2006/10/04

Imraan
 
توی محل کارم، رادیو روشن بود و اخبار ساعت 10 صبح پخش می شد. گفت عمران صلاحی در سن 60 سالگی...
 
دیگه بقیه اش رو نشنیدم. داد زدم کی؟ عمران صلاحی؟
تازه بجه ها فهمیدن که رادیو هم روشن است. گفتند چی میگی؟ عمران صلاحی جی؟
صدام خفه شده بود. یک اس ام اس به والده زدم که تو میدونستی عمران مرد؟ جواب داد صلاحی؟ و من زدم زیر گریه. صادق اومد و گفت بابا بی خیال. و من همینطور گریه میکردم.
داشتم مینوشتم آره که مهرشید زنگ زد. صدام در نمیومد.
اس ام اس زد که توی بیمارستان توس درگذشته. سکته قلبی.
 
خدا فقط خودش میدونه که چقدر به حرفهاش خندیدم. از استکان چایی هایی که میخورد.
سه چهار ماه پیش بود، آخر وقت داشتم برمیگشتم خونه. رادیو پیام روشن بود. داشت از عمران میگفت. از قدرتش در شعر.
نادر بهتر از من تونسته حرف بزنه. من نمیدونم چی باید بگم.