2003/08/01

سلام
بعضي وقتها در زندگي آدم اتفاقاتي ميفته كه آدمي پي ميبره كه عجب جون سخت است!!
يه 4 روزي بود كه نخوابيده بودم. امروز كه جمعه بود، ساعت 10 صبح، ديگه از پا افتادم. از ساعت 10 تا 3 يه 5 ساعت و از ساعت 5.5 تا 10 شب هم يه نوبت خوابيدم. خواب كه نه، مردم!
راستش الان هم كه از خواب بيدار شدم، مغزم اصلا كار نميكنه. اميدوارم كه بتونم فردا يه استراحتي بكنم و از يك شنبه زندگي عادي انسانها را دوباره شروع كنم!!
راستي جارچي يه مسابقه گذاشته. بد نيست اگر بريد و سري بزنيد.

No comments:

Post a Comment