2013/06/19

اندر حکایت میر مطوّقه و زیرک روحانی

آورده‌اند که در ناحیت کشمیر، مرغزاری خوش و نزه بود که از عکس ریاحین او، پر زاغ چون دم طاووس نمودی و در پیش جمال او دم طاووس، به پر زاغ مانستی. بدین سبب که در آن، شکار بسیار بود، صیادان آنجا آمد و شد بیشتر کردندی و پیوسته از برای صید و حوش و قید طیور، دام حیله گستردندی.
روزی صیادی به پای درختی پیش آمد و دام باز کشید و چینه بینداخت و در کمین بنشست و ساعتی ببودکه فوجی از کبوتران به متابعت و مشایعت مقدّم ایشان که مُطَوّقه می‌خواندندش در رسیدند و دانه بدیدند چندانکه آتش گرسنگی شعله زدن گرفته، عنان اختیار از کف اقتدارشان بیرون برد. مطوّقه از روی شفقتی که مهتران را بر کهتران لازم است، ایشان‌را به جانب تأمل و تأنی میل داد و گفت:
ز راه حرص به تعجیل سوی دانه مرو
بهوش باش که دامیست زیر هر دانه

اما کبوتران جواب دادند که مهتر! کار ما به اضطرار رسیده و با حوصله‌ی تهی از دانه و دلی پر از اندیشه، مجال استماع نصیحت و محل ملاحظه‌ی عاقبت نیست!
مطوّقه دانست که آن حریصان ِ دانه جوی را به کمند موعظت، مقیّد نتوان ساخت و به رسن ملامت، از جاه غفلت و جهالت بر نتوان کشید. خواست تا از ایشان کناره کرده، به گوشه‌ای بیرون رود که کبوتران غافل وار فرود آمدند و دانه چیدن همان بوَد و در دام صیاد افتادن همان. مطوّقه غمگین شد و صیاد شاد گشت و کبوتران اضطراب می‌کردند و هر یک در خلاص خویش می‌کوشیدند.
طوقی یاران را گفت که جای مجادله نیست. چنان باید که همگان، استخلاص یاران را مهمتر از آنِ خود شناسید و حالی به صواب، آن لایق‌تر که به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام را از جای برگیریم که رهایی ما در آن است.
کبوتران فرمانبرداری نمودند و دام را به قوّت یکدیگر برکندند و سر خویش گرفته و صیاد در پی ایشان روان به این امید که آخر درمانند و بیفتند.
مطوّقه چون دید که صیاد هنوز در پی ایشان روانست، یاران را گفت که این ستبر روی، به جدّ تمام، کمر به قصد ما بربسته و در پی قتل ما نشسته و تا ز چشم او ناپدید نشویم، دل از ما بر نگیرد. صواب آن است که به سوی آبادانی‌ها میل کنیم و به جانب باغ‌ها و درخت‌ها پرواز نماییم تا نظر او از ما منقطع شود و نومیده و خجلت زده باز گردد که در این نزدیکی موشی است زیرک نام و از دوستان من. او را بگویم تا این بندهای ما را ببرد.
پس به ویرانه‌ای که مسکن زیرک در وی بود، فرود آمدند و نزدیک سوراخ او رفته، حلقه‌ی در اطاعت بجنبانیدند. طوقی آواز داد و زیرک صدا را بشناخت و به تعجیل بیرون آمد. گفت ای یار عزیز و ای رفیق موافق! به کدام حیله در این بند افتادی و به چه سبب بدین رنج گرفتار شدی؟ طوقی جواب داد که انواع خیر و شرّ و اصنافِ نفع و ضرر به احکام قضا و قدر، به تقدیر ایزدی باز بسته‌ است و هرچه در حکم ازلی رفته است، هر آینه بر اختلاف ایام، دیدنی باشد و از آن تحرّز و تجنّب، فایده ندهد. مرا قضای ربانی و تقدیر ذاتی در این ورطه‌ی هلاک افکند و دانه را بر من و یاران جلوه داد و آنرا در چشم و دل ما بیاراست و دست تقدیر، پرده‌ی غفلت در پیش دیده‌ی بصیرت من نیز فرو گذاشت و خرد دور بین مرا در حجاب تیره‌ی جهالت و نادانی بازداشت و جمله به یکبار در دست محنت و چنگ بلیّت گرفتار شدیم.
موش این فصول بشنود، و زود در بریدن بندها ایستادكه مطوقه بدان بسته بود. مطوّقه گفت: نخست از آن یاران گشای. موش بدین سخن التفات ننمود. گفت: ای دوست، ابتدا از بریدن بند اصحاب، اولیٰ تر. زیرک گفت: این حدیث را مكرر می‌كنی، مگر ترا به نفس خویش حاجت نیست و آن را برخود حقی نمی‌شناسی؟ طوقی گفت: مرا ملالت نباید كرد كه من ریاست این كبوتران تكفل كرده‌ام و ایشان را از آن روی، بر من حقی واجب شده است، و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان، از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید و می‌ترسم كه اگر از گشادن عقده‌های من آغاز كنی ملول شوی و بعضی ازیشان در بند بمانند، و چون من بسته باشم، اگرچه ملالت بكمال رسیده باشد، اهمال جانب من جایز نشمری، و از ضمیر بدان رخصت نیابی.
موش گفت عادت اهل مکرمت اینست و عقیده‌ی ارباب فتوّت همین. و بدین خصلتِ ستوده و سیرت پسندیده اعتقاد خلایق به دوستی تو صافیتر گردد و اعتماد رعایا بر کرم و جوانمردی تو بیفزاید. پس زیرک به جدی تمام و رغبتی ما لا کلام، بند‌های یاران را ببردی و در آخر همه، گردن مطوّقه را از طوق بلا خلاص داد و کبوتران او را وداع کرده، ایمن و مطمئن به آشیانه‌ی خود بازگشتند و موش به سوراخ فرو شد.
تخلیص و تلفیق کلیه و دمنه نصرالله منشی و انوار سهیلی واعظ کاشفی

2013/06/14

جمعه روز سپردن بار امانت

حافظ! ز خوب رویان،
 قسمت جز این قدر نیست
گر نیستت رضایی
حکم قضا بگردان

2013/06/12

احمدی نژاد بر می‌گردد

یادتان هست که پارسال احمدی نژاد گفت کی گفته امسال سال آخر دولت است؟

امروز در خیابان، از میان گروه‌ها و ائتلاف‌ها، پوستری دیدم از ستاد انتخاباتی زنده باد بهار که نفر اول لیست هم خانم پروین احمدی نژاد بود.
به گمانم، دار و دسته‌ی مشایی و احمدی‌نژاد، دوباره می‌خواهند سناریوی ده سال پیش خودشان را تکرار کنند. 
مردم، سرشان به انتخابات ریاست جمهوری گرم است و اینان هم گروه خود را به شورای شهری می‌فرستند. احمدی نژاد شماره‌ی دویی را به عنوان شهردار انتخاب می‌کنند و باقی ماجرا!

ملت ما هم متخصص تکرار تاریخ!
دو نفر از دوستان که بعد از انتخابات سال 88، به زندان رفته و شکنجه هم شده بودند، برای شورای شهر، خود را نامزد کردند و جالب اینکه صلاحیتشان نیز تایید شده است! 
به گمانم برای جلوگیری از تکرار تاریخ، باید در انتخابات شورای شهر هم شرکت کرد!


درد و دل‌های عقل و دل

دو سال پیش، همین روزها که عزت و هاله و هدیٰ از پیشمان رفتند، نوشتم:

من به کدام خوشدلی، مِیْ خورم و طرب کُنم
کز پس و پیش خاطرم، لشکر غم کشیده صف؟

چهار سال است که آرامش ذهنی و خاطری خوش ندارم. 
بیشتر از دو سال است که میرم، در حصر است، بدون هیچ محاکمه و دادگاهی. 
هنوز صحنه‌های عاشورای 88 جلوی چشمانم است و تصویر 25 خرداد ماه 88، موهای تنم را سیخ می‌کند.
آزموده را آزمودن، خطاست. هیچ شکی ندارم. منتها مرا به خیرت، امیدی نیست. خوب می‌دانی که اشتباه کردی. خوب می‌دانی که همه هم می‌دانند که اشتباه کردی.
چهار سال پیش در چنین روزی، سرتا پا بهت بودم و حیرت. تجربه‌ی زندگی در یک دولت کودتا را نداشتم. بد جور دلم را شکسته بودی.

اما در این چهار سال، عمر گذشت. به قول میرمان، این زندگیست که دائمیست.
و حالا بعد از چهار سال، وقتی که به هیچ کدام از خواسته‌های صریحمان نرسیده‌ایم، باز دارم به انتخابات فکر می‌کنم. 
می‌دانم آنچه را که خودت می‌خواهی، خواهد شد. چه اگر غیر این بود، صلاحیت ستون نظامت را رد نمی‌کردی. 
مسخره‌است که چهار سال از تقلب و عدد سازی بگویم و بعد هم بلا نسبت بیایم و رای بدهم، نه؟
الاعمال بالنیات! نیّتم را تغییر می‌دهم. می‌روم و به روحانی رای می‌دهم.
جمعه فرصتیست تا بعد از ۴ سال، هم جنبشیان سبزم را ببینم. فرصتی که بیشتر از ۳ سال است از ما گرفته‌ای. فرصتی که قانون اساسی‌مان به ما داده بود. 
مهم نیست رأیم را می‌شماری یا نه. هم من می‌دانم رأیم به کیست هم تو.
جمعه، سعی می‌کنم از فرصت  و حقی که به ناحق از من گرفتی و با منّت می‌خواهی در اختیارم بگذاری، استفاده کنم. تو از همه با هم بودن ما می‌ترسی و جمعه، ما همه با هم هستیم.

اما بعد از جمعه هم، زندگی ادامه دارد و کماکان، مصرّ بر گرفتن حقّم.
و می‌دانی که در آخر، این منم که پیروزم. آرام آرام. حتی طولانی مدت. حتی اگر تو نباشی که ببینی.

سهم من از راه آینده

چند وقت پیش (حدوداً سه چهار هزار سال پیش!) مردم یکی از شهر‌های توابع یونان (مثل تهران که از توابع آبادان است!) یک نفری را فرستادند پیش حاکم شهر که ما دموکراسی می‌خواهیم! راستش حاکم شهر که حاکمی دانا و خردمند بود، خیلی تعجب کرد! اولاً از کجا معلوم که تو نماینده‌ی مردم شهری؟ ثانیاً اصلاً دموکراسی یعنی چی؟ ثالثاً من به این خوبی، دیگه چی میخواین؟!
نماینده‌ی مذکور (یا مذکوره، اسناد تاریخی این قضیه را مشخص نکردند!) گفت که دموکراسی یعنی خواست اکثریت!
الیٰ‌سیدریس (همان حاکم دانا و خردمند) گفت این خواست اکثریت چیست؟ نماینده پاسخ داد که انتخاباتی برگزار کن تا بفهمیم! حاکم گفت یعنی هنوز خودتان هم نمی‌دانید که خواسته‌تان چیست؟ بابا دست خوش! اول بروید ببینید همگیتان چی می‌خواهید بعد بیایید اینجا وقت من را بگیرید!
***
۱- انتخابات و صندوق رأی، یکی از نشانه‌های وجود حکومت دموکرات است، حکومتی که در آن دموکراسی (خواست اکثریت) هست. اما اولاً تنها نشانه نیست، ثانیاً وجود تنهایش نیز، به معنی وجود دموکراسی نیست. مگر نبود لیبی و مصر و عراق که انتخابات در آنها برگزار می‌شد بدون خبری از دموکراسی؟ بنابراین، اگر در جایی، انتخاباتی وجود داشت، شاید خواست اکثریت در آنجا باشد، شاید هم نباشد.
۲- 22 خرداد 88، گل به خودی بود که نظام به «جمهوری اسلامی» زد. جمهوریت کشور، لااقل نزد جنبش سبز، مشروعیت خودش را از دست داد. جالب اینکه این از بین رفتن مشروعیت، با شرکت حداکثری مردم در انتخابات شکل گرفت. بنابراین، این گزاره که شرکت در انتخابات باعث مشروعیت‌زایی حکومت می‌شود یا مثلاً رأی به نظام است، به نظر من، کاملاً بی اساس است.
۳-  اگر نه از قبل از 88، الان چهار سال است که دولتی غیر قانونی بر مسند کار است، آیا باید در انتخاباتی که این دولت برگزار می‌کند شرکت کرد؟
به زعم من، باید دید که هدف چیست. هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند ولی راه را چرا. اگر هدف شمرده شدن و خوانده شدن و اعلام کردن رأی اکثریت باشد، شرکت در انتخابات، کاری بیهوده و عبث است. اگر گمانمان بر این باشد که انتخابات، سالم برگزار خواهد شد، احتمالاً با شرکت کردن، سرمان به سنگ خواهد خورد. ولی اگر هدفمان روشن کردن یک شمع در تاریکی باشد، احتمالاً شرکت در انتخابات یکی از راه‌ها یا یکی از اولین قدم‌هاست. اگر حرکتی آرام و مسالمت جویانه را به سمت تغییر و بهتر شدن زندگی و سرزمینمان می‌خواهیم، رأی دادن به آقای روحانی، شروع خوبیست. بنابراین، بله. بعضی وقت‌ها باید در ا نتخاباتی که یک دولت غیرقانونی برگزار می‌کند، شرکت کرد.
۴- انتخاباتی که یک دولت غیرقانونی برگزار می‌کند، آیا سالم است؟ آیا رأی‌های اکثر مردم، خوانده و اعلام می‌شود؟ احتمالاً نه! کما اینکه تا کنون نشده است. ولی من گمان می‌کنم که این بار، احتمال خوانده شدن، یا حداقل، کمتر دستکاری شدن آرا هست!
نظام جمهوری اسلامی، بعد از سال 88، به خاطر همان عدد سازی در انتخابات، صدمات زیادی دید و هزینه‌های زیادتری را پرداخت. خردمندانه است اگر دیگر نخواهد که آن هزینه‌ها را پرداخت کند. اولین چیزی هم که برای عدم پرداخت هزینه‌های زیادی به ذهن می‌رسد، شمرده‌شدن و اعلام کردن آرای اکثریت است. به نظر من، چیزی که تا حالا در وب نخوانده‌ام، علت رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی همین است. نظام در عین اینکه می‌خواهد هزینه‌ی کمتری پرداخت کند و در نتیجه باید آرا را بشمرد، می‌خواهد که فرد مورد نظرش بر مسند ریاست جمهوری بنشیند. فرد مورد نظر، قطعاً هاشمی رفسنجانی نیست و چون خیلی زیاد احتمال می‌داد که هاشمی بتواند رأی اکثریت را جذب کند، از ‌‌‌‌‌‌‌همان ابتدا، راه ورودش را بست تا هزینه‌ی کمتری در شمارش و اعلام آرای اکثریت متحمل شود. 
خبرگزاری فارس، خبری را منتشر کرد مبنی بر بررسی صلاحیت دوباره‌ی آقای روحانی. چرا کمتر از چند ساعت بعد، خبر کلاً از خبرگزاری حذف شد؟ آیا ممکن نیست به دلیل همین کم کردن هزینه باشد؟
این دو مورد (رد صلاحیت هاشمی و حذف خبر بررسی صلاحیت روحانی) از نظر من، از جمله نشانه‌هاییست که کورسویی را روشن می‌کند که احتمال دارد نظام، کمتر از سال‌های قبل و بخصوص سال 88 در انتخابات، تقلّب و تخلّف و عدد سازی کند. در نتیجه، امیدکی را زنده می‌کند که همانطور که فریاد انتخابات سال 88 گوش‌ها را آزرد، شرکت همه با هم در این انتخابات نیز قادر است.
۵- شرکت در انتخاباتی که به احتمال خیلی زیاد، سالم نیست، آیا کار بیهوده‌ای نیست؟ منی که به تقلب و عددسازی انتخابات دور پیش معتقدم، آیا به زوال و تناقض فکری دچار نشده‌ام؟!
راستش را بخواهید، نمی‌دانم! 
در یک نظام دموکرات، سالم بودن انتخابات، یکی از مهمترین شروط مردم برای شرکت در انتخابات است. انتخابات و نظر خواهی از مردم و عمل به نظر ملت، حقیست که حکومت وظیفه دارد این حق مردم را ادا نماید. اما در کشوری که کسی، نظرش نزدیک‌تر است و اتفاقاً دیگری، رد صلاحیت می‌شود، به گمانم نباید با توجه به قوانین و قواعد یک نظام دموکرات، سخن گفت و تصمیم گرفت. سینه خیز رفتن در حالت عادی، مسخره‌است ولی اگر برای محافظت از ترکش‌های انفجار سینه خیز شوی، چه بسا که خردمندانه باشد.
  بیست و دوم بهمن ماه سال گذشته نوشتم که 
به دولت، چشم امیدی ندارم. باید از خودمان شروع کنیم. اول، خودمان را باید اصلاح کنیم تا سال‌ها بعد، فرزندان و نوه‌هایی در این کشور باشند که به بدی ما نباشند. که بتوانند کشور را به درستی اداره کنند. که با هم نوع خود، مهربان باشند. که فقط، مثل الان ما، به فکر همین لحظه نباشند و دوراندیش باشند. که فقط به نفع شخصی خود نگاه نکنند. که بتوانند دست در دست هم، هم خودشان را به سر و سامانی رسانند و هم کشورشان را آباد کنند.
این راه طولانی، به نظر من، قطعاً به سرانجام خواهد رسید. قطعاً از انقلابی بهتر است که ۳۴ سال بعد فرزندان ما همان حرفی را بزنند که ۳۴ سال پیش، رهبر انقلاب گفت به چه دلیل باید پدران ما سرنوشت ما را تعیین کنند؟
گمان می‌کنم رای دادن به روحانی، اولین قدم از آن راه طولانیست.  راهی که آرام آرام جاده‌ی مسالمت‌آمیز به سوی تغییر و بهتر شدن را طی می‌کند.