2003/06/30

سلام
عجيبه اون موقعها كه درس داشتم و كلي كار، كلي هم مطلب داشتم واسه نوشتن، ولي الان كه حسابي بيكارم، هرچي فكر ميكنم چيزي به ذهنم نمياد.
سلام
امروز روز اول تعطيلات بود. صبح حدود 3 ساعت پاي اينترنت بودم. بعدش رفتم يه فيلم ديدم به نام زن من يك هنرپيشه است. فيلم به زبون فرانسه بود ولي توش گاهگاهي اينگليسي هم حرف ميزدن. فيلم بدي نبود. نشان از يك واقعيت داشت.
بعد از ظهر نزديك 4 ساعت خوابيدم و عصر كه بيدار شدم ، رفتم بيرون و تا حالا هم كه ساعت 11 و نيم شبه، بيرون بودم.
اين، روز اول بود ولي ميدونم كه تمام تابستون اين كارم نيست. توي ايام امتحانات كار ما به شدت كساد بود. براي همين توي تابستون بايد حسابي كار كنم كه جبران مافات كنم.
شما هم كه كار من رو ميدونيد اكانت اينترنت، كارت تلفن به خارج ميفروشم. دامنه (domain) ثبت ميكنم. فضا اينترنتي ميفروشم و ...
راستي يه كاري كه دارم شروع ميكنم اينه كه يه سايت درست كردم كه به وبلاگ نويسها فضا بفروشم تا عكسها و لوگو ها بنر هاشون رو بذارن اون تو. قيمتي هم كه براش فعلا تعيين كردم اينه كه هر 2مگابايت، 5هزار تومن، هر 5مگابايت، 10هزار تومن و هر 10 مگابايت، 18 هزار تومن.
قيمتها سالانه است و به هر وبلاگ نويس هم يك اكانت ftp داده ميشهتا هر كاري كه دلشون ميخواد انجام بدن!!
حالا شما هر نظري كه دارين بگين. خيلي زياد خوشحال ميشم. قيمتها خوبه؟

2003/06/28

سلام
بالاخره اين امتحانات اين ترم ما هم تموم شد!!
راستش خيلي خوشحالم. بيشتر از اين خوشحالم كه تموم شد( ببين اگه ليسانس بگيرم چقدر خوشحال ميشم!!)
به هر حال هر چي بود، خوب يا بد، فعلا يه 2 ماهي ميتونم به طور كامل استرحت كنم. ولي نه كامل كامل. اولين كاري بايد بكنم اينه كه خودم رو لاغر كنم! آخه توي اين 3-4 ماه اخير حدود 8 كيلو چاق شدم!! خيلي قبلا خوش هيكل بودم، حالا ديگه چي شدم:))
داشم از دانشگاه ميومدم، همش فكر ميكردم كه حالا چه كارها كه نكنم. از صبح تا شب بشينم پاي پي سي؟ نه تا لنگ ظهر بخوابم؟
ميبينين كه عين اين بچه مدرسه اي ها شدم. تابستون شده و اوقات فراغت دانش آموزان!!

2003/06/26

سلام
جمله " 95 درصد كساني كه معتاد هستند، اولش سيگاري بودند" همونقدر مسخره و احمقانه است كه بگيم" 98 درصد كساني كه معتاد شدند، مرد هستند"!!!

2003/06/25

سلام
امروز صبح كه رفتم دانشگاه، ديدم باز هم امتحانا عقب افتاده، البته اين دفعه براي يك روز. خيلي عصباني شدم. آحه امروز كه ديگه خبري نبودكه. خلاصه اومدم خونه، اول يه كاريكاتور گذاشتم توي صفحه كاريكاتور جارچي، بعد نشستم به وبلاگ چندتا جارچي سر زدن براي اينكه ميخوام خبرهايي از جارچي بنويسم، يه چيزي داشته باشم.
اومدم خونه، پدر خيلي نا اميد بود. ميگفت اين ممكلت ديگه درست بشو نيست. حالا هرچقدر هم تو اميدوار باشي كه خامنه اي يه كاري بكنه. ميگفت از صبح كه نشستم پاي اخبار، همش عدالت اسلامي، عدالت قضايي، عدالت كوفتي عدالت زهرماري ميكرد. خسته شدم عليرضا. چي ميشد از اين مملكت ميرفتيم؟ به خدا داريم عمرمون رو تلف ميكنيم.
خواستم حرفي بزنم ولي راستش چيزي نداشتم بگم. ميگفت عليرضا سرت رو با اين اينترنت و فروش كارت تلفن و اينترنت گرم نكن. به اهداف بلند فكر كن كه اخرش بتوني از اينجا بري. بري به جايي كه معني زندگي، لذت، آسايش و خيلي چيزاي ديگه اي رو كه الان اونقدر ذره ذره ازمون گرفتن كه نميشناسيمشون، بچشي.
يادتونه چند ماه پيش يه شعر نوشتم؟
بيا از اين خونه بريم
بريم به يه جاي ديگه
جايي كه گل داشته باشه
جايي كه بوي يار مياد

2003/06/24

سلام
شركت معظم و معزز پشتيبانان شبكه زين پس به جاي اينكه فقط اسامي 50 سايت پر بيننده رو نشون بده، تمام سايتهايي رو كه در طول روز حداقل يك بيننده داشته باشند، به ترتيب نشون ميده. امروز داشتم نگاه ميكردم، ديدم كه افاضات حاجاقا ميانگين 130 نفر بازديد كننده داره!! خب مني كه حسابي، حساب بازديدكنندگانم رو دارم، ميدونم كه كي از كجا مياد و... اين مطلب خيلي برام جالب بود. خلاصه از رانت استفاده كردم و رفتم لوگ هاي كنتور رو ديدم. ديدم بعععععله ماجرا مال انواع سكس از جلوي خودمونه. من سابق بر اين يه كنتور هم اونجا گذاشته بودم. لاكردار تعداد بازديدكننده هاش از خودم بيشتره. حالا هي ما گفتيم كه بابا اين سكس طرفدارش بيشتره، شما ها بگين نبينم از اين حرفها بزني!!
آقايي از ايالت ميشيگان امريكا خواسته بود كه اين شعري كه چند روز پيش 3 بيتش رو از وحشي بافقي نوشتم، متن كاملش رو بنويسم. راستش فكر نميكنم كه متن كاملش مناسب اينجا باشه، چون خيلي طولانيه. ولي اگر ايشون يك ايميلي چيزي به من بده، هر وقت كه امتحانام تموم شد، به اميد خدا وقت كردم، براش ميفرستم.

2003/06/23

سلام
خراب كردن دو امتحان آسون در يك روز همونقدر مشكله كه عالي دادن دو امتحان سخت.
و جالبه كه من از پس كارهاي مشكل به راحتي برميام!!

2003/06/22

ديگري جز تو مرا اين همه آزار نكرد // جز تو كس در نظر خلق مرا خوار نكرد
آنچه كردي تو به من هيچ ستمكار نكرد // هيچ سنگين دل بيدادگر اين كار نكرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مُردم، آزار مكش از پي آزردن من
ميخواستم كل شعر رو بنويسم ولي چون وقت ندارم، فقط همين مقدارش رو مينويسم كه پس فردا بعضيا پز ندن كه آره ما با وجود امتحان مينويسيم و ...
سلام
آقا اگه من امروز چيزي ننوشتم ناراحت نشينا. فردا 2 تا امتحان دارم. خيلي بايد درس بخونم.

2003/06/21

سلام
نوشته بودم كه خدا اخر و عاقبت ماه خردادمان رو بخير كنه. اون موقع اصلا تصور نميكردم كه اتفاقات كوي و... بيفته. اون موقع توي ذهنم فقط درسهام بود مرگ و مير. ولي الان كه به خرداد نگاه ميكنم، خيلي بدتر از اوني كه فكر ميكردم بود. يعني اگر خبر مسرت بخش والده و كمك نصفه نيمه اي كه به خاتون كردم نبود، خدا ميدونست كه چي ميشد. به هر حال كه خرداد گذشت. خداكنه كه تير ماه كه تازه اصل كاري توشه، بخير بگذره.

2003/06/20

سلام
به ميمنت و مباركي ، والده از سفر برگشتند و يك جمعي را خوشحال نمودند. اين والده كه ميگم اينجوري نگاش نكنينا. ايشون در اين سفري كه بودند، مدركي گرفتند كه در ايران فقط 2 نفر ديگر چنين مدركي دارند. مدرك ACII يا به زبان خودم، بالاترين مدرك بيمه اي دنيا.
يكي از دوستان ميگفت حاجي، به والده بگو يه دستي رو سرت بكشه بلكه باعث بشه تو هم اين ليسانس لعنتي رو بالاخره بعد 10 سال بگيري!!

2003/06/19

سلام
امروز صبح هوا خيلي بهاري و خوب بود. از قرار ديده بهار داره تموم ميشه، خواسته سنگ تموم بذاره. صبح كه وارد دانشگاه شدم، همچين بوي عطر گلي توي فضاي دانشگاه ميپيچيد كه نگو. اونقدر اين بود شديد بود كه من فكر ميكنم تاحالا همچين چيزي نديده بودم.امتحانم رو كه دادم، اومدم توي چمنهاي دانشگاه و ميان گلها، سير سياحتي كرديم. چه گلهايي!! رنگ و وارنگ. جاتون كه خيلي خالي بود. بادي ملايمي ميومد. خلاصه همچين شارژ شدم كه الان كوك كوكم!!
اين وبلاگ ما خواننده زياد نداره. و خب اين مساله يه خوبي كه داره اينه كه آدم ميتونه هر چي دلش خواست بنويسه. خانم والده نسبت به اون نامه اي كه به ابراهيم نبوي نوشتم، ايراد گرفت. گفت ايشون الان در پاريس تشريف دارند پشتشون قرصه ولي تو نه. ما هم خدا رو شكر كرديم كه اين وبلاگ ما خواننده نداره و كسي ما رو نميشناسه. خلاصه اينجورياس داش من!!
مطلب آخري رو هم كه ميخوام بگم، اينه كه اگه از سيستم بلاگر استفاده ميكنيد، ميدونين كه بلاگر همه رو داره يواش يواش ميبره، توي سيستم جديدش و اگه شما تا حالا نرفتين (مثل خود من) به زودي خواهيد رفت. فقط تو رو خدا مراقب باشين كه اولين باري كه ديدين اِ؟ چقدر خوشگل شده، گول ظاهرش رو نخورين!! اول برين توي setting>Formatting و بعد در اينجا encoding رو به يونيورسال( يا يونيكد) utf-8 تغيير بدين، بعد يه بار كل مطالبتون رو پابليش كنين.(publishing>Publish entire site) بعد شروع كنيد به نوشتن مطلب جديد. الان كه حدود يك هفته است كه بلاگر داره اين كار رو ميكنه، تاحالا 6 نفر، دست به دامن خود من شدن. اگه اين كار رو نكنين، وبلاگتون از زبان شيرين فارسي، به ميخي و مال بعضي ها به چيني و يكي دو مورد هم به چچني، تبديل ميشه. خوشبختانه، هنوز زبان مريخي گزارش نشده!! پس حواستون باشه.

2003/06/18

سلام
امروز به سردرد گذشت. نميدونم از صبح كه بيدار شدم، چرا همش سرم درد ميكرد. تا حالا 4تا قرص تاينانول خوردم ولي اگر باز هم درد كنه، يا استامينوفن ميخورم يا ادالت كولد!!
از ديشب هم ايميل من خراب شده بود. جالبه كه ايميل من وبمستر خراب شده بود ولي ايميل مشتريهام سالم بود. اما الان شكر خدا همه چي درست شده.
حرف خاص ديگه اي نداردم بزنم. چون هم درس دارم هم سر درد!!

2003/06/17

سلام
اين نامه رو امروز نوشتم و به ايميلي كه توي سايت نبوي آن لاين بود، فرستادم. گفتم شايد بد نباشه كه اينجا هم بذارمش. اگر هنوز نامه ي ابراهيم نبوي به آقاي خامنه اي رو نخونديد، بخونينش.
حاجاقا

حضور انور ابراهيم خان نبوي
سلام
نامه ات به آقاي خامنه اي رو خوندم. مسائلي توش بود كه شايد حرف دل خيلي از مردم ما باشه. من هم يكي از آنان.
همينطور كه نامه ات رو ميخوندم، ياد دوران دبستان افتادم كه توي كتاب فارسيمان، نامه اي از چند بچه دبستاني به مرحوم امام چاپ شده بود. بچه ها ميخواستند كه امام رو امر به معروف و نهي از منكر كنند ولي وقتي كه پي به مقام امام بردند، از كار خودشون پيشمان شدند و امام هم درجواب نوشته بودكه اي كاش نامه را مينوشتيد چرا كه همه ما محتاج امر به معروف و نهي از منكر هستيم. اي كاش انتقاد خود را برايم مينوشتين.

ابراهيم خان نبوي!
اول از همه ميخوام ازت تشكر كنم. به خاطر اينكه دست به قلم بردي نامه اي نوشتي كه شايد هيچ كس ديگري نمينوشت. ميخوام ازت تشكر كنم كه هنوز به فكر ايران و ملت و حكومتي. ميخوام ازت تشكر كنم كه رسالتي كه احساس ميكردي بايد انجام بدي، به بهترين نحو انجام دادي. ابراهيم جان! ممنون.

جناب آقاي نبوي!
در نامه ات به آقاي خامنه اي نوشته بودي :

آقای خامنه ای ! در اين چهار سال کاری کرده ايد که مردم کينه شما را به دل دارند. شما می رويد، مطمئن باشيد که می رويد. حتی اگر به نابودی حکومت مطمئن نباشيد به مرگ که ايمان داريد؟ هيچ وقت يادتان نرود که نام نيکی از شما در تاريخ ايران نخواهد ماند.

و بعد هم نوشتي كه چون ايشون در طول دوران زمامداري، هيچ حكم اعدامي صادر نكرده اند، پس صحبت بالا، دور از عدالت و بي انصافيست.
نبوي جان!
من به عنوان يكي از اين مردمي كه نوشتي، به اين حرفت انتقاد دارم. من هنوز اون سيدي رو كه خودش رو نامزد رياست جمهوري كرد و ملت با چه شور و شوقي بهش راي دادند، فراموش نكردم. من هنوز اون مرد مهرباني رو كه گاه گداري در خيابانها با مردم صحبت ميكرد، از ياد نبردم. من هنوز اون روزي رو كه خانم مجري برنامه كودكان، به مناسبت اول مهر خواست با رييس جمهور لاغر و قد بلند مصاحبه كنه و چون قدش كوتاه بود، رييس جمهور ميكروفون رو ازش گرفت تا دستش درد نگيره، يادم هست. من هنوز يادمه كه بعد از مرحوم طالقاني، امام كسي رو امام جمعه تهران كرد كه محبوب مردم بود. نه ابراهيم جان! من باور نميكنم كه مردم به اين زودي ها همه چي رو فراموش كرده باشن. مردم ما همانهايي هستند كه از ديكتاتوري مثل رضا شاه، بعد 80 سال هنوز به خاطر راه اهن و معدود خدمات نيك ديگري كه انجام داد، به نيكي ياد ميكنن. مردم ما ملت قدر شناسند. مردم ما با فهم زيادي كه دارند، ميدانند چه كسي، چه وقت، چه خدمتي كرده و چه كسي خيانت كرده. نه من باور ندارم كه نام نيكي از آقاي خامنه اي در تاريخ ايران نخواهد ماند.

راستي چه شد آن مردي كه به تبريز ميرفت و با شهريار ديدار ميكرد؟ چه شد آن مردي كه اهل علم و ادب بود؟ كجا رفت آن كسي كه محبوب بود؟ چه شد آن شور و حال خود جوش مردمي وقتي كه ايشون مثل هر سال عيد فطر به مشهد ميرفت؟ كجا رفت آن هق هقي كه هنگام خواندن وصيتنامه امام به گوش تمام مردم دنيا رسيد؟ كجاست آن كسي كه به خاطر مصلحت نظام، قمه زني را حرام دانست؟

ابراهيم خان نبوي!
من اعتقاد دارم هنوز آقاي خامنه اي فرصت دارند كه اون گذشته پر افتخار خود را بازيابند. سالهاست كه اميدوارم. ولي هم اين اميد روز به روز كمتر ميشه و هم اون فرصت در حال از بين رفتنه. من اعتقاد دارم كه آقاي خامنه اي همون طور كه ميتونه با صدور احكام و دستوراتي كه چند روز پيش در ورامين صادر كرد (چيزي چند روز طول كشيد تا باوركنم) و عمر حكومت جمهوري اسلامي رو كوتاهتر كنه، ميتونه با صدور احكامي ديگر، حكومت و نظام رو تثبيت كنه. ميتونه كاري كنه كه ديگه جوانها نيان حرف 25 سال پيش امام رو تكرار كنن كه اگر ما اين حكومت رو نخوايم كي رو بايد ببينيم؟ ميتونه كاري كنه كه نسل جديد، به جاي اينكه زير لب امام رو مقصر بدونه كه چنين ميراثي به جا گذاشته، با افتخار اعلام كنه كه در حكومت جمهوري اسلامي زندگي ميكنه. هنوز فرصت كمي باقي مانده كه اين فرصت هم مثل برق در حال رفتنه و من باور دارم كه اگر توي همين فرصت كم، آقاي خامنه اي به خود بياد، بينديشه، تعقل كنه، حرفي كه قرآن بارها و بارها به خاطر انجام ندادنش مسلمانان رو سرزنش ميكنه، اونوقت نه تنها مردم كينه اي به دل ندارند، نام نيكي نيز از سيد علي خامنه اي در تاريخ ايران خواهد ماند.

سيد عليرضا مدرس
(حاجاقا)

2003/06/16

سلام
خب از كجا شروع كنم؟
نامه ابراهيم نبوي به آقاي خامنه اي رو خوندين؟ متاسفانه دست اندر كاران سايت آقاي نبوي يادشون رفته بوده كه اجاره دامنه رو تمديد كنن، اينه كه فعلا توي سايت ايشون نميتونين برين. ولي خب نامه رو از توي سايت گويا هم ميشه خوند. نامه ي جالبيه. نميتونم بگم حرف دل مردم رو زده چون من كي باشم كه بخوام از طرف مردم حرف بزنم. اصلا اشكالي كه فعلا حاكمان ممكلت ما دارن، اينه كه خودشون رو محق ميدونن كه از طرف مردم حرف بزنن. ولي احساس ميكنم كه بيشتر مردم با آقاي نبوي هم عقيده باشن. يادمه 14 سال پيش وقتي كه آقاي خامنه اي رهبر شد، مردم واقعا خوشحال شدند. اون موقعها مردم خيلي ايشون رو دوست داشتند. حالا بعد 14 سال... بگذريم.
امروز يه سايتي پيدا كردم كه جايگاه سايتهاي مختلف اينترنت رو مشخص ميكنه. يعني ميگه از لحاظ تعداد بيننده، كدوم سايت در كجا قرار داره. سايت ياهو در رتبه اول قرار داره. جالبه كه ياهو سال 94 كه درست شد، يه جستجوگر اينترنتي بود. بعد ايميل رايگان هم گذاشت. حالا 37% كل كساني كه از سايت ياهو استفاده ميكنن، فقط از ايميلش استفاده ميكنن و فقط 6% از موتور جستجوگرش.
سايتهاي برتر رو كه نگاه كنين، متوجه ميشين كه بيشترشون سايتهايي پورتال(portal) هستند. سايت پورتال يعني چي؟ يعني اينكه بيشتر از اينكه صفحات از قبل طراحي شده داشته باشن، اطلاعات خام دارن. داده دارن و اصل كارشون استفاده از اين داده هاست. مثل خود ياهو. حالا سايتهايي كه پورتال هستند،‌ به دو دسته بزرگ تقسيم ميشن. يكي سايتهايي كه فقط از همون داده ها استفاده ميكنن، و از خودشون خيلي خيلي كم دارن، مثل سايت گوگل كه كلش فقط 2 صفحه است و بقيه داده هايي هستند كه تازه توي خود سرور هم نيست و توي كل اينترنته. يكي ديگه هم سايتهايي مثل msn كه فقط داده نيست و خيلي چيزهاي ديگه هم هست. ولي بيشترشون همون داده ها هستند. الان بيشتر سايتهايي كه پر بيننده هستند، سايتهاي پورتال اينترنتيند. مطلبي كه توي اين بين براي من جالب بود اينه كه سايت گوگل تنها سايتي بود كه داده اي خالص بود و جزو 100 سايت برتر دنيا قرار داشت (نفر پنجم) جالبه بدونين كه 30 درصد استفاده كنندگان اينترنت از ياهو، 20 درصد، از ام اس ان و 10 درصد از گوگل به طور روزانه ديدن ميكنن. از سايتهاي پورتال فارسي سايت گويا بالاترين مقام رو داره و ميانگين رتبه ي يكساله اش حدود 9000 ام بوده. (در سال 97 بيش از 10 ميليون سايت توي اينترنت وجود داشت) و البته هر وقت كه در ايران اتفاق خاصي ميفته( مثل وقايع امروزه) رتبه گويا بالاتر هم ميره به طوريكه امروز رتبه اش حدود 4000 بود.
دنياي تكنولوژي امروزي، يك دنياييست كه به سرعت در حال پيشرفته. يكي از مهمترين عوامل پيشرفت هم مقايسه است. توي اين دنيا به راحتي ميتونين همه چي رو باهم مقايسه كنين. اگه يه روز وقت كردم در باره مقايسه وبلاگها هم براتون خواهم نوشت.
گفتم تكنولوژي، امروز رفته بودم بانك ملي شعبه اسكان. همچين كه وارد شدم جلوم يه دستگاه بود كه روش نوشته بود لطفا" اين دكمه رو فشار دهيد. آقا ما هم فشار داديم و بعد يه كاغذ از توش درامد كه شماره شما 391 است. گفتيم باشه حالا بريم به كارمون برسيم. وارد بانك كه شدم، ديدم كه سمت چپ يك سري صندلي هست و ملت هم نشستن روش. كاغذ رو دوباره خوندم، ديدم نوشته كه 28 نفر قبل از شما در صف هستند، لطفا" بين 8تا 13 دقيقه منتظر بمانيد. آقا ما رو ميگي؟ دهنمون باز موند اين هوا!! بابا تكنولوژي، بابا پيشرفت، نمرديم و بالاخره يه شمه اي از دنياي خارج در ايران ديديم. يه 10 دقيقه كه گذشت، بلندگو اعلام كرد فلاني پا شو برو باجه فلان. بالاي باجه فلان هم نوشته بود شماره 391.

2003/06/15

سلام
مملكت باحالي داريم. يه موقعي يكي، يكي رو به قصد كشتن، ترور ميكنه، ولي طرف شكر خدا سالم و سلامت ميمونه و در عوض اون قاصد، اعدام ميشه. يه موقعي هم يكي، يكي ديگه رو به قصد كشتن، ترور ميكنه، طرف فلج ميشه و قدرت كلامش رو از دست ميده و زمينگير ميشه، ولي اون قاصد، يه مدتي زندان ميره و بعدش هم خلاص. امروز داشتم فكر ميكردم كه قضيه مملكت ما، قضيه شتر مرغه است كه سرش رو ميكنه توي برف. يه كساني اجازه ميدن قاصد راحت هر جا ميخواد بره، هر كاري ميخواد بكنه، يه كساني هم ميگن كه مملكت امن و امان است و ملالي نيست جز دوري اقا.
امروز خوندم كه تمام امتحانات دانشگاه شهيد بهشتي، طبق برنامه انجام ميشه و هيچ اختلالي به وجود نيامده. نميدونم والا. شايد من دانشجوي داشنگاه شهيد بهشتي مريخ هستم و خودم نميدونستم. اتفاقا گوينده اين مطلب رو هم ميشناسم. خانم بسيار متينيست. حالا فردا ميرم ببينم قضيه چي بوده.
ديروز والده ميگفت كه شبكه cnn با مدير تلويزون آزادي در امريكا مصاحبه كرده بود. اين اقا هم خيلي موقر و متين گفته بوده كه بله ملت ما بايد انقلاب كنن و بريزن توي خيابونا و دست رژيم رو كوتاه كنن و يعضي اراجيف ديگر. ميدونين چرا ميگم اراجيف؟ اخه اين اقايي كه اسمش رو هم بلد نيستم، شد كه يه روز بچه اش بره بيرون، دلش تاپ تاپ بزنه كه سالم بر ميگرده يانه؟ شد كه يه شب كه سرش رو گذاشت روي تختش، يك دفعه با صداي مهيب انفجار از خواب بلند شه و به دنبال پناهگاه بگرده؟ اين آقا رنجها و سختيهايي كه ما در اين مدت كشيديم، كشيد كه حالا از سر سيري خيلي موقر و متين نشسته كه ملت بريزين توي خيابونا و انقلاب كنين؟ حيف اين ملت، اگه قرار باشه يك همچين تئوريسينهايي داشته باشن.
چندي پيش نوشتم كه در كل تاريخ دنيا، هر حكومتي كه سير نابخردي رو طي كرد، سقوط كرد. مطمئن باشين كه اين مساله استثنا بردار نيست. حيف كه درس دارم و فعلا وقت ندارم و الا يك سري از چشمه هاي نابخردانه حكومت ليبي رو براتون مينوشتم و بعدش ميرفتم پيكانم. اخه ما يه پسر خاله داريم كه 4-3 سالش كه بود، يه روز به خاله اش اومد بگه برو پي كارت، گفت برو پيكانت!!

2003/06/14

سلام
موقعي كه من ميخواستم براي كنكور انتخاب رشته كنم، اولين رشته اي كه انتخاب كردم، حقوق شهيد بهشتي بود. خيليها ملامتم كردن كه تو كه رتبه ات اينقدر خوب شده، چرا حقوق تهران رو انتخاب نكردي. من خب چند تا دليل داشتم كه يكيش اين بود كه دانشگاه تهران، تبديل شده به يه دانشگاه سياسي. هميشه خدا شلوغه. به خصوص دانشكده حقوق و علوم سياسيش كه ديگه حرفش رو نزن. از همون 40 سال پيش هم كه دانشگاه ملي تاسيس شد، به اين مشهور شده بود كه دانشجويانش، بچه سوسولن، سيب زميني اند، پخه ان و فقط قرتي بازا ميرن اونجا و... ما هم گفتم كه اشكال نداره. هم نزديك خونمونه هم سرش تو كار خودشه.
حالا امروز داشتم فكر ميكردم كه اوضاع مملكت چه خبره كه ديگه اين بچه سوسولا و قرتي بازا هم تجمع ميكنن، امتحان تحريم ميكنن!!
5 شنبه كه امتحان برگزار نشد، پيش خودم گفتم كه حالا اشكال نداره، جمعه امتحان آ.ت.ت هست، بچه ها ميخوان درس بخونن. ولي امروز كه بازم امتحان برگزار نشد، ديگه فكر كردم كه شوخي شوخي خبريه ها.
قرار بود امتحاناي من 2تير تموم شه. تا حالا كه شده 5 تير، بقيه اش هم خدا ميدونه!

2003/06/13

خيلي عجله دارم. ولي اول بايد يه دوش بگيرم. صبح حموم بودم ولي خب الان عرق كردم. آره يه دوش سريع ميگيرم و بعد ميرم. وارد حموم ميشم. تند لباسام رو در ميارم، شير آب رو باز ميكنم. اي بابا مگه حالا آب گرم ميشه؟ خب هوا گرمه، اين ابش هم زياد سرد نيست و من هم عجله دارم. خودم رو خيس ميكنم. صابون رو برميدارم كه تند به بدنم بمالم. اي واي! صابون از دستم افتاد زمين. دوباره بَرش ميدارم. اول از شكمم شروع ميكنم. اَك هي! باز كه صابون از دستم ليز خورد! عليرضا! خونسرد باش توروخدا. عجله داريا. صابون رو نگاه ميكنم ببينم كجا ميره، تا بعدا" بذارمش سر جاش. خب اشكال نداره، با شامپو تنم رو ميشورم. بالاخره ضرر كه نداره. شامپو رو بر ميدارم، يه خورده توي دستم ميريزم ميزنم به سرم. همينطور كه دارم سرم رو ميشورم، يه دفه يادم ميفته كه عليرضااااااااااااااا ميخواستي تنت رو بشوري فقط. ميرم زير دوش. سريع سرم رو ميشورم. دوباره شامپو رو بر ميدارم. يه خوردش رو ميريزم توي دستم. حواست باشه كه به سرت نزنيا. نه. حواسم هست! تنم رو باهاش ميشورم. شير آب رو باز ميكنم. دِ؟ پس چرا آب نمياد؟:(((

2003/06/12

سلام
خب به لطف پيشرفت تكنولوژي راه فرستادن پيامهاي كوتاه از موبايل به اينترنت رو بهتون ياد دادم. حالا براي بر عكسش ميتونيد از اينجا استفاده كنيد.
مطلب بعدي اينكه، ببينم شما به اين وبلاگهايي كه اين كنار اسمشون رو نوشتم، سر ميزنيد؟ اگر ميزنيد كه هيچي، ولي اگر نميرين و نميخونين، چند روز پيش مژگان بانو كه طبع شعر خيلي خوبي هم داره، يه داستان نسبتا" طولاني نوشت كه من يكي يه سره خوندمش. من كه خوشم اومد گفتم شايد شما ها هم خوشتون بياد. اسم داستان بگذار براي تو بميرم است و در 14 خرداد ماه نوشته شده.
نميدونم شما ها جارچي رو ميخونيد يا نه؟ اين سوالي كه ميخوام ازتون بكنم، كساني ميتونن جواب بدن كه لااقل چندين بار جارچي رو خونده باشن. جارچي اون اوايل، همونطور كه چند روز پيش نوشتم، براي درج خبرهاي وبلاگشهر درست شد. بعدها هم توي ظرف 13ماهي از عمرش ميگذره، به تعداد صفحات خودش در موضوعات مختلف اضافه كرد. يه چند روزي هست كه ما در نشستهاي خودمون، داريم بررسي ميكنيم كه چرا تعداد بازديد كنندگان جارچي، كم شده. چرا استقبال ازش نميشه. آيا ما موفق نيستيم؟ آيا توي راه اشتباه كرديم؟ و خلاصه از اينجور سوالات. سعيد يك ابتكاري به خرج داد و تقريبا" يك سوالات مشابهي رو توي صفحه ادبي جارچي براي همه نوشت. كه بقيه همه نظرشون رو بدن. خدا رو چه ديديد؟ شايد با توجه به نظرات ملت، يه تغيير و تحولي توي جارچي پيدا شد يا اصلا" كركره رو پايين كشيديم و از خدمت برادران و خواهران مرخص شديم. حالا اگر شما با جارچي آشنا هستيد و گاهگاهي اون رو ميخونيد، لطفا يا توي نظرخواهي خود من يا توي نظر خواهي مطلبي كه سعيد نوشته، نظرتون رو بنويسين كه به نظر شما عدم موفقيت جارچي به خاطر چي بوده.
خيلي ممنون
عليرضاي مورد دار!!( حالا بعدا ميگم !)

2003/06/11

- سلام. دفتر مدير كل انفورماتيك صدا سيما؟
- سلام. بله فرماييد
- من سيد عليرضا مدرس هستم با آقاي ... كار داشتم.
- ايشون الان جلسه هستند. شما از كجا زنگ ميزنيد؟
- من؟ ممم من از تهران زنگ ميزنم. چطور مگه؟
- (تو دلش يه خنده ي كوچيكي كرد) نه منظورم اينه كه از چه سازماني زنگ ميزنيد؟!!!

2003/06/10

روي چمنها زير آفتاب، دراز كشيده بود. رفتم كنارش نشستم. نشست. يه نگاهي بهم كرد. موهاش رو نوازش كردم. اونم خودشو برام لوس كرد. كنارم به پشت خوابيد و من هم دلش رو قلقلك ميدادم. همينطور كه داشتيم با هم بازي ميكرديم، يكدفعه پا شد دُمش رو تكون داد و به سمت ظرف غذايي كه مادرم براش گذاشته بود رفت.

2003/06/09

سلام
حياط خونه ما يه باغچه داره. يه موقعي اين باغچمون خيلي قشنگ بود. چمن سبز، يه درخت توري وسطش، دو تا گل به ژاپني دو گوشه باغچه، يه ياس زرد و دورتادورش هم رزهاي سفيد و قرمز. به تناسب فصل هم بنفشه و گلهاي رنگارنگ ديگه هم توش بود. 2تا كاج بلند هم جلوي باغچه بود كه پاپيتال همچين از تنه اش رفته بالا كه نگو. نميدونين چي بود!!
چند سال پيش، به خاطر صرفه جويي توي آب، چمن رو ديگه نكاشتيم، يه مدت بعدش، ديگه گلهايي كه اب زياد مصرف ميكردند هم برداشتيم. خلاصه اين صرفه جويي توي آب كه مبادا آب تهران كم بشه و مثل يكي دوسال پيش قطعي پيش بياد، رسيد به الان كه به قول سلوي خونمون مثل اين متروكه ها شده. تمام علفا زرد و خشك. آدم دلش ميگيره. كه يه توري نيمه زنده مونده، با يه به ژاپني. ديگه خبري از اون گلهاي رنگارنگ نيست:(
به ژاپني قشنگيش به برگهاي زرد و نارنجي و سبزشه. امشب كه رفته بودم يه خورده آب بدم، يه دفعه متوجه شدم كه به ژاپني، همش سبزه. خيلي دلم سوخت. ياد اونروزا افتادم كه بهار و تابستون كه ميشد، هر كي ميومد خونمون، اول يه سير سياحتي توي باغچمون ميكرد. يادش بخير، خدا بيامرز پدر بزرگم ميگفت باغچتون از اوناست كه تلويزيون ميره براي فيلم برداري.
ميدونين از چي ميسوزم؟ از اين كه فقط ماييم كه به خاطر كم نشدن آب، باغچه ي خوشگلمون رو كُشتيم. اگر همه صرفه جويي ميكردن، يه فرجي ميشد. نه كه مثل همسايمون هر سال استخرشون رو براي تابستون پر ميكنن.
مردمان جالبي هستيم. از يه طرف هيچ كس رو آدم حساب نميكنيم، از يه طرف هم هيچ وقت حاضر نيستيم خودمونو اصلاح كنيم. شما وقتي كه با يه ايراني درباره همسايه هاي ايران صحبت ميكني، ميبيني كه خيلي تحويلشون ميگيره. عربها كه ملخ خورن. تركها هم هر و از بر تشخيص نميدن. افغانها هم كه هنوز توي دوران ماقبل تاريخ زندگي ميكنن. و همينطور بگير برو جلو. ولي وقتي كه ميري به اين كشورها نگاه ميكني، ميبيني كه يواش يواش پيشرفت كردن و از ما زدن جلو. هميشه خدا هم تقصير رو ميندازيم گردن دولت و حكومت. حالا من نميدونم اينكه دولت ميگه صرفه جويي كنيد ولي ما نميكنيم، كجاش تقصير دولته؟ اينكه توي خيابون بد رانندگي ميكنيم، كجاش زير سر دولته؟ تاريخ و فرهنگ 2500 سالمونو كرديم چماق به هر كي ميرسيم ميگيم ما فلان بوديم و بهمان.

2003/06/08

سلام
هيچ دقت كردين كه من ديروز ننوشتم؟ ديشب ساعت 2.5 نصف شب بود كه يكدفعه از خواب بيدار شدم و گفتم ديدي يادم رفت بيام اينجا!! حالا فكر نكيند كه من ديروز پاي اينترنت نبودماا، ولي نميدونم چرا به طور كل يادم رفت. بگذريم.
قبلا" براتون گفته بودم كه من توي جارچي هم مينويسم. جارچي همونطور كه احتمالا ميدونين، يك وبلاگ گروهيه. هدف اوليه اش اين بود كه اخبار وبلاگشهر توش درج بشه. كم كم جارچي توسعه پيدا كرد و چند صفحه بهش اضافه شد. تازگي صفحه كاريكاتور رو هم بهش اضافه كرديم. منم چند روز دوتا كاريكاتور گذاشتم توش!! كه حالا چون از اون روز گذشته، بايد از ارشيوش ببينين.
يك صفحه ي ديگه اي هم كه داره، صفحه لينكستان است. توي اين صفحه بچه هاي وبلاگ نويس ميان و اسم وبلاگشون رو بر حسب موضوع وبلاگ، ثبت ميكنن. تعداد بازديد كننده هاي لينكستان هم فعلا بد نيست، ولي قراره كه من بهترش كنم!!( يكي نيست بگه كه اخه حاجي تو اگه اين كاره بودي كه سر خود دوا نمودي!!)

2003/06/06

سلام
يه چند روزي بود كه هي از بالا پشت بوم صداي آب ميومد. ميرفتم بالا، ميديدم كه شلنگ كولر سوراخ شده. بر ميداشتم درستش ميكردم، باز دوباره فرداش صداي آب ميومد. تا اينكه امروز صبح رفتم درستش كردم براي بار چندم. يه دو ساعتي نگذشته بود كه اين دفعه صداي ترق توروق و بالامب بولومب از كولر شنيدم. رفتم بالا ديدم بعععععععععععله، جنابان كلاغان، ميان به شلنگ كولر نوك ميزنن، اونو سوراخ ميكنن، تا بلكه آبي بنوشند و لعنتي بر يزيد فرستند. همچين جلوي چشم من شلنگ رو از وسط پاره كردند كه انگار از قحطي اومده بودند. هيچي ديگه مجبور شدم برم از انباري يك شلنگ ديگه بردارم بيارم نصب كنم. حالا تا وقتي كه كلاغها باز تشنشون نشده، ما ميتونيم از كولرمون استفاده كنيم!! كلاغا مُچكريم. كلاغا مُچكريم!!!

2003/06/05

سلام
كلي دنبال تبصره و كلاه شرعي گشتم كه مني كه قرار بود هر روز پست كنم، ايا اين پست مطلب، يعني يكي فقط؟ آخر سر ديدم اي بابا!! من قرار بوده كه هر روز بنويسم خب اگر در روز بيشتر از يكي ننويسم كه اشكالي نداره. اين شد كه باز اومدم اينجا.
********************
نميدونم روزها، روزهاي دلگيريه يا من مودَم اومده پايين، يا اين، از اثرات شب جمعه است و تعطيلات بيش از اندازه، يا نتيجه زياد از حد درس خوندن!!؟ به هر حال علت و دليل هرچي باشه، آقا ما به شدت غمگينيم. همچين دلم گرفته كه نگو. همچين بي حوصله شدم كه حرفشو هم نزن. يادم افتاد يه روزي(كه من فكر ميكردم همين ديروز بود ولي قاعدتا هفته ي پيش بوده) مريم نوشته بود كه شب جمعه است و يه چند تا لينك بديم ثواب داره. گفتيم كه حاجاقا ها كه دست به تقليدشون خوبه، ما هم يه چند تا لينك بديم به ملت بلكه ملت يه دعاي خيري در حق ما بكنن و ما بعد 9 سال بتونيم ليسانس بگيريم يا اقلكن، اين امتحانات رو پاس كنيم!!
اين شاپسر( آخه هم اسم خودمه!!) نميدونين چقدر ماه مينويسه، يادمه يه روز اومده بود وبلاگم، من از مزاياي كوتاه نويسي و خلاصه نويسي نوشته بودم. بعد برام پيغام گذاشت كه ما كه اند خلاصه گوييم. مارفتيم ببينيم كه اين آقاي اِند كيه و چي ميگه ديديم اي بابا، اينكه ديگه واقعا آخرشه. حالاهم كه احساس دهقان فداکاری رو داره که قطار از روش رد شده!!!
با سركار عليه بعضي وقتها خيلي حال ميكنم، به خصوص وقتي كه باباش يه متلك بهش پرونده بود. بعضي وقتها هم خيلي احساس نزديكي بهش ميكنم. اگه به جاي اون كلمه ي بر وزن يوني، يه كلمه ي ديگه اي مينوشت( مثلا گوفي، گوني، جوني، دوري، موري، صوري، زوري و....!!) ما بچه پاستوريزه ها هم بهش ميلينكيديم!!
اما اين يكي سركار عليه، يه مدت ما كه نميفهميديم كه چي ميگه. يه حرفايي ميزد ما هم اداي روشنفكرا رو در ميورديم و ميگفتيم به به چه چه!! حال خوب بود كه اونقدر دختر خوبيه كه اصلا نميپرسيد كه حاجي تو اصلا فهميدي من چي ميگم؟ عين بلا نسبت بز سرتو هي تكون ميدي!!! خلاصه اينكه اين پست آخريش رو من يكي خوب فهميدم. اونقدر هم ذوق زده شدم كه گفتم بيام بگم ايها الناس بياين كه حاجاقا سواد و فهمش يواش يواش داره ميره بالا!! حالا نيان بگين كه چرا اينجا عكس مطلب توي نظرخواهيش نوشتي. بابا اينجا اندرونيه، شما هم كه غريبه نيستين، همه چيز رو كه نميشه به همه گفت كه!! اونجا طرف فكر ميكنه كه با شخص شخيص حاجاقا مواجهه. ولي اينجا ديگه شما خودتون ميدونين كه چه خبره!!
سلام
ميخواستم از 15 خرداد 42 بنويسم. از اينكه 40 سال گذشت. از اينكه چه تغييراتي توي اين 40 سال ايجاد شده. از اينكه 40 سال پيش نطفه يك سري اتفاقاتي كاشته شد كه نهايتا يه تغيير رژيم كشورمون انجاميد. از اينكه آيا درست بود؟ آيا اين انقلاب هموني بود كه نسل قبلي ما ميخواست؟ آيا الان همه چي بر وفق مراد است؟ آيا اسلام، آزادي و خيلي چيزهاي ديگه اي كه 40 سال پيش مردم ميخواستند، همينا بود كه الان هست؟
خلاصه ميخواستم از 15 خرداد 42 بنويسم. از كساني اون روز كشته شدند. از كساني كه اون روز دستور داشتند كه به مردم تيراندازي كنند.
ولي ديدم تكرار مكرراته. ديدم الاني كه فقط امتحاناتم هم هست، لازم نيست بيام بگم به جون مامانم، اين، اوني نيست كه شما يا ما ميخواستيم.
ولي در عوضش ميخوام يه چيزي بگم كه خودم وقتي كه شنيدم كاملا با شك و ترديد باهاش برخورد كردم. ولي بعد كه ديدم همه دارن ميگن، گفتم كه خب لابد درسته ديگه. و اونهم ايميل دادن و پيغام به آي دي ياهو دادن، بوسيله همين موبايل خودمونه. وسايل مورد نياز خاصي هم نميخواد: يك عدد موبايل كه كار كنه( اينو براي اين گفتم پس فردا نياين يه گوشي خالي بهم بدين كه حاجي ما نتونستيماا. بابا بالاخره بعد 7-8 سال حقوق خوندن بايد ياد گرفته باشم كه يه جوري حرف بزنم كه مو لاي درزش نره يا نه؟!!) يك عدد سرويس ويژه SMS كه اونهم فعال شده باشه. حالا طرز تهيه:
فرض كنيد كه ميخواهيد يك پيغام كوتاه معمولي به يك نفر بفرستيد. براي پيغام دادن به آي دي ياهو، در قسمت نوشتن پيغام، اول YM رو مينويسين، يعد آي دي طرف رو و بعد هم پيغام خودتون رو. حواستون هم باشه كه همه اينها بايد با يك فاصله از هم انجام بشه.
ym ID your Message
براي اي ميل زدن هم مثل ياهو، بايد اين كارا رو كرد:
em USERNAME@SITE.COM SUBJECT BODY
كه شما بعد از نوشتن EM اول ادرس طرف، بعد موضوع نامه و بعد متن نامه رو مينويسين.
خب حالا كه پيغام و نامه رو نوشتين،‌ چون اين عين همون sms است، بايد به يه شماره تلفن فرستاده شه ديگه نه؟ اين شماره 09132807760 مياشد.
حالا اگه فهميدين كه من چي نوشتم، كه خوش به حالتون اگه همه نفهميدين، يه پيغامي، پسغامي چيزي بهم بدين، يه كاريش ميكنيم ديگه!!

2003/06/04

ساعت 5 صبح بود. از صداي پچ پچ صحبتهاي پدر و مادرم از خواب بيدار شدم.هوا كاملا روشن بود. پدر گفت عليرضا آقاي خميني مرد! گفتم يعني چي؟ گفت ديشب كه مادرت زنگ زد كه توي اخبار التماس دعا از مردم خواستن، من بعد مطب رفتم بيمارستان. اونجا كه رسيدم،‌ ديدم ايرج داره از بيمارستان مياد بيرون. گفتم چه خبر؟ گفت تموم شد. رفتم تو. حاج احمد آقا بالا سر امام نشسته بود و ناله ميكرد. خانم و دخترهاش هم اين طرف اتاق نشسته بودند. آقاي خامنه اي بيرون اتاق ايستاده بود، موسوي پشت سرش. كروبي رو كه از حال رفته بود،‌ نشونده بودن روي صندلي داشتن بهش آب قند ميدادن. بقيه همه پراكنده. گفتم ميتونم برم تو؟ هاشمي گفت نه دكتر. فعلا خانوادشون تو هستن. يه خورده صبر كنيد. يه يك ساعتي گذشت. حاج احمد آقا اومد بيرون. به آقاي خامنه اي گفت حالا بايد چي كار كرد؟ آقاي خامنه اي گفت امشب تصميم ميگيريم. بعد همه آقايون رو جمع كرد توي يه اتاق ديگه براي تصميم گيري. موسوي گفت دولت يك هفته تعطيل عمومي و 40 روز هم عزاي عمومي اعلام ميكنه. محمد هاشمي گفت راديو فقط قرآن پخش ميكنه و ساعت 7 صبح اعلام ميكنيم.
ساعت 12 شب شده بود. حاج احمد آقا گقت خانم والده ميگن كه جسد رو از اينجا ببرين چون مردم ميخوان براي وداع بيان، اينجا خوب نيست. هاشمي گفت توي مصلا چطوره؟ موسوي گفت من درستش ميكنم.
جسد رو گرفتيم،‌ تشيع كرديم، حاج احمد آقا غسلش داد و بعد باز زير جسد رو گرفتيم و برديم توي آمبولانس. آقاي خامنه اي اونوقت گفت كه دكتر خيلي زحمت كشيدي،‌ ممنون. شما ديگه ميتونيد بريد. بعد من و ايرج با هم اومديم بيرون و منم الان رسيدم خونه.
------------------
14 سال از اون روز ميگذره. 14سال پيش همه به خاطر رفتن رهبرشون ناراحت شدن. توي اين 14 سال چه گذشت؟ ايا الان هم همه همونقدر امامشون رو دوست دارن؟ آيا الان هم همونقدر با رفتن رهبرشون ناراحت ميشن؟ 14 سال مدت زيادي نيست. يك نسل نيست. مردمان 14 سال پيش، مردمان امروز هم هستند. پس چه اتفاقي توي اين 14 سال افتاد؟

2003/06/03

مرد خدا حدود هفتاد و هفت هشت سالشه. تمام عمرشو براي خدمت به خلق به كار برده. توي آلمان مهندسي برق خونده بود. چند دفعه اي از خطر مرگ حتمي نجات پيدا كرده بود. يه دفعه سوار قطار بوده، قطار مي ايسته، فكر ميكنه كه رسيدن به ايستگاه. در قطار رو باز ميكنه و همچين كه پاشو ميذاره روي پله آخر يه قطار ديگه با فاصله نيم متري از جلوش رد ميشه. يك دفعه هم برق 220 ولت ميگيرتش و خيلي اتفاقهاي ديگه. نگاش كه ميكني،‌ صورت آرام و دلپذيري داره. از اوناست كه به موقع براي دفاع از حق ديگران همجين آتيشي ميگيره كه فكر ميكني يك آدم عصبي مزاجه. و البته در عقايدش به قول امروزي ها تساهل و تسامح نيست. دل نترسي داره. دلي كه خاص مردان خداست. از اوناست كه همه كار كرده. از خياطي و آشپزي و باغبوني بگير تا طراحي كارخونه برق و معاونت وزير.
و حالا در سن 78 سالگي، داغ فرزند به دلش نشسته. دختري كه خودش نوه داشت. دختري كه پسرش تازه امسال وارد دانشگاه شد. و دختري كه همسر يك پزشك بود، به دليل بيماري هپاتيت، ظرف كمتراز يكهفته از اين دنيا رفت.
وقتي به اين ماجرا فكر ميكنم، مي بينم خيلي سخته. براي پدر و مادري كه در سن پيري فرزندشون رو از دست بدن. يادمه يه روز يك نفر زنگ زد به مرد خدا. گفت آقا بچه ام بچه ام گم شده. مرد دلداريش داد،‌ نگران نباشيد خانم. پيدا ميشه. همين دو سه روزه پيداش ميشه. چند سالشه؟ زن گفت 27 سال. مرد گفت خب ديگه مرديه. ديگه بچه نيست شما چرا اينقدر نگرانش هستيد؟ بعد يه كم با خودش فكر كرد ديد كه عجب حرفي زده بوده. بچه ي آدم 50 سالش هم بشه بازم بچه ادمه. از فرزندي كه خلع نميشه. و حالا....
خواستم مرثيه اي بنويسم. خواستم چيزي بنويسم كه بگم از دست دادن عزيز، خيلي سخته. ولي دست و دلم به نوشتن نرفت. ديدم هرچي بنويسم، تكرار همه ي چيزاييه كه هر وقت كسي مي ميره، به بازماندگانش ميگن.
سر همتون سلامت

2003/06/02

نسل سوخته

اول دبستان كه بودم،‌ يه روز زنگ تفريح دوتا پنجمي امدند و كارت انتظاماتشون رو نشونم دادند و اسمم رو پرسيدن. يه چند لحظه بعد از پاي بلندگو اسمم خونده شد كه برم دفتر. چرا آشغال ميريزي توي حياط؟!! سال دوم،‌ يكي از ناظمهايمان كه براي چند روزي از جبهه اومده بود،‌ بعد از صحبتهاش سر صف،‌ از بچه ها سان ديد. وقتي كه داشتم از جلوش رد ميشدم،‌ دستم رو به نشانه به اميد پيروزي به شكل V بهش نشون دادم، تمام سال بالاييها بهم خنديدند و من به خاطر به هم زدن نظم(لابد از نوع عموميش) به مدت نيم ساعت از كلاس محروم شدم. سال سوم مدرسه ام رو عوض كردم و توي مدرسه جديد غريبه اي بيش نبودم و خب غريبه ها هم مظلومتر از بقيه. سال چهارم به عنوان شاگرد نمونه مدرسه سرصف مدير كلي تعريفمان كرد و بعد ازم خواست كه يه جمله بگم. منم گفتم كه بچه بزرگترها بچه كوچيكترها رو اذيت نكنن. اون روز با شلوار پاره اومدم خونه چون سال پنجميها حسابي به حرفم گوش كرده بودند!!! اون روز يه درسي هم بهم ياد دادند كه هروقت پنجمي شدي تلافي كن. پنجمي كه شديم،‌ تهران موشك بارون شد و مدرسه اي نبود تا تلافي در كار باشه.
سال اول راهنمايي كه بوديم،‌از بچه سال بالاييها كتك ميخورديم،‌ زور بهمون ميگفتن. سال دوم راهنمايي كه رفتيم،‌ به خاطر كمبود جا،‌ سال اوليها رو انداختند بعدازظهر؛ براي همين باز ما بچه تر بوديم و سال سوميها كتكمون ميزدند و زور ميگفتن. سال سومي كه شديم،‌ گفتن كه شما بزرگ مدرسه ايد و بايد الگو باشين ما هم مثل بچه ي آدم گفتيم چشم.
وارد دبيرستان كه شديم،‌ سال چهارميها،‌ سيگار به لب سر كوچه وايميستادن،‌ يه چند تا متلك بارمون ميكردن و تا عقده دلشون خالي نميشد ولمون نميكردن. سالهاي بعد هم همينگونه گذشت. پياز داغش يه خورده كم و زياد شد، ‌ولي در اصل ماجرا فرقي نكرد.
--------------
روز يك:
بهش ميگم من تنهام. نميشه بياي خونه؟ ميگه چرا. ميخواي همين الان بيام؟ ميگم نه. ولي ديگه هشت خونه باش.
ساعت 10 مياد. ميگه ميبخشي منو؟ ميگم مساله بخشيدن نيست مساله اينه كه فقط خودت رو ميبيني.ميگه آخه خيلي ناراحت بود مجبور شدم بمونم به خدا بهم خوش نميگذشت.
فرداي روز يك:
ساعت 11و ربع شب. بهش ميگم تا كي پاي اينترنت ميخواي بموني؟ من كار دارم. ميدوني كه من كارم با اينترنته. نميخواي بخوابي؟ ميگه سه ربع ديگه پا ميشم. ميگم يعني من برم بخوابم بعد كه بيدار شدم خيالم راحت باشه كه تو ديگه با كامپيتور كاري نداري؟ ميگه آره.
---------------
من جزو نسل سوخته ام. كوچيكتر احترام نگه نميداره و بزرگتر حق خودش ميدونه هر چي كه ميخواد بگه و هردو فقط خود را مي بينن. انگاري كه اين نسل اصلا وجود نداره. من همون نسل سوخته ام كه به خاطر نسل بعد وقبل خودم، براي اينكه كار خودم رو انجام بدم، يا اصلا ميخواي اينطوري فرض كن،‌ براي اينكه تفريح كنم،‌ بايد نصف شب بيدار شم. بكن. چشم. نكن. چشم. بپوش. چشم. نپوش. چشم. برو. چشم. نرو. چشم. بايد به حرف بزرگتر گوش كنم چون بزرگتره و به كوچيكتر بگم چشم چون پيش خودم ميگم من كه تفريحي نكردم؛‌ من كه خيري نديدم. بذار اين نسل لااقل كيفش رو بكنه. من همون نسل سوخته ام كه نسل بعد سوارمه و نسل قبل شلاقم ميزنه كه هي برو. كجا؟ برو مملكتت رو بساز.
كي از نسل سوخته انتظار ساختن كشور رو داره؟ انتظار فرداي بهتر؟ سال چندم بوديم كه توي كتابمون نوشته بود ايران خويش را كنيم آباد؟

2003/06/01

سلام
امروز در يك خط
خيابون. خونه. صبحانه. خيابون.خونه. تنها.آشپزي.كار. درس. كار.شب. بالاخره اومدن:)