2006/06/17

سلام
 
1- تقریباً میتونم بگم که اعصاب درست و حسابی ندارم و صد البته که به خاطر حذف ایران از ادامه جام جهانیست. نگید که مگه تو انتظار داشتی که ایران صعود کنه؟ امید که داشتم. دلم که میخواست.
 
2- یک هفته ایست که در یک شرکت کار پیدا کردم. فعلاً قرار است که تا آخر خردادماه بروم تا اگر هر دو طرف راضی بودیم، قرارداد استخدام ببندیم. کار فعلیم هم فعلاً این است که رابط بین کارمند و بخشها با حسابدار است. یعنی اینکه سند ها را مرتب میکنم و دفاتر حسابداری را مینویسم و... تا حسابدار که تشریف میاورند، مشکلی نداشته باشند.
 
3- چند روز پیش که اومده بودم خونه، توی پارکینگ که سوار آسانسور شدم، 4 نفر (دو مرد و زن و دو دختر و پسر) توی آسانسور ایستاده بودند. من فکر کردم که به خاطر من آسانسور رو نگه داشته اند، ازشان تشکر کردم و دکمه طبقه خودمان را زدم. متوجه شدم که به جز همینی که من زدم، بقیه خاموش است. به طبقه خودمان که رسییدیم، من از آسانسور اومدم بیرون و آنها هم همانطور ایستاده بودند!! خیلی وسوسه شدم که برم بگم شما برای اینکه بروید به مقصد مورد نظر، باید دکمه اون طبقه رو بزنید!! ولی خب جلوی خودم رو گرفتم. حدود 30-40 ثانیه بعد در آسانسور بسته شد و آسانسور به سمت بالا حرکت کرد. فکر کنم کسی آسانسور رو زده باشد!!!
 
4- چندی پیش یک نوشته ای نوشتم. نمیشه اسمش رو گذاشت داستان یا حتی قصه. ولی خب برای خودش یک چیزی هست! خودم زیاد ازش راضی نیستم ولی باز هم خب، بد نیست شما هم بخوانیدش!