2002/11/28

سلام
از وقتی که اين دوست استاد دانشگاه درباره ديدن ماه، اون مطلب رو بهم گفت ، حالم يه جوری شده . راستشو بخواين من ديشب احيا گرفتم. به هرکی هم که رسيدم بهش گفتم که قضيه از چه قراره . دلم خيلی پره . اونقدر حرف دارم که بزنم که نگو . مگه ما در قرن 21 نيستيم ؟ مگه ما شيعه نيستيم و شيعه اجتهاد نداره ؟ مگه اجتهاد شيعه نبايد به روز باشه ؟ اونوقت بگيم که ماه رو بايد با چشم سر ديد؟ ای بابا . آقايونی که اين حرف رو می زنين ! شما مگه از عينک استفاده نميکنين ؟ بابا اگه يه ديقه اون عينک رو از روی چشاتون بردارين ، 3متری خودتون رو هم نميتونين ببينين . اون وقت ميخواِين ماه رو رويت کنين ؟ بابا مگه عقل مايه برتری انسان بر ساير مخلوقات نيست؟مگه عقل بزرگترين نعمت خداوند بر انسان نيست؟ مگه اختراعات جديد بر اساس به کارگيری عقل به وجود نيامدند؟ کفر نعمت ،از کفت بيرون کند. پس چرا ناشکری می کنين ؟ پس چرا از دستاوردهای بشری استفاده نميکنين؟ چرا شيعه نيستين؟
شما از هر جا که تقويم بخرين اولش نوشته زير نظردکتر ايرج ملک پور استاد دانشگاه تهران . خب اگه اين آقای دکتر بلد نيست با توجه به علم مشخص کنه که کی ماه شورع ميشه کی تموم ميشه ، خيلی غلط می کنيد که بهش اجازه می دين که تقويم چاپ کنه بده دست مردم . حالاهم که اجازه دادين ، ديگه اين سوسول بازيها چيه؟
ای خدا . . . آخه چی بگم؟ کجا هوار بکشم؟

توی اين يکی دو هفته اخير هی ميشنوم که ميگن علی گاليله فلان ، علی گاليله بهمان .خب بابا همين کارا رو ميکنين که پشت سرتون اين حرفا رو ميزنن ديگه .
خدايا ما رو از دست اسلام ناشناسان حاکم نجات بده !!! ( اونقدر پرم که نميتونم فعلا" حرف بزنم )

2002/11/26

امسال ماه رمضون يه جوره ديگس . راستشو بخواين اصلا" بهم نچسبيد :( اصلا" نفهميدم كه چطوري اومد ، چطوري هم داره ميره . امشب به نظر رسمي ، شب دوم احياست . شب قتل آن بزرگمرد . شب هاي هاي كردنه . امشب همه بيدارن حتي درختا . حتي خرسا . همه . همه بيدارن . ولي واقعا امشب شب قدره ؟
خدا رحمتش كنه . از وقتي كه سرشو گذاشت زمين اين طوري شده . از اون موقع تا حالا يه سال هم نشد كه ماه مبارك سر وقت شروع شه سر وقت هم تموم شه . امروز داشتم فكر ميكردم كه به حساب واقعي ، آيا الان واقعا شب قدره؟ اصلا تو چه ميدوني از بس اينا عقب جلو كردن كه شايد الان مثلا روز سوم ماه باشه . ميشه ثابت كرد؟ يكي از دوستان كه از اساتيد دانشگاه تهران است ، ديروز تعريف ميكرد كه ساعت 5:37 دقيقه شب ، ماه رو با تلسكوپ ديده بود و چون مسووليت داشت ، به مقامات خبر داد . فكر ميكنيد كه چي شنيد؟ ماه رو بايد با چشم غير مسلح ديد.
اي خدا امشب چه شب قدر باشه چه نباشه ، تو كه هستي نه؟ تو دعاي اون كسي رو كه به درگاهت امده رو ميشنوي نه ؟ اي خدا به اين زودي مهمونيت داره تموم ميشه . امشب هم داره ميره . ولي من هنوز عوض نشدم . ولي من هنوز همون عليرضاي سابقم با همون گناها با همون اسمشو نبرا !!!
اي خدا . . . (‌بغض امان نميده . ببخشين )
اولش سفيد بود ، يه جورايي به آبي كمرنگ ميزد ولي نه اون قدر كه فكر كني . بعد يواش يواش درجه آبيش بيشتر ميشد . اونقدر كه در بعضي موقعها به سورمه اي ميزد . يك لكه زرد هم هميشه تو خودش داشت، منتها اين لكه هه از بس شيطون بود ، هيچ وقت سر جاش نمي موند . همش هي تكون ميخورد و راه ميرفت .
نزديكيهاي ظهر كه ميشد سردش ميشد . با چند تا پنبه سفيد يك پتوي خوشگل براي خودش درست ميكرد . اين پتوها اونقدر سفيد بودند كه دلت ميخواست دستتو دراز كني و براي خودت برشون داري . بعد يواش يواش خوابش ميگرفت . هي خميازه ميكشيد هي دهن دره ميكرد و دستاشو باز ميكرد وهمين باز كردن دستاش ، باعث ميشد كه اون پتوي نرم و سفيدش بيفته كنار و صداهاي عجيب و غريبي بكنه . اون هم اونقدر احساساتي بود اونقدر پاك و ساده بود كه خيلي زود ناراحت ميشد و ميزد زير گريه . حالا گريه نكن كي بكن . يه خورده دلداريش ميدادي آروم ميگرفت . حالاديگه واقعا" خسته بود ميخواست بخوابه ولي روش نميشد بهت بگه از خجالت سرخ ميشد و تو ميفهميدي كه بله .... ميخواد بخوابه . ميرفت توي رختخوابش و پتوي سياه وگرم خودشو ميكشيد روي خودش و چراغ خوابش رو هم كه مثل اون لكه زرده از بس شيطون بود كه هي چاق ميشد و هي رژيم ميگرفت و خودش رو لاغر ميكرد ، روشن ميكرد و ميخوابيد .
كار هر روزش همين بود . سالهاي سال . نميدونم شايد هزاران سال كارش اين بود ولي حالا دلش گرفته بغض تو گلوش گير كرده، داره خفه ميشه و صورتش خاكستري شده . ديگه مثل سابق نبست كه صبح كه بيدار ميشد سفيد بود بعد آبي ميشد. الان هميشه خاكستريه ديگه از اون پتوي خوشگلش خبري نيست .
آره . آسمون شهر يه روزي آبي بود من كه خيلي دلم براش تنگ شده تو چي ؟

2002/11/22

سلام
ميخواستم به اطلاع همه دوستان و آشنايان برسانم كه من ياز آدرس عوض كردم !!! ولي اينجا چون خونه خودمه ، ديگه فكر نكنم كه تغيير كنه . بالاخره ما هم بعد عمري از اجاره نشيني در اومديمو ، صاحب خونه شديم !!! هر وقت اومدين قدمتون رو چشم .http://bolour.net/hajagha
راستي ، كساني كه لطف كردن و آدرس خونه هاي قبلي منو توي صفحشون گذاشتن ، دوباره زحمت بكشن و لينكشونو درست كنن . ببخشين ها !!!
ممنون عليرضا
اي كاش وقتي كه برات مينوشتم ، ميتونستم لحنم رو هم برات بفرستم .
اي كاش ميشد موقع فرستادن نامه ، حركات دست و صورتم رو هم برات ميفرستادم . اي كاش چشمامو موقع نوشتن ميديدي.
اي كاش ميشد به جاي نوشتن ، بغلت ميكردم .
اي كاش ميشد به جاي نوشتن ، سكوت ميكردم . اي كاش ميشد كه احساساتم رو برات ميفرستادم .
اي كاش ميدونستي كه چفدر دوستت دارم . اي كاش ميدونستي كه چقدر به كارات ايمان دارم .
اي كاش ميدونستي چشماي همه به دنبال توست . اي كاش ميدونستي كه حسودان ، آرزوي اين رو دارن كه برگردي دست از پا درازتر .
اي كاش ميدونستي كه بيرون گود نشستن و دستور دادن ، براي كسي كه ميدونه نبايد كرد ، چقدر سخته . براي كسي كه مجبوره كه يه حرفي بزنه . براي كسي كه اصلا" به حرفش ، خودش هم اعتقادي نداره .
اي كاش آدما هميدگه رو كمتر دوست داشتن . يا لااقل توقع كمتر داشتن . اي كاش ميدونستي كه توقعي ندارم جز اينكه خودت خوب باشي ، خودت كاري رو كه ميكني دوست داشته باشي وبهش اعتقاد داشته باشي .
اي كاش آدم ميتونست كه فكر نكنه . سرش رو بندازه پايين و كارش رو بكنه .
اي كاش ميتونستم احساساتم رو بيان كنم .
اي كاش ميتونستم نگات كنم . اي كاش ميشد كه كمكت كنم .
اي كاش . . . اي كش . . . اي كاش

2002/11/21

سلام
به دليل پاره ای از مشکلات ، اون خبر خوبی رو که ديروز نوشتم ، پاک کردم . هر وقت که بهتر شد ، بهتون می گم .

2002/11/18

منتظر يک خبر خوب باشيد !!!
سلام
ديروز داشتم به " تربيت " فکر می کردم . به چه جور تربيتی می تونيم بگيم تربيت خوب ؟
همين طور که داشتم فکر می کردم ، به اين نتيجه رسيدم که خوب و بد بودن نسبيند ، يعنی اينکه امکان داره يه چيزی از نظر يکی خوب باشه و از نظر ديگری بد . خب پس من تمام سعی خودم رو هم که بکنم ، فوقش نظر خودم رو می تونم بگم و حکم کلی نمی تونم صادر کنم ولی توی اين گير و وير ، به يک نظريه رسيدم و اونم اينکه صرف نظر از اينکه تربيت فلانی خوب هست يا نه ، اگر تربيت بچه مطابق همون چيزی باشه که پدر و مادر می خوان ، می تونيم بگيم که پدر و مادر بچه شون رو خوب تربيت کردن ولی اگر نباشه ، خب اونها نتونستن بچه شون رو خوب تربيت کنن. حالا اين فرض به ذهن می رسه که اومديم و پدر و مادری خواستن که بچه شون ( از نظر اکثر مردم ) بد باشه ولی بچه (باز از نظر بيشتر مردم همون جامعه ) خوب از آب دراومد ، حالا باز هم بايد بگيم که تربيت پدر ومادر بد بوده ؟ به نظر من بعله . پدر و مادر اگر تربيت کردنشون خوب بود که بچه شون همونی ميشد که می خواستن . در اينجا من فکر می کنم بايد گفت که اين پدر و مادر نبودند که بچه رو تربيت کردند ، اين بچه بوده که خودش دارای خصائل خوبی ( از نظر بيشتر مردم ) شده حالا به چه صورت ، ديگه به عواملی مثل مدرسه ، جامعه و . . . بستگی داره . به نظر من تربيت پدر و مادر در اينجا هيچ نقشی نداشته يا لااقل خيلی کم بوده .
حالا اگه اين بچه همون کسی شد که پدر و مادرش می خواستن ، يعنی اينکه تربيت اونها خوب بوده . ولی خب متاسفانه اين تربيت خوب ، مطابق سليقه اکثر مردم نيست . حالا نظر شما چيه ؟

2002/11/16

سلام
امروز هم گذشت . از صبح كه بيدار شدم ، كلي براي خودم برنامه ريختم كه انجامشون بدم ولي فقط يكي رو كردم . بيشتر داشتم وبلاگها رو ميخوندم . گاهي اوقات ، نه فقط براي من كه فكر ميكنم براي همه ، مود پايين مياد . زندگي همينه . ميري پايين و مياي بالا . اميدوارم كه بيشتر اوقات بالا باشين .

2002/11/15

سلام
ادامه مطلب پريروزي . . .
نوشتم كه به نظر من (با تعريفي كه از عشق كردم ) عشق دست نيافتنيست . چون به محضي كه انسان عاشق شد ، قالب تهي ميكند و مي ميرد . پس تمام اين مطالبي رو كه مينويسم ، در باره دوست داشتن است ونه عشق . البته شما مختارين كه براي عشق هر تعريفي كه ميخواهيد بذاريد ، شايد اينهايي كه مينويسم ،‌به نظر شما عشق باشه ، ولي به نظر من نيست .
خب . حالا شما كسي رو دوست دارين ولي اين فرد كسه ديگه اي رو دوست داره . با توجه به نوشته هاي ديروز ، شما اون طرف ثالث رو هم دوست دارين ولي اگر طرف ثالث ، شما رو دوست نداشت چي؟ اگر طرف ثالث به شما به مانند يك رقيب نگاه ميكرد ، اگر طرف ثالث ، نميخواست كه شما با اوني كه روست دارين ، ارتباط برقرار كنيد ، و اتفاقاتي مثل اين كه كم هم نيستند ، تكليف شما چيست ؟ آيا مقاومت بايد كرد؟ كنار كشيد؟ به نظر من تمام اينها برميگردد به اينكه عملكرد و خواست حلقه وسط (كه همون كسيه كه شما دوستش دارين ) چي باشه .اگر او ، شخص ثالث رو ترجيح داد ، شما بايد خودتون رو كنار بكشيد . سخته . ميدونم . ولي يادتون باشه كه اولين شرط دوست داشتن همين بود . چون دوستش دارين . . .
الان احساس مي كنم كه ديگه حرفام داره تكراري ميشه ، خب من ديگه در اين مورد چيزي نمينويسم ، ولي اگر شما سوالي يا نظري دارين ، حتما به من هم بگين . ممنونم .

2002/11/13

به منزل جديد خوش اومدين .
سلام
امروز می خوام از عشق و دوست داشتن بنويسم . می خوام ببينم آيا ميتونم به يک تعريف از اينها برسم يانه .
به نظر من دوست داشتن يعنی اينکه . . . نه نمی تونم . نمی تونم تعريف کنم . بايد بگم که چه خصوصياتی داره . فکر کنم که اينطوری بهتره . به نظر من وقتی که شما کسی رو دوست دارين ، بايد هرچيز و هر کسی رو هم که اون دوست داره ، دوست داشته باشين . اينکار به نظر من خيلی سخته . خيلی ها از پسش بر نميان . چون صفاتی مثل حسادت ، غرور ، از خود راضی بودن و. . . ( که متاسفانه امروزه کم هم نيستن ) مانع اين ميشه که تو اونقدر صادق باشی که هر چيز و هر کسی رو که طرف دوست داره ، تو دوست داشته باشی . طرف امکان داره که چيزهايی دوست داشته باشه که تو واقعا" با ذاتت هم نخونه . ولی اگر اونو به راستی دوست داری بايد ، در واقع محکومی به دوست داشتن آن . طرف امکان داره که حتی تو رو نخواد ، يعنی از تو دور بودن رو دوست داشته باشه ، خب بايد دوريشو تحمل کنی . طرف امکان داره که دارای يک سری صفاتی باشه که تو اونها رو نپسندی ، ولی خب اگه دوستش داری ، بايد اين صفات رو هم قبول کنی . دوست داشتن ، دوست داشتن خالصانه ، واقعا سخته .
حال اين دوست داشتن سخت ، مراحلی داره . همينطور ميره بالاتر . در يکجا تو ، ديگه تو نيستی . فقط اونه . فقط . هر چی داری مال اونه ، تو صاحب هيچی نيستی . لباسات همه قديمی اند . جون پولی که در مياری ، مال اونه ، اون تصميم می گيره که چطوری بايد اين پول خرج بشه . کجا بايد خرج بشه . حالا اگه برای تو خواست ، چه بهتر !!
در يکچا تو ، ميشی اون . تو و اون نداريم . هرکی تو رو نگاه کنه ، اونو می بينه . تو رو نه . در يکجا تو ديکه تحملت تموم ميشه . ديگه نميتونی بدون اون زندگی کنی . ديگه نميفهمی که زندگی چی هست . اينجاست که اگه طرف جنس مخالفته ، ميخوای که با تو ازدواج کنه . حالا اگه نکرد ، تو قبول می کنی ( چون هرچی که اون دوست داشته باشه ، تو هم دوست داری) ولی چون بدون اون نميتونی باهاش زندگی کنی ، می ميری . اگر هم طرف همجنس خودت باشه ، باز هم همينه . اگر تونستی باهاش زندگی کنی که چه بهتر ، اگر هم نه ، باز مرگ .
حالا اين دوست داشتن ، دوست داشتن والايی است . ولی هنوز به مرتبه والاتر نرسيده . مرتبه بعدی ، مرتبه ای است که تو والاترين رو دوست داشته باشی . باز در اينجا همون مراتب و مراحلی رو داره که در بالا نوشتم . ولی با اين نفاوت که درسته که اسمشون يکيه ، ولی پايين ترين مرحله ، از بالاترين مرحله دوست داشتن قبلی ، بالاتره . چون تو حالا کسی رو دوست داری که از طرف قبلی والاتره و چون اين شخص دومی از همه بالاتره ، پس دوست داشتن اون هم از همه والاتره .
خب . حالا ميخوام يه چيزه ديگه بگم .اونهم اينه که من اسم تمام اينهايی روکه نوشتم ، گذاشتم دوست داشتن و نه عشق . عشق رو من به بالاترين مرحله ميگم . يعنی همون چايی که تو ديگه طاقتت تموم شده و ميميری . و چون دوست داشتن دومی (همونی که تو والاترين رو دوست داشتی ) از اوليه بالاتره ، پس عشق ، بالاترين مرحله همين دوست داشتن اخير است . بنابراين ، به نظر من ، عشق ، دست نيافتنيست . چون به محض اينکه طرف عاشق شد ، ميميرد .
حالا بقيش باشه برای يک روزه ديگه !!
فكر كنم كه ديگه با يد از بلاگر بيام اينجا . بلاگر ديگه داره خبلي منو اذيت ميكنه . از بس مشهوره وترافيكش بالاست .