2003/03/31

گفت : هجرت سرابي بود و بس، خوابي كه تعبيري نداشت
گفتم : هر كس كه روزي يار بود، اينجا مرا تنها گذاشت

2003/03/30

سلام
احتياجي به گفتن نيست ولي من چون حرفي براي گفتن ندارم ميگم!!
يه چند روزي هست كه لوگوهاي صفحه رو كمي تغيير دادم بعضي ها رو حذف كردم و اونايي كه اولين بودن رو نگه داشتم. يه دو سه تايي هم اضافه كردم.
صفحه رو هم كه تغيير دادم .

ديگه همين.!

2003/03/26

سلام
خلاصه نويسي و خلاصه گويي، موهبتيست كه رب ما تعالي، فقط برخي را داده و شخص شخيص حاجاقا، ازان بي نصيب.
گويند روزي عجوزه اي در بياباني ميگذشت با كوله باري. جواني ساده دل و پاك روي (‌و در بعضي از نسخ: پاك دل و ساده روي!) بر او وارد شد كه اي مادر! چه داري بر آستين؟ گفتش آنچه ميسوزاند. گفت كجا را؟ گفت دماغ را. گفت فقط؟ گفت و دل را گفت همين؟ گفت.... ( اصلاح نسخه خطي: وديگر جاهاي ناگفتني را) گفت از چه؟ گفت از روي حسادت. گفت توانم ديد؟ گفت خواهي سوخت ( در بعضي از نسخ بعد اين، علامتي عجيب قرار داده اند به اين شكل ؟ كه يعني ايا ميخواهي بسوزي گفتم كه جوان ساده دل و پاك روي بود و از عواقب بي خبر). الغرض عجوزه از خورجين خويش وسيله اي براورد مكروه و زشت روي. زائده ي روي آنرا بفشاريد و آن، با صدايي خوش بگفت بسوز كه در ديار ما باران همي بارد و هوا بس دونفره گشته است و جاي عشاق خاليَست كه دل داده وُ قلوه بستانند. بسوز كه در ديار ما همراه باران باد همي وزد كه كلاه را از سر پسران و دامن را از بر دختران به كناري نهد و چشمها چارتا شود. بسوز كه.... ( از اينجا به بعد در همه ي نسخ ناخوانا بود) و جوان همي سوخت و همي آه كشيد. عجوزه كه اين حالت بديد، كوله بر پشت نهاد و از نظرها غيب. رب تعالي سوختن جوان را بديد و باراني بر ببابان نازل فرمود كه تا كنون كه ساعت همي 7صبح باشد، همي بارد خيالي نباشد مبادا سيل جاري گردد.
اولين بارش باران بهاري در تهران مبارك!

2003/03/24

ميگن سالي كه نكوست از بهارش پيداست. الان روز سوم ساله. توي اين 3 روز من خبر فوت 3 نفر رو شنيدم. 3 نفري كه شايد هيچكدومشون رو نميشناختم. ولي مگه من شما خوانندگان رو ميشناسم؟ به نظرم بايد براي اين كلمه شناختن، يك تعريف ديگه اي درست كرد. اين 3 نفر هيچكدومشون رو من تا به حال نديده بودم. ولي ميدونستم كه وجود دارن. مثل شما ها كه ميدونم وجود دارين. مثل شما ها كه ميشناسمتون، اون 3 نفر رو هم ميشناختم و البته يكي رو بيشتر ميشناختم. مرحوم دكتر نوربخش رو ميگم. كسي كه شايد با بيشتر عقايدش مخالف بودم. استاد دانشگاهي كه بعد انقلاب تمام وقتشو براي اقتصاد اين مملكت صرف كرد. من نميدونم به جز مقامات بسيار رده بالايي كه از اول انقلاب تا كنون در مصدر كار هستند، آيا مثل دكتر نوربخش كه در تمام اين 24 سال يكي از تصميم گيرندگان مسايل اقتصادي كشور بود، كسي ديگه اي هم هست؟ مرگ دكتر نوربخش رو خيلي سخت باور كردم. جالب اينجا بود كه اطلاع رساني كاملي هم هنوز كه نشده، با لااقل من نتونستم پيدا كنم. به هر حال.....
****
اين مقدمه بالا رو نوشتم كه بگم اگه قرار باشه كه اتفاقات يك سال رو از بهارش پيش بيني كنيم، يعني من امسال خبر فوت 365 نفر رو كه ميشناسم، دريافت ميكنم؟ ميدونم كه اول سالي، وقتي كه بايد از شادي ها گفت، اين طور نوشتن زياد خوشايند نيست. ولي باور كنين كه عيد امسال من يكي از بدترين عيدهاي عمرمه. يادمه عيد سال 66 هم خيلي بد بود. عيد اونسال رو يادتونه؟ ما از دوسه روز قبل عيد رفته بوديم بندرعباس. اونجا بوديم كه خبر موشك عراق رو شنيديم. خوب يادمه كه توي هتل گامبرون (‌الان شده هتل هما) يك ميز هفت سين خيلي بزرگي درست كرده بودن. ولي قيافه مردم.... گرفته، غم توي صورتشون داد ميزد. اون سال واقعا عيد بدي بود. و امسال هم. الان همون عراقي ها گرفتار جنگ شدن. سال 66 من از جنگ دلگير بودم. الان هم باز از جنگ دلگيرم. چي ميشد شغل ارتشي از بين ميرفت؟ چي ميشد هيچ كشوري ارتش نداشت؟ نميدونم والا. نميدونم طرفدار صدامي باشم كه 8 سال جوونهاي مملكت رو (‌مثل عموهاي من) به كشتن داد يا طرفدار امريكايي باشم كه مصدقي كه همه ملت دوسش داشتن رو سرنگون كرد. امريكايي كه توي همون 8سال هر كاري از دستش برميامد براي همين صدام، عليه ما كرد.
عيد امسال اصلا عيد خوبي نيست. فقط اميدوارم كه سالي كه نكوست از بهارش پيدا نباشه
ببيخشين. وقتي كه ادمي اوضاعش خراب باشه اراجيف هم ميبافه و بهاريه اش از اين بهتر نميشه!!!
سلام
سال نو تون واقعا" مبارك باشه. دفعه ي قبل كه تبريك گفتم، هنوز سال تحويل نشده بود ولي الان ديگه چهار روز هم گذشته. اميدوارم كه اين سال 82 براي شما ها از سال 81 خيلي بهتر باشه. از كساني كه برام تبريك فرستادن، چه نامه دادن چه با كارت ابراز محبت كردن و من و خجالت دادن، خيلي خيلي ممنونم. دنيا دنياي مجازيه. من از بين تمام كساني كه توي اين دنياي مجازي ميشناسم، فقط يك نفر رو ديدم. ولي با همه شما ها، احساس نزديكي ميكنم. احساس ميكنم كه همتون رو سالهاست كه ميشناسم. اين دنياي مجازي، كه شايد به واقعيت هم تبديل بشه و چه بسا براي خيلي از شما ها هم تبديل شده، دنياي جالبيست. يك تجربه تازه است. تجربه ايه كه ما ها داريم يواش يواش ميشناسيمش، لمسش ميكنيم، بوش ميكنيم و سعي ميكنيم كه دركش كنيم.
به هر حال به همه شما، به همه ي كساني كه هم ميشناسمتون و هم نميشناسم، آغاز اين سال 82 رو تبريك ميگم. مبارك همتون باشه.

2003/03/17

سلام
آقا ما به شدت گرفتاريم. اينه كه نميتونيم به رسالتمون برسيم ( از بس اين پل سيد خندان شلوغه لا مصب!!)
فعلا به عنوان علي الحساب اين كارت تبريك عيد جارچي رو به عنوان هديه سال نو برو بچه هاي جارچي داشته باشين تا بعد.
سال نوي همتون مبارك

2003/03/11

سرها پايين بود. نه كه جرات بالا كردن نداشته باشن، تاب تحمل نبود. تاب تحمل اون نگاهها. تحمل اون برق چشمها ، لبخند دلنشين و اون نور.
"من اكنون بيعت خويش را از شما پس گرفتم. هر كسي كه خواهد ميتواند برود. اكنون براي آسودگي بيشتر..."
و بيشترينشان رفتند. رفتند و او را تنها گذاشتند.
*****
همهمه اي بود. همه نگران.
زمين گفت بلرزم؟ باد گفت بوزم؟ خورشيد گفت خاموش شوم؟ آسمان گفت بگريَم؟
"هدهد! ملكه و ديگران را فرمان ده !" يكي فرزند خود را آورد. يكي عصاي خويش را. ديگري گفت ميتوانم همه را زنده كنم تا به كمك آيند. آن يكي با پيراهن خويش آمد وديگري گفت آيا جهانيان را صداكنم؟ پدر، با شمشير و آخرين، باكتاب شريف. مادر هم دست بر پهلو نگران نظاره ميكرد.
*****
چه شده؟ اينان چرا آمده اند؟ امروز مگر چه روزيست؟ اينان براي كه آمده اند؟
مگر نشنيدي تو؟ مگر نشنيدي كه گفت هل من ناصر ينصرني؟

2003/03/07

سلام
از اينكه دو هفته ننوشتم، از اينكه احتمال داره توي اين دو هفته بعضي ها كه اومدند اينجا و ناراحت برگشتند، از اينكه اين ننوشتن من احتمال داشت كه بعضي ها رو دلتنگ كرده باشه و بابت خيلي چيزاي ديگه از همه معذرت ميخوام.
وقتي كه دلت تنگه، دلت گريه ميخواد كه باز شه. وقتي كه از همه دوري، وقتي كه به هيچ كس و هيچ چيزي نزديك نيستي، وقتي كه فقط به دنيا چسبيدي و حتي از خودت هم دوري، ديگه گريه كاري برات نميكنه. ديگه حتي از نوشتن هم كاري ساخته نيست. اينه كه ميري. ميري تا شايد يه روزي همه چي درست شه. ميري تا شايد بتوني خودت رو پيدا كني. ميري تا شايد لااقل به يكي، لااقل به خودت نزديك شي. ميري ولي خداحافظي نميكني چون اميدواري كه روزي دوباره برگردي. از خونه و شهر ميزني بيرون. تو كه از همه دوري،‌ چه فرقي برات ميكنه كه كجا باشي. تو كه هميشه تنهايي، مهمه كه توي شهر باشي يا وسط بيابون؟
وقتي كه تنهايي، ديگه بوي بهار رو هم حس نميكني،‌ وقتي كه دلت گرفته، وقتي كه بارون مياد، حسودي ميكني كه آسمون! تو هم دلت گرفته بود؟ وقتي كه دلت ميگيره، وقتي كه از همه دوري، ‌خسته ميشي. ديگه از همه چي و همه جا خسته ميشي. حتي از نوشتن.
اينها، شايد دلايلي باشن كه توي اين دوهقته ننوشتم. بارها صفحه بلاگر رو باز كردم ولي همينطور باز موند. نوشتنم نميومد. حتي وقتي كه ايمان بهم پيغام داد كه يكي از وبلاگ نويسان سراغت رو گرفته كه حاجي چرا ديگه نمي نويسه، هر كاري كه كردم بازم نتونستم چيزي بنويسم. به هر حال باز هم ازتون معذرت ميخوام. آدمي نيستم كه بخوام كساني رو ناراحت كنم و بعدش هم راحت باشم.
اما اين احتمال هم هست كه تا دو هفته ي ديگه باز هم نتونم بنويسم. دليلش هم گرفتاريهاي آخر ساله. واقعا اين دوهفته خدا به همه تهرانيها رحم كنه. از بس ترافيك و كارهاي عقب مونده هست.
از همين الان ميخوام شروع سال 82 رو به همه شما تبريك بگم. آدم چي ميدونه؟ اومديم و من ديگه فرصتي نكردم كه اين كار رو بكنم. از صميم قلب اميدوارم كه سال آينده از سال 81 براتون بهتر باشه. سالي باشه كه هميشه به خودتون بگين كه چه خوب. ميدونم كه اين آرزو به همين آسونيا هم نيست. دقيقا مثل دعايي كه ميكنم خدايا همه مريضها رو شفا بده ولي هميشه خدا مريض هست. ولي خب به هر حال اينكه ادم احساس كنه كه با يه آروزي خوب براي كسي، ميتونه خوشحالش كنه، بهش دلگرمي ميده، خودش خيلي خوبه. خلاصه اينكه آرزو دارم همتون خوب باشين. خوب بگذرونيد. خوب زندگي كنيد. و هميشه از زندگيتون رضايت داشته باشين. راضي بودن توي زندگي به نظرمن بكي از عوامل خوشحال بودنه .
راستي من رو هم از دعاي خيرتون محروم نكنيد. روزهاي خوبي رو نيگذرونم. ايشالا كه براي خودم هم سال ديگه از امسال بهتر باشه!!!