بس وایساده بودید!) از آن نقطه‌ی اعتدال بهاری می گذرید. پس در بدترین حالت، اختلاف سال تحویل در ایران با دیگر نقطه‌ی زمین، ۷ دقیقه است.
اما همین زمین، با سرعت حدوداً ۹ کیلومتر در دقیقه هم به دور خودش می‌چرخد (و ما شب و روز را اختراع کردیم تا بلکه شما یه دو دیقه تفکر کنید!) پس در هفت دقیقه، حدود ۶۰ کیلومتر از راستای افق، من و شمایی که روی این کرجی هستیم، منحرف می‌شویم. البته چون ۶۰ کیلومتر نسبت به دوازده هزار و هفتصد و پنجاه شش کیلومتر خیلی ناچیز است (همین قدر که اولی دو حرفی بود و دومی این همه حرفی!!) ازش صرف نظر کردم.
همینطور که کمی از تخته فاصله گرفته بودم و مسرور از کشفی که کرده بودم داشتم سیگاری روشن می‌کردم، به ذهنم رسید که اعتدال بهاری و سال تحویل و تقویم و اینجور چیزا، وقتی اختراع شده بود که ملت گمان میکردند این خورشید است که به دور زمین می‌چرخد! پس قاعدتا تمام این محاسبات بنده یعنی کشک!
(سال تحویل و اعتدال بهاری و غیره، بر اساس تقاطع خط فرضی بین دو قطب زمین با مدار چرخش خورشید به دور زمین (!!) است و هیچ ربطی هم من و شمای ساکن زمین ندارد. بنابراین هنگام سال تحویل در تمام نقاط زمین همزمان است!)
وقتی این ها را برایش تعریف میکردم، گفت از خودم می‌پرسیدی. من وقتی خارجه درس می‌خوندم، سال تحویلمان با شماها یکی بود. همه‌ی ایرانیا همین کار رو میکنند. گفتم اگه قرار بود که من نگاه کنم به اینکه مردم چی می‌کنند و چی نه، الان بایستی ضد ولایت فقیه می‌شدم!!

امیدوارم که سال آینده مردمان بهتری نسبت به تمام سال‌های گذشته باشیم و به جای اینکه به این فکر کنیم کی بیاید که اوضاعمان را بهتر کند، به این فکر کنیم که چه بکنیم و چه نکنیم که اوضاع خودمان را خودمان بهترین کنیم.
پیشاپیش عیدتان مبارک!

2013/02/10

راه آینده

1- چند سال پیش خواب دیدم که در ماشینی، کنار آقای خامنه‌ای نشسته‌ام و داریم با هم حرف می‌زنیم که من شروع به فریاد زدن می‌کنم که «سید بیدار شو! بیدار شو!». بعدها دوستی، به من گفت که تو ذاتاً ولایتمداری!
صرف نظر از اینکه واقعاً من ذوب در ولایت هستم یا نیستم، اعتقاد دارم که یک اصولگرای واقعی، با اصلاح‌طلب واقعی، یکیست. و من خودم را چنین می‌دانم.
وقتی دلت برای نظام می‌سوزد، وقتی دلت برای خون‌های داده شده طی انقلاب و جنگ می‌سوزد، وقتی دینی داری که می‌بینی چه تیشه‌هاست که به ریشه‌اش می‌زنند، وقتی هموطنانی داری که واقعاً محتاج یک لقمه‌ی نانند، وقتی می‌بینی که کشورت مثل ماهی در خشکی افتاده دارد جان می‌دهد، ناگزیری که اصول را یادآوری کنی و راه‌های اصلاحی را بگویی تا بلکه کشورت، حکومتت، مردمت و سرزمین چند هزار ساله‌ات نجات یابد.
2- زمانه، زمانه‌ی خوبی در ایران نیست. از همان 23 خرداد 88، این «بدشدن» شروع شد. از همان روزی که رهبری گفتند یک سری بی‌اخلاقی‌هایی هست، شروع شد. نمی‌توانم بگویم که الان در اوج بدی هستیم، چه این روندی که پیش می‌رود، قطعاً بدتر خواهد شد. «بگم بگم»ها و تهمت‌ها و رو کم کنی‌ها مدام زیاد و زیادتر می‌شوند.
رهبر در ایران، در تمام تاریخ چند هزار ساله‌ی خویش، همیشه یک ستون و محور وسطی بوده است. همیشه حرفش، به قول امروزی‌ها، فصل‌الخطاب بوده است. اما در این سه سال اخیر، چه بسیار مواردی را دیدیم و شنیدیم که حرف رهبری، نادیده گرفته شد. آخرین و روشن‌ترین آنها، همین که می‌آیند و می‌گویند تا زمان انتخابات هرکسی به اختلافات دامن بزند، قطعاً خائن است و دو هفته‌ی بعد، سیل ناسزاها و بد و بیراه‌هاست که در مجلس، که صدایش مستقیم در کل کشور پخش می‌شود، به آقای احمدی نژاد حمله‌ور می‌شود و بعد هم رییس قوه مقننه، شروع می‌کند به تند صحبت کردن.
شاید احمدی نژاد «ولایی» نباشد، ولی آیا لاریجانی هم نیست؟ اینگونه رهبری یک مملکت را نادیده گرفتن، نه به نفع دولت است و نه به نفع ملت و نه حکومت و نظام و حتی خود رهبری.
3- دستگیری و آزادی بلافاصله‌ی مرتضوی نشان داد که هنوز در این کشور، رأی‌های مسوولین نابخردانه است. مرتضوی، احتمالاً از معدود افرادیست که خیلی‌ها، از خیلی جناح‌ها، با او مشکل دارند. از مردم بگیرید تا خود مسوولین. آزادی او، در عین اینکه بدترین کاری بود که می‌شد انجام داد، برای ملت، بهترین کاری بود که مسوولین خود را بیشتر بشناسند. آزادی او را که به نظر من، ظلم به تمام معناست، به رهبری منسوب می‌کنند. یعنی این جنابان مسوول، نه تنها به توصیه‌ها و فرمایش‌های ایشان گوش نمی‌دهند که گندکاری‌های خود را نیز به دروغ به او می‌بندد. آخر مگر می‌شود فردی کاری کند که صد در صد به ضرر خودش و ظلم به ملت باشد؟!!
4- ظلم، این روزها و ماه‌ها، مدام در حال زیادتر شدن است. چه ظلم دولت به ملت، چه ظلم ملت به ملت. اگر تحقیقی صورت گیرد و بررسی کند که کدام یک بیشترند، من اصلاً تعجب نخواهم کرد که ظلم ملت به ملت بیشتر باشد!
نگاهی به خودمان بیندازیم. چقدر به یکدیگر رحم می‌کنیم؟ چقدر حال همدیگر را مراعات می‌کنیم؟ چقدر نفع دیگران را در نظر می‌گیریم؟ همه‌ی این‌ها نه با اخلاق ایرانیمان سنخیت دارد و نه با اخلاق دینی و مذهبی و حتی انسانی!
درست است که در آستانه‌ی سی و پنجمین سال انقلاب، می‌آییم و می‌گوییم «چه می‌خواستیم، چه شد!» ولی برای اصلاح، باید و باید همه‌ی واقعیت را دید.

به دولت، چشم امیدی ندارم. باید از خودمان شروع کنیم. اول، خودمان را باید اصلاح کنیم تا سال‌ها بعد، فرزندان و نوه‌هایی در این کشور باشند که به بدی ما نباشند. که بتوانند کشور را به درستی اداره کنند. که با هم نوع خود، مهربان باشند. که فقط، مثل الان ما، به فکر همین لحظه نباشند و دوراندیش باشند. که فقط به نفع شخصی خود نگاه نکنند. که بتوانند دست در دست هم، هم خودشان را به سر و سامانی رسانند و کشورشان را آباد کنند.
این راه طولانی، به نظر من، قطعاً به سرانجام خواهد رسید. قطعاً از انقلابی بهتر است که ۳۴ سال بعد فرزندان ما همان حرفی را بزنند که ۳۴ سال پیش، رهبر انقلاب گفت به چه دلیل باید پدران ما سرنوشت ما را تعیین کنند؟
------------
پ.ن.۱- این نوشته، شاید پاسخی باشد به سوال آخر این مطلب از ایمایان
پ.ن.۲- خواندن این مطلب از آقای مصطفیٰ ملکیان را به شدت توصیه می‌کنم.
پ.ن.۳- به امید خدا، طی مطالب آینده، چند راهکار عملی را نیز خواهم نوشت.

2012/11/08

ستاری که نباشد، بهشتی هم نخواهی‌ شد

این چند روز، هرکجا که صحبت شد، سرها نه صرفاً به خاطر اندوه که بیشتر به دلیل افسوس بود که پایین می‌رفت و تکان می‌خورد. افسوسی که به کجا خواهد/خواهیم رسید؟

خیلی سال پیش، سینا مطلّبی اولین وبلاگنویسی بود که به خاطر عدم تحمل انتقاد، زندانی شد. من هم با همین ذهنیت، در مقدمه‌ی سوم  «قربانیان عدم تحمل» (به مناسبت فیلتر شدن وبلاگ دانشطلب)، شدیدترین مجازات را زندان نوشتم.
حال، ستار بهشتی، می‌شود دومین وبلاگنویس کشته شده در زندان، طی ۳ سال!

به گمانم اولین بار، ده سال پیش بود که از سیر نابخردی در این وبلاگ مطلب نوشتم.
رویه‌ی فعلی حکومت، دیگر قطعاً «سیر» نیست و شاید نابخردی هم نباشد که عین ظلم.
 دیگر، سالهاست که نمی‌توان با «اشتباه خواندن»، رفتار حکومت را ماست مالی کرد.
سالهاست که مسلمانی نیست که سکوتش خیانت باشد به قرآن.

پروردگار، ستار العیوب است. به نظرم، هم بودن این صفت، نعمت است و هم نبودنش مجازات. ستاریِ ستار العیوب اگر نباشد، کوس رسوایی‌ات عالم گیر خواهد شد و در باتلاق کثافت و ظلم بیشتر فرو خواهی رفت.


------------

مطالب مرتبط: داد از این مسلمانی و قرآن مظلوم
مطلب بی ربط: اگر  اهل نوستالژی هستید، این مطلب بیشتر از نه سال پیش بد نیست!

2012/10/21

قانون نویسی به سبک مار و پله

تفسیر قانون، روش و اصولی دارد مثلاً اینکه فرض بر این است که قانونگذار، خردمند است و حکیم و قانون را ساده و شفاف بیان کرده است یا اینکه برای درک و فهم و معنی و تفسیر قانون، باید اصول و پایه‌ها و مبانی حقوقی را در نظر گرفت.
یکی از مهمترین اصول اولیه حقوق جزا، اصل «قانونی بودن جرم و مجازات» است. بدین معنی که عملی، وقتی جرم تلقی می‌گردد که در قانون، صراحتاً ذکر شده و برای آن، مجازاتی هم در نظر گرفته باشد. این اصل، مختص ایران نیست و در همه‌ی دنیا، صرف نظر از نوع نظام حقوقی آن، یکی از مهمترین اصول است. در شرع اسلام نیز، قاعده‌ی «قبح عقاب بلا بیان» را معادل این اصل حقوق دانسته‌اند و در قانون اساسی نیز طی اصولی، مانند اصول 22،25، 32، 35 و بخصوص اصول 36 و 166، اصل قانونی بودن جرم و مجازات، بیان شده و قانونگذار جمهوری اسلامی نیز، آن را پذیرفته است.
اما قانون اساسی، بعد از بیان و پذیرش این اصل مسلّم حقوق جزا، در اصل 167 خود، قاضی را موظف کرده است که «کوشش کند حکم هر دعوا را در قوانین مدونه بیابد و اگر نیابد با استناد به منابع معتبر اسلامی یا فتاوای معتبر، حکم قضیه را صادر نماید.» 
خب، آیا این حکم قانون اساسی، صرفاً در موضوعات مدنی مصداق دارد یا در حقوق جزا نیز لازم‌الاجراست؟
نوشتم که مهمترین اصل حقوق جزا، اصل «قانونی بودن جرم و مجازات» است و اگر عملی، در «قانون» ذکر نشده باشد که جرم است و مجازاتش را هم مشخص نکرده باشد، آن عمل، جرم نیست. 
حقوقدانان در پاسخ به این سوال، دو قسمت شدند: یکی گفتند که شرع نیز قانون است و اگر عملی، در قانون جرم شناخته نشده باشد ولی در شرع مجازات برایش مشخص شده باشد، آن عمل جرم محسوب شده و متهم با استناد به همین حکم شرعی، در دادگاه، مجرم شناخته می‌شود.
 اما گروه دوم، که تاکنون اکثر قشر حقوقدان (اعم از قاضی و وکیل) را شامل می‌شد، اعتقاد داشتند که اصل 167 قانون اساسی، صرفاً در حقوق مدنی مصداق دارد چه اینکه مثلاً برای دزدی، در شرع، قطع دست ذکر شده است ولی در قوانین ما، چنین نیست و دادگاه‌ها هم متهم به سرقت را به مجازات قطع دست، محکوم نمی‌کنند. ضمن اینکه، یک اصل حقوقی را نمی‌توان با قانون، نقض کرد.

لایحه‌ی جدید قانون مجازات اسلامی که تمام مراحل قانونی خود را برای اجرا شدن، طی کرده بود و صرفاً ابلاغ رییس جمهوری مانده بود، بنابه دلایلی، دوباره به مجلس و شورای نگهبان بازگشته است و فرصتی شد که یک نگاهی به آ‌ن بیندازم.
متاسفانه، مهمترین ایراد این قانون، که کم هم در اینترنت از آن صحبت نشده است، نقض همین اصل اساسی حقوق جزاست. اصلی که اگر تاکنون، حقوقدانان با استفاده از ابزار تفسیر قانون، آن را اجرا می‌کردند، از بعد از لازم‌الاجرا شدن این قانون، فقط خدا می‌داند چه بلایی به سر آن خواهد آمد. وقتی یکی از پایه‌های علم حقوق جزا اینگونه قطع شود، باید منتظر از بین رفتن حقوق جزا بود.
برای پیدا کردن حکم زنا (گیریم یکی از انواع آن) مجازاتی در لایحه قانون مجازات اسلامی پیدا نمی‌کنیم. اما در همین قانون، ماده‌ی 220 می‌گوید اگر حکمی «در این قانون ذکر نشده بود، به اصل 167 قانون اساسی» باید مراجعه کرد. اصل مذکور را هم در بالا نوشتم یعنی ارجاع دادن به شرع که خود، کتاب قانون مفصلیست.

علی ای حال، حتی اگر لایحه‌ی جدید، ناقض اصل «قانونی بودن جرم و مجازات» نباشد، این طرز قانون نویسی مار و پله‌ای، من را از آینده‌ی نظام حقوقی ایران ترساند چه اینکه به حکیم بودن و خردمند بودن قانونگذار باید به دیده‌ی تردید نگریست که خود این امر نیز، یکی دیگر از اصولی ترین پایه‌های حقوقی و تفسیر و فهم و درک قانون را از بین می‌برد.

2012/10/09

ماهیت اصلاح طلبی

من این نکته را می‌خواهم صریحا اینجا اعلام کنم و این دندان طمع را از همه بکشم. من اعلام می‌کنم که در هیچ زمانی اصلاح‌طلبان برای براندازی این نظام هیچ‌گونه اقدامی نخواهند کرد و مخالف جدی آن هستند. اصلاح‌طلبان تمام تلاش‌شان را می‌کنند که این نظام را اصلاح کنند، اما اگر نظام اصلاح‌پذیر نبود و اصلاح نشد وارد فاز دیگری نخواهند شد.
سخنان بالا  را آقای محمدرضا خاتمی، در مصاحبه با روزنامه اعتماد گفته است. 

 محمد معینی، وبلاگ نویس و به قول آرمان، رفیق عزیز، یک نظرسنجی پلاسی گذاشته است با دوفرض اینکه چند روز دیگر انتخابات ریاست جمهوریست و یک تعداد نسبتا زیادی نامزد تایید صلاحیت شده از اصول گرا و اصلاح طلب گرفته تا ملی مذهبی، در انتخابات شرکت می‌کنند.
من  این دو فرض را برای شرکت در انتخابات کافی نمیدانم. عدم نظارت استصوابی و در نتیجه داشتن یک مجلس مقتدر (چیزی مثل مجلس اول) و در نتیجه برگزاری انتخاباتی به معنای واقعی آزاد، آزادی زندانیان سیاسی، اجرای بی تنازل قانون اساسی و خیلی شروط دیگر، به نظر من جزو بدیهی ترین چیزهاییست که باید به عنوان پیش فرض برای شرکت در این انتخابات مجازی پلاسی وجود داشته باشد و نه فقط همین دو تایی که محمد خان معینی نوشته.
سخنان آقای محمدرضا  خاتمی و نظر سنجی پلاسی محمد معینی، بهانه‌ای شد که چند خطی بنویسم.
پس از خواندن حرف‌های آقای خاتمی، این مثال به ذهنم  آمد که اگر پدرم مریض باشد، تمام تلاشم را خواهم کرد که بیماری او بهبود یابد (اصلاح‌طلبان تمام تلاش‌شان را می‌کنند که این نظام را اصلاح کنند) ولی اگر بهبود پذیر نبود، آیا او را خواهم کشت؟! آقای دکتر محمدرضا خاتمی، احتمالا به این سوال خواهد گفت نه. ولی اگر جای پدر، خانه‌ام باشد چه؟ تمام تلاشم را خواهم کرد تا خانه‌ام را درست کنم ولی اگر درست نشدنی بود، آیا وارد فاز جدیدی نخواهم شد و منتظر می‌مانم تا خانه بر سرم خراب شود؟! احتمالاً آقای دکتر خاتمی، خواهند گفت بله!

چرا میرحسین موسوی ۳ سال پیش به میدان آمد؟ مگر نه اینکه خودش گفت احساس خطر کرده است و آمده است که اوضاع را درست کند؟
ما چرا در انتخابات شرکت می‌کنیم؟ آیا هدفمان از شرکت در انتخابات شمرده شدن رأی‌هایمان است یا نه، مثلاً با مشارکت در انتخابات قصد داریم امور جامعه‌مان را اصلاح کنیم؟ اگر مثلاً میرحسین موسوی، فردی که اعلام کرد نه برای دفاع از خودش که برای دفاع از حق مردم تا آخر بر خواسته‌های خود پافشاری و تاکید می‌کند، در انتخابات دوباره شرکت کند، آیا به این معنی نیست که چیزی از دفاع از حق مردم دیده است که دوباره پای به میدان گذاشته است؟ آیا ما نباید به او اعتماد کنیم و به او رأی دهیم؟
محمد، احتمالا این نکات را دیده است و بنابه دلیلی فقط دو پیشفرض برای نظر سنجی‌اش قرار داده است.بودن ابراهیم یزدی در میان نامزدان انتخابات پلاسی محمد معینی، یعنی اینکه واقعاً اتفاقی در این مملکت افتاده است! بودن حتی میرحسین و کروبی در این انتخابات، به همراه محمد خاتمی و عبدالله نوری، یعنی اوضاع زمان برگزاری انتخابات پلاسی مذکور، خیلی خیلی با الان فرق دارد. 
نمی‌دانم قصد محمد معینی از این نظر سنجی چه بوده است، ولی دو موضوع بالا، خیلی من را به فکر برد که قصد من چیست؟ آیا خواهان کشوری بهتر از امروز و دیروز هستم یا نه؟ آیا خواهان نظامی مبتنی بر خواسته‌ی ملت و نه قدرت، هستم یا نه؟ من به دولتی که آن را غیر قانونی می‌دانم، مالیات و هزینه‌های برق و آب و ... را می‌پردازم. چاره‌ای هم ندارم. ولی در انتخاباتی که این دولت غیرقانونی برگزار می‌کند، شرکت نمی‌کنم حتی اگر میرحسین و خاتمی و امثالهم نامزد آن انتخابات باشند؟
گمان می‌کنم بیشتر از قبل باید به این سوال فکر کرد.

2012/08/29

ورود آقایان ممنوع و چند سوال

فیلم ورود آقایان ممنوع را خریده بودم و البته کاملاً هم فراموش کرده بودم که بخوانم! تا اینکه چند شب پیش، دربین خیل عظیم فیلم‌های ندیده‌ام، پیدایش کردم و دیدم. صرف نظر از اینکه منتقد فیلم نیستم و وارد این حوزه هم نمی‌شوم، چند تا نکته و سوال برایم پیش  آمد. سایت «ویدئو رسانه فیلمسازان جوان» هم هنوز بعد از گذشت چندین ماه، راه اندازی نشده است.

هم ابتدای فیلم و هم پشت جلد دیسک، اخطاری به زبان انگلیسی درج شده است که مضمونش این است که اگر این فیلم را غیر قانونی تهیه کنید، FBI  شما را ۲۵۰ هزار دلار جریمه می‌کند! آیا واقعاً پلیس فدرال امریکا، من ایرانی را می‌تواند به خاطر تهیه‌ی غیر قانونی فیلم دستگیر و مجازات کند؟! یا اینکه این اخطار، صرفاً یک کپی پیست است و نهایت دخل و تصرفش، اضافه کردن یک خطر زرد رنگ به انتهای آن است؟!! 
اگر اولی باشد که به گمانم، این قضیه، بدتر از کاپیتولاسیون است و اگر دومی باشد که بدا به حال تهیه کنندگان این DVD!

در تمام مدت فیلم، یک آرم، کنار بالای صحنه دیده می‌شود که به نظرم کاملاً غیر حرفه‌ایست! من فیلم اصل خارجی کم ندیده‌ام ولی راستش، اولین بار بود که چنین Water Marker را می‌دیدم. در دسته بندی فیلم‌ها، قبل از DVDRip که درواقع نسخه‌ی تهیه شده از دی وی دی اصل است، یک نسخه‌ای هست به نام DVDsrc. تهیه کنندگان، یک نسخه از فیلم را تهیه می‌کنند برای جشنواره‌های مختلف دنیا. برای اینکه این نسخه با نسخه‌ی اصلی که در فروشگاه‌ها به فروش می‌رسد، تفاوت کند، در طول فیلم، کارهایی می‌کنند که گذاشتن آرم، یکی از آنهاست. آیا تهیه یا توزیع کننده‌ی فیلم، آن نسخه‌ی مخصوص جشنواره‌ها را به خورد ما خریداران داده‌اند یا اینکه زحمت تهیه یک نسخه‌ی دیگر را به خود نداده‌اند؟!!

وقتی در جلد فیلم را باز کردم، خیلی خوشحال شدم که DVD است! من از بغالی سر کوچه فیلم می‌خرم و تا حالا همه‌ی فیلم‌هایی که خریده بودم، VCD بودند و در ۲ تا دیسک! تمام آن لحظاتی هم که طول کشید تا فیلم پخش شود، در ذهنم کنجکاو بودم که منوی فیلم را چطوری درست کرده‌اند. می‌دانید که هر دی وی دی، یک منویی در اول دارد که شما بتوانید بین قسمت‌های مختلف محتوای دیسک، انتخاب کنید. آرم شرکت اپل را گوشه‌ی پایین سمت راست می‌بینید؟ می‌خواستند پز بدهند که ما با نرم افزار اپل کار می‌کنیم یا اینکه چی؟!! باز هم تا حالا من ندیده بودم که آرم سازنده‌ی نرم افزار در منویی باشد.

بعد از پایان فیلم، تیتراژ پایانی پخش می‌شود. مثل بقیه‌ی فیلم‌ها هم این تیتراژ آهنگی داشت. صرف نظر از اینکه بعضی از کلمات ترانه برایم مفهوم نبود، آهنگ خیلی خیلی دیرتر از معرفی عوامل سازنده‌ی فیلم تمام شد. راستش این را هم تا حالا ندیده بودم! صفحه، سیاه سیاه و من فقط داشتم آهنگ را گوش می‌کردم! آیا واقعاً سینک کردن و همزمانی آهنگ با تصویر، خیلی سخت است یا عوامل سازنده‌ی یک فیلم در ایران اینقدر کم هستند؟!!

اینها، انتقادات کوچکی بودند که به ذهن من رسید. برای اینکه بتوانیم کاری حرفه‌ای ارائه دهیم، اول باید خودمان حرفه‌ای باشیم.