2002/11/13

سلام
امروز می خوام از عشق و دوست داشتن بنويسم . می خوام ببينم آيا ميتونم به يک تعريف از اينها برسم يانه .
به نظر من دوست داشتن يعنی اينکه . . . نه نمی تونم . نمی تونم تعريف کنم . بايد بگم که چه خصوصياتی داره . فکر کنم که اينطوری بهتره . به نظر من وقتی که شما کسی رو دوست دارين ، بايد هرچيز و هر کسی رو هم که اون دوست داره ، دوست داشته باشين . اينکار به نظر من خيلی سخته . خيلی ها از پسش بر نميان . چون صفاتی مثل حسادت ، غرور ، از خود راضی بودن و. . . ( که متاسفانه امروزه کم هم نيستن ) مانع اين ميشه که تو اونقدر صادق باشی که هر چيز و هر کسی رو که طرف دوست داره ، تو دوست داشته باشی . طرف امکان داره که چيزهايی دوست داشته باشه که تو واقعا" با ذاتت هم نخونه . ولی اگر اونو به راستی دوست داری بايد ، در واقع محکومی به دوست داشتن آن . طرف امکان داره که حتی تو رو نخواد ، يعنی از تو دور بودن رو دوست داشته باشه ، خب بايد دوريشو تحمل کنی . طرف امکان داره که دارای يک سری صفاتی باشه که تو اونها رو نپسندی ، ولی خب اگه دوستش داری ، بايد اين صفات رو هم قبول کنی . دوست داشتن ، دوست داشتن خالصانه ، واقعا سخته .
حال اين دوست داشتن سخت ، مراحلی داره . همينطور ميره بالاتر . در يکجا تو ، ديگه تو نيستی . فقط اونه . فقط . هر چی داری مال اونه ، تو صاحب هيچی نيستی . لباسات همه قديمی اند . جون پولی که در مياری ، مال اونه ، اون تصميم می گيره که چطوری بايد اين پول خرج بشه . کجا بايد خرج بشه . حالا اگه برای تو خواست ، چه بهتر !!
در يکچا تو ، ميشی اون . تو و اون نداريم . هرکی تو رو نگاه کنه ، اونو می بينه . تو رو نه . در يکجا تو ديکه تحملت تموم ميشه . ديگه نميتونی بدون اون زندگی کنی . ديگه نميفهمی که زندگی چی هست . اينجاست که اگه طرف جنس مخالفته ، ميخوای که با تو ازدواج کنه . حالا اگه نکرد ، تو قبول می کنی ( چون هرچی که اون دوست داشته باشه ، تو هم دوست داری) ولی چون بدون اون نميتونی باهاش زندگی کنی ، می ميری . اگر هم طرف همجنس خودت باشه ، باز هم همينه . اگر تونستی باهاش زندگی کنی که چه بهتر ، اگر هم نه ، باز مرگ .
حالا اين دوست داشتن ، دوست داشتن والايی است . ولی هنوز به مرتبه والاتر نرسيده . مرتبه بعدی ، مرتبه ای است که تو والاترين رو دوست داشته باشی . باز در اينجا همون مراتب و مراحلی رو داره که در بالا نوشتم . ولی با اين نفاوت که درسته که اسمشون يکيه ، ولی پايين ترين مرحله ، از بالاترين مرحله دوست داشتن قبلی ، بالاتره . چون تو حالا کسی رو دوست داری که از طرف قبلی والاتره و چون اين شخص دومی از همه بالاتره ، پس دوست داشتن اون هم از همه والاتره .
خب . حالا ميخوام يه چيزه ديگه بگم .اونهم اينه که من اسم تمام اينهايی روکه نوشتم ، گذاشتم دوست داشتن و نه عشق . عشق رو من به بالاترين مرحله ميگم . يعنی همون چايی که تو ديگه طاقتت تموم شده و ميميری . و چون دوست داشتن دومی (همونی که تو والاترين رو دوست داشتی ) از اوليه بالاتره ، پس عشق ، بالاترين مرحله همين دوست داشتن اخير است . بنابراين ، به نظر من ، عشق ، دست نيافتنيست . چون به محض اينکه طرف عاشق شد ، ميميرد .
حالا بقيش باشه برای يک روزه ديگه !!

No comments:

Post a Comment