2003/08/25

وقتي ادم دلش گرفته باشه، با روضه ي انگليسي هم گريه اش ميگيره.

2003/08/24

سلام
داشتم فكر ميكردم كه چي بنويسم، كه يك دفعه تلفن زنگ زد. حرف نميزد. بهش گفتم نميخواي حرف بزني؟ يه نچ كرد. گفتم كه پس چرا زنگ زدي؟ يه دختره، پرسيد چند سالته؟ بهش گفتم يه مين گوشي دستت هست؟
چي كار كنم؟ باهاش حرف بزنم؟

2003/08/19

نگران حال همسرش بود. با اين سن، باردار شدن، وضع حمل كردن. خدايا خودت كمكش كن.
توي اتاق نشسته بود داشت دعا ميكرد. خدايا ميدوني كه هر چي داشت در راه تو خرج كرد. ميدوني كه بعد از اون زندگي، اون رفاه، بي هيچ چشمداشتي همه رو بخشيد. خدايا خودت كمكش كن. خدايا. خدايا
صداي شيون و گريه بچه امد. امين با چشماني گريان به سوي اتاق همسر دويد. مباركتان باشد. دختر است.
سالها گذشت و امين با تك دختر خويش بود. كوران، زخم زبان ميزدند كه تو خود پسر نداري، چگونه به آينده دينت اميدواري. و امين چيزي نداشت كه در جواب بگويد. نه كه فكر كني به خاطر سستي ايمانش بود. نه. او، از نسل خليل بود. خليلي كه گفت به خاطر اطمينان بيشتر. و به همين دليل پروردگار او را خطاب كرد كه :
محمد! ما به تو نعمتهاي زيادي بخشيديم. پس به شكرانه اينها، نماز به پا دار. و بدان كه زخم زبان گويان، خود، اجاقي كورند.

2003/08/16

سلام
نميدونم چم شده. يه چند روزي هست كه اصلا حال و حوصله نشستن پاي كامپيتور رو هم ندارم. اصلا حال ياد گيري زبونهايي كه ميخوندم هم ندارم. ديشب هم اصلا يادم رفت كه باغچه رو آب بدم. اگر ازم بپرسين كه روزها چي كار ميكني، واقعا هيچي ندارم بگم. اصلا نميدونم چي كارا ميكنم. حال هيچي ندارم. دوران فترت است.

2003/08/13

سلام
اين شفق است يا فلق مغرب و مشرقم بگو
من به كجا رسيده ام جان دقايقم بگو
من كه هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال براي چون تويي اگر كه لايقم بگو
يا به زوال ميروم يا به كمال ميرسم
يكسره كن كار مرا بگو كه عاشقم بگو
ميگن بهار فصل عشق و عاشقيه ولي ما توي اين چله تابستون زده به سرمون!!
البته دليلش رو فكر ميكنم كه ميدونم. يكي اينكه اين خانم بعد مدتها عاشق شده و ماجراهايي داره كه نپرس!! بعد هم ملت كه ميرن براش كامنت ميذارن، كلي از ماجراهاي خودشون ميگن و ...
يكي ديگه اينكه يكي از دوستان جوانم عاشق شده!! چند شب پيش با هم نشستيم كلي حرف زديم. چه بحثي شيرينتر از عشق؟!!
يكي ديگه توي جارچي داستان ليلي و مجنون رو ميخونم و حسابي حال ميكنيم.
خلاصه جاتون خاليست اين روزا.
سلام
يه فرمي گذاشتم كنار صفحه سمت راست اون پايين بقيه. طرف ادعا ميكنه كه هر وقت من مطلب جديدي پست كردم، به شما يه ندا ميده كه بيان ببينين حاجاقا چه دسته گلي به آب داده. ايميلتون رو اونجا بنويسين و عضو هم بشين بعد اگر درست كار نكرد، به من بگين.
ممنون

2003/08/10

سلام
يكي از سوالاتي كه ذهن بشر رو هميشه ي تاريخ به خودش مشغول كرده، هدف از به دنيا امدن و زندگيست. و صد البته هر كسي از ظن خود، پاسخي به آن داده. يكي از در دين و مذهب وارد ميشه و ميگه هدف از خلقت عبادت و شناخت پروردگار خالق است. يكي از در روبروييش مياد تو و ميگه هدف كسب لذت هر چي بيشتره. و خلاصه همونطور كه نوشتم هر كسي از ظن خود.
به نظر من هدف از خلقت هر چي باشه، كمك كردن به ديگران، گرفتن دست نا اميد، جزو لا ينفكش است.
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سرو پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن
زملاهی و مناهی همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به خدا هیچ کس را ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی در بسته باز کردن
اين شعر رو پارسال هم توي وبلاگم نوشته بودم. ولي احساس كردم كه بد نيست دوباره يه ياداوري بشه.

2003/08/09

سلام
شاعر ميگه تا از جانب معشوق نباشد كششي، كوشش عاشق بي ثمر باشد. حالا هر چقدر هم كه ما عشق سينه چاك اين اينترنت باشيم ولي اين بابا به ما محل نذاره، آب از آب نكان نخواهد خوردن. اينه كه يه چند روزي ما اينجا ننوشتيم.
يك دست جام باده و يك دست زلف يار// رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست.
خيلي زياد به اين شعر اعتقاد دارم. مولوي مادرپياله يه چيزي ميدونسته كه گفته جام باده و زلف يار. باور كنين يكي بدون اون يكي اصلا حال نميده. ديشب محفلي بود شاعرانه همراه جام باده. هي ملت ميگفتن عليرضا يه پيك بزن!! منم ميگفتم كه آخه پس يارش كو؟ بعد آخر سر يكي گفت كه عليرضا خيلي خري!!! تا وقتي كه هست بايد سود جست!! ولي راستش من واقعا معتقدم كه يك دست جام باده و يك دست زلف يار. اين دو بايد با هم باشند. يكي بدون اون يكي، عين اينه كه به شما يه ديگ غذا بدن، بدون اينكه نوشيدني براي هضمش بدن. هر چقدر هم غذاي لذيذي باشه، چون هضمش مشكله، نه تنها به شما نميچسبه، اذيتت هم ميكنه. حالا ما گفتيم. هر وقت جام و يار با هم بودن، چشم ما در خدمتيم!!

2003/08/05

سلام
خيلي وقت بود كه تركش كرده بودم. ترك كه نه. كم كرده بودم. خيلي كم. شايد توي اين يكماه اخير، 3-4 تا. سابق بر اين، روزي 4-5 تا بود.
امروز دست و دلم به هيچ كاري نميرفت. همينجور ميشستم پاي كامپيوتر و نگاه ميكردم. اصلا امروز يه جوري بود. نميدونم چي شده بود. چِم شده بود. برگشتم به همون روزهاي سابق. فكر ميكنم كه توي همين امروز، 6تا ليوان شير قهوه خوردم.

2003/08/04

سلام
بالاخره اون كم خوابيدنها و نشستن مداوم پشت كامپيوتر، اثر خودش رو نشون داد و روز شنبه صبح كه از خواب بيدار شدم، ديدم از شدت كمر درد نمتونم از جام بلند شم. تا الان كه 2شنبه است، هنوز دردش برطرف نشده ولي خب نسبت به اون لحظه اول خيلي بهتر شده. بالاخره بايسيتي يه اتفاقي ميفتاد. من نه سوپر من بودم نه غذاي بهشتي ميخوردم و نه هيچي. اين كمر درد هم مال خيلي سابق بود و سالها بود كه ديگه پيداش نشده بود. و حالا دوباره شخص شخيص حاجاقا كمري شد!!!
يه خورده كه استراحت كنم، احتمالا بهتر ميشم ولي خب توي اين مدت يك ماه اخير از قرار استراحت كردن به ما نيامده. اينه كه بايد باهاش سر كنم و بسازم.

2003/08/01

سلام
بعضي وقتها در زندگي آدم اتفاقاتي ميفته كه آدمي پي ميبره كه عجب جون سخت است!!
يه 4 روزي بود كه نخوابيده بودم. امروز كه جمعه بود، ساعت 10 صبح، ديگه از پا افتادم. از ساعت 10 تا 3 يه 5 ساعت و از ساعت 5.5 تا 10 شب هم يه نوبت خوابيدم. خواب كه نه، مردم!
راستش الان هم كه از خواب بيدار شدم، مغزم اصلا كار نميكنه. اميدوارم كه بتونم فردا يه استراحتي بكنم و از يك شنبه زندگي عادي انسانها را دوباره شروع كنم!!
راستي جارچي يه مسابقه گذاشته. بد نيست اگر بريد و سري بزنيد.