2004/07/13

اين وبلاگ تعطيل شد.
متن زير رو نوشتم، بعد خوشتم نيومد. بعد فقط متن بالا رو نوشتم. بعد احساس كردم كه خيلي بي رحميه كه فقط همين يك جمله باشه. دوباره متن زير رو كپي كردم.
احساس ميكنم كه حالم خيلي خرابه. توي يك مردابي افتادم و دارم هي دست و پا ميزنم. ديگه ساكت. ديگه تموم.

سلام
ميدونم كه خيلي وقت است كه اينجا چيزي ننوشتم. راستش يه خورده گرفتار بودم. همتون احتمالا ميدنين كه چند سالي هست كه دارم كارهاي هوستينگ و ثبت دامنه انجام ميدم. يه مدت به سرم زد كه حالا بعد از اين همه سال، خودم واسه ي خودم يك شركت بزنم و كارم رو گسترش بدم. خلاصه يه مدت تحت فشار بودم و كلي اعصابم ريخته بود به هم. نميدونستم كه اينقدر دنگ و فنگ داره. فعلا هم هيچ حركتي انجام ندادم. اين از دليل ننوشتنم.

احترام خاصي به همه خوانندگان دارم. اعتقاد دارم كه خواننده، يك سري حق و حقوقي داره. وقتي كه مجله اي به صورت هفتگي چاپ ميشه، اين حق خواننده است كه سر موعد مقرر مجله به دستش برسشه. وقتي كه شما خواننده ي وبلاگ منيد، اين حق شماست كه بدانيد من كي ها مينويسم و بياييد و بخوانيد. يه مدت سعي كردم كه هر روز بنويسم. يه مدت هفته اي 3 بار. يه سعي كردم كه منظم بنويسم. ولي الان مدتهاست كه كاملا نامنظم شده. ديگه نميخوام شماها را منتظر بذارم. ديگه نميخوام شماها بياييد و ببينيد كه هيچ خبري از من نيست.
اين وبلاگ تعطيل شد.
ديگر در اينجا نخواهم نوشت. ميدونم كه خيلي سخته. ميدونم كه هروقت كسي يا چيزي رو دوست داشتم، نتونستم باهاش قهر كنم. ميدونم كه هميشه اگر قطع ارتباطي داشتم، به خاطر طرف بوده و نه به خاطر خودم. ميدونم كه تحمل قطع كردن رو ندارم. ولي باور كنيد از 25 بهمن ماه، ديگه عليرضاي هميشگي نشدم. ديگه نتونستم اون كسي كه بودم بشم. ديگه نتونستم به اون چيزي كه بودم برگردم.
اينجا نخواهم نوشت چون حسش نيست. اينجا نخواهم نوشت چون باعث شد با كسي آشنا بشم و بعد ناراحتش كنم. اينجا نخواهم نوشت چون ميدونم شما ها ديگه خواهيد دانست حاجاقايي ديگر نيست كه افاضات كند. حاجاقايي ديگر نيست كه درد دل كند. حاجاقايي ديگر نيست در اينجا بنويسد.
ولي هنوز كه هنوزه، عاقلم. هنوز مست مست نشدم. براي همين احتمال ميدم كه شايد، روزي روزگاري، مثلا چندين ماه ديگه، بيام اينجا و يه سلامي بكنم. مسلما خودم زياد به اينجا سر خواهم زد و مطالب گذشته را خواهم خواند. چون خاطره اند. ولي احيانا اگر روزي روزگاري ديگه طاقت نيوردم و دوباره خواستم اينجا بنويسم، براي اينكه با خبر شين، اگر دلتون ميخواد، عضو اون خبرنامه ي كناري صفحه ام شين، تا بهتون خبر بده. ولي قول ميدم كه ديگه ننويسم. يعني تا چندين ماه ديگه ننويسم.
از همين حالا دلم براتون تنگ ميشه. دلم براي بائوبا، شاپرك، كدوقلقلي، مرتيا، خاتون، مارمورك، هيوا، ليلا، الهام، رضا، عادل، روح بازيگوش، عليرضاي مينيماليده و خلاصه همه كساني كه ميامدن، كامنت ميذاشتن، تنگ ميشه.
نگين حالا خودت رو لوس كردي. نگين دنبال يكي ميگشتي كه نازت رو بكشه. باور كنيد ديگه حسش نيست. ديگه از عذاب وجداني كه الن دوستات ميان و ميبينن كه تو چيزي ننوشتي، من رو كشت.
دوستون دارم
عليرضا