2010/02/17

کتاب تاریخ تصویری!

از همان اوایل، هر آهنگ و نماهنگی که به نظرم خوب می‌آمد، در یک پوشه ذخیره‌اش می‌کردم و گوش می‌دادم. 
حدود ۳-۲ هفته‌ی پیش، قبل از این که وضعیت اینترنت افریقای جنوبی مختل شود، فرصتی دست داد که فایل‌ این‌ها را آپلود کنم ولی بعد، فرصت نشد و توانایی نبود و بعد هم از حافظه پاک شد که بیایم و اینجا اطلاع رسانی کنم که آقا جان گوشه‌ی این صفحه، یک قسمتی قرار دادم که لینک دانلود این آهنگ‌ها و نمآهنگ‌هاست.
تا اینکه دو سه شب پیش، یک کلیپی به دستم رسید که تا الان که دارم اینجا تایپ می‌کنم، بیش از ۳۴ بار دیده‌امش!
کتاب تاریخ را چند روز پیش خواندید، حالا ببینیدش! البته در قسمت گلچین آهنگ‌ها و نمآهنگ‌ها، لینک مستقیم دانلود که بیش از ۵۰ مگابایت است، هست!
نمی‌دانم چه کسی این کلیپ را درست کرده است. همینقدر می‌دانم که منبع بسیار بزرگی از فیلم و عکس است! کارش بسیار عالیست و برای یک کلیپ اینترنتی، بسیار بسیار حرفه‌ای.
خدا کند شما ها هم به اندازه‌ی من از دیدنش لذت ببرید.

رییس جمهور کدام است؟

 

واقعاً اگر کسی، نداند و بخواهد که از این تصویر بفهمد، چه خیال می‌کند؟

2010/02/11

۲۲ بهمن و حاجاقا

خیلی خیلی سال پیش، وقتی نوجوانی بیش نبودم، گفته بودم که اولویت برای یک فرد، خانواده‌اش است. تا وقتی که ازدواج نکرده است، پدر و مادر و خواهر و برادر. اما بعد، اول همسر و بعد آنها. این‌ها را گفته بودم که یادآوری کرده باشم که اگر روزی روزگاری ازدواج کردم و طرف همسرم را گرفتم، کسی شاکی نشود!
امروز، بزرگترین امتحانی بود که بعد از سال‌ها در این زمینه پس دادم. با پدر ۶۵ ساله و همسر چند سال کوچکترش (حدود ۵۰-۴۰ سال!) و اخوی گرانمایه‌ام، رفتیم به سمت خیابان شادمان تهران.
زنجان، ماشین را پارک کردیم و پیاده به سمت آزادی راه افتادیم. وانت‌ها می‌آمدند و می‌ایستادند و نوشیدنی و خوردنی پخش می‌کردند. ملت هم سرازیر می‌شدند به سمتش! تقریباً می‌توانم بگویم که انگشت نما بودیم.
برگشتیم و با ماشین رفتیم به سمت شرق. تقاطع فاطمی و کارگر پارک کردیم و پیاده به سمت میدان انقلاب راه افتادیم.
به عمرم اینقدر نیروی نظامی ندیده بودم. همه رقم. انواع و اقسام لباس و کلاه و سپر و اسلحه. چهارراه بلوار، دو تا اتوبوس پر پلیس ایستاده بود. آقایی با کاپشن سیاه، سه تا عکس از من انداخت و دیگری، با کلاه موتورسیکلتی و باز هم کاپشن سیاه، فیلممان را گرفت.
سرتاسر خیابان کارگر، کنار نرده‌های پارک، نیرو ایستاده بود. همگی، باتوم داشتند ولی برخی، سپر هم داشتند.
یک سری آقایانی هم بودند یا پالتو تنشان بود یا بارانی. هرچه بود، بلند بود تا زیر زانوها. همچین که نگاهشان به ما می‌افتاد، درگوشی با درجه داران حرف می‌زدند. اگر اینان را جایی دیگر می‌دیدم، می‌گفتم حاجی بازاری یا سرداری که از بس افتاده است، شخصی لباس می‌پوشد!
چند تا خانوم چادر به سر هم آمدند و نشانی یک جاهایی را از ما پرسیدند که خیلی پرت بود. مثلاً پل مدیریت! یا اگر این خیابان را مستقیم برویم، به تجریش می‌رسیم؟!!
پلیس‌های مستقر در چهارراه، همگی اسلحه داشتند. البته بعضی‌هایشان، شبیه اسباب بازی بودند! شاید همان پینت‌بال که می‌گویند.
پدر خسته شده بود. زانویش درد گرفته بود. یادگاری که از دوران جوانی و فوتبال بازی با خودش نگه داشته است.
مادر امر به بازگشت داد.
دل، پر می‌زد برای رفتن به انقلاب. دل، مشتاق دیدن بود. به خصوص الان که دوستان نیز به ما پیوسته بودند.
مادر ولی، امر کرده بود.
با دوستان خداحافظی کردیم و برگشتیم. پلیس‌ها مشتاقانه راهنمایی‌مان می‌کردند که از چه مسیری برگردیم.


***

این، آخرین سلسله مطالب ۲۲ بهمن بود.
در ۲۲ بهمن و جنبش سبز، پیشنهاد دادم که اگر به مانع نیروهای نظامی برخورد کردیم، آنها را هم دعوت کنیم که باهم برویم.
در ۲۲ بهمن و حافظ،  تفالی را که زده بودم، نوشتم.
در ۲۲ بهمن و قرآن هم، چیزی شبیه به حافظ.

از حالا به بعد، دیگر ۲۲ بهمنی در کار نخواهد بود. از حالا به بعد باید به فکر آینده بود.
خیلی می‌شنویم که بحرانی نیست، اگر نیست، پس آن همه نیروی نظامی در خیابان چه می‌کرد؟
اگر تعداد معترضین به نتیجه‌ی انتخابات و مخالفین، اندک است، چرا باید بر تن هر کارمندی، کاپشنی سیاه بپوشانی و بر سرش کلاهی بگذاری و بگویی که همینجا باتوم به دست بایست؟ این همه هزینه برای چیست؟ برای یک مشت خس و خاشاکی که شاید مراسم را به هم بزنند؟ اگر زمان یک لحظه می‌ایستاد، تعداد نیروهای نظامی، به مراتب بیشتر از مردم بود ولی خب، چون زمان رو به جلوست، مردم هم می‌آمدند و می‌رفتند به سمت انقلاب.

من زیاد فرق بین گارد و بسیج و ارتش و سپاه و ضد شورش و ... را نمی‌فهمم. چیزی که امروز دیدم، همه شان بود. هر جایی هم که نوشتم پلیس، الزاماً منظورم پلیس راهنمایی و رانندگی نیست.
ولی وقتی از کنارشان رد می‌شدم، قیافه‌های پشت شیشه‌ی کلاه، قیافه‌های آشنایی بودند. فقط یک وجه اشتراک داشتند و آن هم خستگی بود. همگی هم هاج و واج، ماها را نگاه می‌کردند.
خیلی دقت می‌کردم که ببینم به جز پوشش، آیا فرق دیگری بین مردم هست یا نه. والده، نکته‌ی خوبی را گفت. مردم دو دوسته بودند. یا چیزکی دستشان بود یا نبود. اگر بود، عکسی از آقایان خامنه‌ای و احمدی نژاد یا پرچم ایران یا خوراکی!
اما ما، دستمان خالی. از قرار تنها فرقمان همین بوده است!
در راه برگشت، توی پارک لاله، خانواده‌هایی را می‌دیدم که چهار پنج نفره، روی نیمکت‌ها نشسته‌اند. معلوم بود که زنانی امثال والده‌ی ما هم بوده‌اند که بگویند یا من هم می‌آیم یا حق نداری بروی!

2010/02/10

۲۲ بهمن و قرآن

فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاء مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَمَا يَعْبُدُ آبَاؤُهُم مِّن قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ
 آنان جز همان گونه كه قبلا پدرانشان مى‏پرستيدند نمى‏پرستند پس شک و تردیدی در معبودشان نکن! بهره‌ی ایشان را تمام و کمال خواهیم داد.


* هود- ۱۰۹

2010/02/09

۲۲ بهمن و حافظ

بی خبرند زاهدان
نقش بخوان ولا تقُل!
مست ِ ریاست محتسب
باده بخواه ولاتخف!

مفتی شهر بین
که چون لقمه‌ی شُبهه می‌خورَد!
یال و دُمَش دراز باد
این حیوان خوش علف!

حافظ!
اگر قدم زنی در رهِ خاندان، به صدق
بدرقه‌ی رهت شود
همت شحنه‌ی نجف :)

برگشتن همه را فردا، صحیح و سالم، به منزل، خواستارم.

2010/02/07

إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ

جناب آقای دکتر سروش، سخنانی را بیان فرموده‌اند که این جنبش کاری را که آن انقلاب ۵۷ نتوانست انجام دهد، باید تکمیل کند و در پایان ابراز امیداوری نموده‌اند که «این انقلاب اصلاحی یا اصلاح انقلابی به نتیجه برسد.»
خواستم به اطلاع ایشان و سایر کسانی که هنوز کمی تا قسمتی شک دارند یا باور ندارند، برسانم که خیالتان تخت! آخرین خط کتاب تاریخ نوشته است:
نهالی که در ۱۲۸۵ کاشته شده بود، در سال ۱۳۵۷ شکوفا شد و در ۱۳۸۸ به ثمر رسید.

* سوره‌ی هود آیه ۸۱

2010/02/04

۲۲ بهمن و جنبش سبز

چندی پیش، یکی از سایت‌های ملعون، نظر سنجی کرد که به نظر شما جنبش سبز، روز ۲۲ بهمن چه باید بکند؟ تحدید هم کرده بود که صحبت‌هایتان را بیشتر از ۱۰۰ کلمه ننویسید! این یعنی یک توهین علنی، به شخص شخیصی چون حاجاقا که چون به منبر می‌رود... بعله!
خلاصه با توجه به این، و اینکه هرگونه همکاری با این گونه سایت‌ها در حکم پاره کردن عکس پروردگار است، اولاً بنده جواب این سایت را در سایت خودم می‌دهم و ثانیا به این معلوم الحال، لینک نمی‌دهم بلکه مجهول هم گردد!
همین، دو خط مقدمه، چه بسا خودش بیشتر از ۱۰۰ کلمه شده باشد!!
بگذریم.
چگونه می‌توان روز ۲۲ بهمن، نگذاشت که وارد خیابان انقلاب یا نزدیک میدان آزادی شد؟
به نظر من یا باید یک مانع غیر منقول درست کنند یا منقول. از این دو حال که خارج نیست!
مال غیر منقول را که با توجه به اینکه کل ساختمان اجلاس سران را در کمتر از ماه، ساختند، من بعید نمی‌دانم! یعنی شگفت زده نگردید اگر وقتی از ۱۶ آذر خواستید وارد خیابان انقلاب بشوید، یک مرتبه با ساختمان ۵ طبقه‌ای وسط چهار راه مواجه شدید که ادامه‌ی راه را به سمت آزادی، غیر ممکن کرده بود. به هر حال به قول مرحوم ابن سینا، ما در عالم ممکنات زندگی می‌کنیم. یعنی ممکن است که از خیابان فلسطین که به پایین می‌آیی، یک مرتبه ببینی که ساختمان دانشکده‌ی معماری دانشگاه آزاد، به دلیل رانش زمین، از گوشه‌ی شمال شرقی چهارراه انقلاب، به ضلع غربی و وسط خیابان انقلاب سبز شده باشد.
خلاصه اینکه اگر مانع، غیر منقول بود (یعنی مثل مثال اولم و الا ساختمان دانشکده‌ی معماری را که حرکت کرده است، می‌توان یک بار دیگر هم حرکتش داد!) که کاری از دست ما ساخته نیست و صرفاً می‌توانیم بگوییم «حیف شد! یک بار هم که خواستیم بیاییم در روز ملی‌مان شرکت کنیم، مثل آن شهاب سنگی که به رستوران هوگو (هرلی) خورد، یک ساختمان وسط انقلاب سبز شد! قسمت نبوده است و الاعمال بالنیات» بعد هم راهمان را کج کنیم و به منازلمان رجعت نماییم!
اما اگر مانع، غیر منقول بود.
حالاتی که برای من متصور است، این‌هاست:

۱- مانع، متشکل از افراد باشد.

۲- مانع، متشکل از اشیا باشد.

۳- مانع، متشکل از یک و دوی بالا باشد.

۴- هیچکدام!

در حالت آخر، درواقع مانع، چشمان ماست که با اینکه هیچ چیزی جلویمان نیست، گمان می‌کنیم که هست! بنابراین باید به راهمان ادامه دهیم.
در حالت دوم، اشیا را به کناری می‌نهیم و بعد از مطمئن شدن از وجود مانع چهارم، به راهمان ادامه می‌دهیم.
در حالت سوم، اول، اشیا را به کناری می‌نهیم، بعد به مانع چهارم توجه می‌کنیم و متوجه می‌شویم که فقط افراد مانده‌اند و بنابراین می‌رویم سراغ
راه حال حالت اول. یعنی اینکه درواقع، این چهار حالت، یک حالت بیش نیست و همانا اگر حالت اول را، فقط، بررسید، تمام مشکلات دنیوی و اخروی چه بسا حل گردند!

اما حالت اول:
حالت اول نیز از نظر بنده، از دو حال خارج نیست:

۱- افراد، متشکل از آدم‌های معمولی مثل خودت و خودم باشند.

۲- افراد، متشکل از آدم‌های معمولی مثل خودت و خودم نباشند! (فکر میکنی که کپی پیست کردم نه؟ دونقطه پی!)

در حالت اول، از طرف می‌پرسیم که آیا اهل گره زدن سبزه هست یا نه. اگر بود، اول یک تکه پارچه‌ی سبزی را که در جیب شلوار یا مانتوی خویش پنهان کرده‌ایم بیرون می‌آوریم و به او نشان می‌دهیم و بعد من شما را به حالت چهارم «انواع موانع غیر منقول» به تحریر درآمده‌ی شخص شخیص حاجاقا -اعلی الله مقامه‌ فی الدنیا و احیانا فی الاخرت- ارجاع می‌دهم.
در حالت دوم، قضیه کمی پیچیده می‌شود.
اینکه متشکل از آدم‌های معمولی مثل خودم و خودت نبود، هرچی فکر می‌کنم که پس مثل چی هست، چیزی جز نظم و انتظام و ناظم و منظم و نظام و این‌جور چیزها به ذهنم نمی‌آید. بنابراین باید ساده‌اش نمود. یعنی ما همان سوال را از مشارالیه(ا) می‌نماییم. اگر در میانه‌ی راه، به همان حالت مذکور و مشهور چهارم برخوردیم که چه بهتر اگر هم نه، البته که امیدواری‌مان را ترک نخواهیم نمود!
بنابراین مهمترین حالت، این است که طرف مقابلمان نه اهل سبزه گره زدن باشد و نه سبزی‌اش را توانستی پاک کنی و نه رنگ و روی سبزی داشت و نه هیچی!
اینجاست که باید حوصله به خرج داد. باید نشست و باهاش حرف زد! دو دوتا چهار تا کرد و کمی از در و دیوار برایش گفت و خلاصه جذبش نمود. یعنی کاری کرد که یا سبز شود، یا حتی اگر هم سبز نیست، سبز‌ها را دوست داشته باشد!
من خودم به شخصه، از این بابت نگرانی ندارم.
ببینید، طبق اعلام خودشان، ۲۵ میلیون رای دارند.
۳۰ میلیون رای نداده‌اند و آن زمان، صغیر بودند که چون این جنبش سبز، همگی این بچه مچه‌های هیفده هیژده سال سوسول موسول هستند، اون‌ها هم پس سبزند. ۲۰ میلیون هم ارتشیانند که ارتش و ملت از همان دوران انقلاب، برادر هم بودند و فدایی یکدیگر بودند و اصلا ما و اونا نداشتیم و نداریم و اگر هم الان کسی دارد، باید توجیهش نمود که ندارد! این شد ۵۰ میلیون. تازه من آن ۱۵ میلیونی را که در انتخابات شرکت کردند و به موسوی رای دادند، حساب نکردم.
خلاصه اینکه ما به اندازه‌ی کافی زیاد هستیم که هر دوسه نفرمان بنشینیم و با یکی از آنانی که هیچ رقمه مثل ما نیستند، حرف بزنیم. بعد از حرف و بحث و تبادل نظر و افکار، این مانع منقول مجهول الهویه، به کناری می‌رود و ما به راهمان ادامه می‌دهیم.
وقتی که دیگر تمام موانع را برداشتیم و رسیدیم به جایی که همگان مانند خودمان بودند، آن وقت پارچه‌های سبزمان را از جیبمان در می‌آوریم و بر سر و دست و غیره‌مان می‌بندیم و کل آزادی و انقلاب را سبز می‌کنیم.

خلاصه کنم.
اگر هر کداممان یک پارچه سبز در جیبمان باشد، اگر موانع منقول مجهول همراه ما شوند، اگر همه‌مان به سمت آزادی حرکت کنیم، آن وقت انقلابی سبز نشان خواهیم داد که بشر به چشم خویش ندیده است و نخواهد دید و تا عمر دارد، فراموش نخواهد کرد.
من عکسش را دیده‌ام. نمی‌دانید چقدر زیباست!

2010/02/02

سبز یعنی...

سبز یعنی رنگ سهراب در کفن
سبز یعنی افتخار این وطن
سبز یعنی رنگ خون عاشقان
سبز یعنی قبر بی نام و نشان
سبز یعنی مادری از جان گذشت
آن زمانی که ندایش بر نگشت
سبز یعنی ظالمی از ترس سبز
می نهد بر گردن خود شال سبز
سبز یعن آخرین فصل سکوت
سبز یعنی رای ما غیر از تو بود

* اس ام اس وارده

2010/02/01

سخنرانی امام در ۱۲ بهمن ۵۷

سال‌ها پیش، متن کامل سخنرانی مرحوم امام را ذخیره کرده بودم. معمولاً سالی یکی دو بار می‌خواندمش. تا اینکه هاردم سوخت و خیلی از اطلاعاتم از دست رفت.
امروز، سایت کلمه، متن کامل سخنرانی مرحوم امام را در سایتش گذاشت. با خوشحالی کپی کردم و ذخیره نمودم و الان هم خواندمش.
در متنی که از سالها پیش در ذهنم هست، امام صحبت از برق و آب و تحصیل رایگان می‌کند. اما این حرفها، در این متن کامل نیست.
حالا یا ۳۰ سال به ما دروغ گفته بودند که امام همچین حرفهایی زده است، یا اینکه متن سایت کلمه، ناقص است.
در صورت ناقص بودن متن سایت کلمه، باید دید که این نقص، عمدی بوده یا سهوی. دیگر چه چیزهایی حذف شده است یا از قلم افتاده است؟
یعنی یک نفر هم در سایت کلمه نیست که عمرش، از عمر من و شما بیشتر باشد که یک چیزهایی از آن روز را یادش مانده باشد؟
اگر هم در این سی سال به ما دروغ گفته بودند، چرا سایت کلمه، هیچی در این مورد ننوشته است؟ اینها که از چپ و راست دولت و حکومت دارند سوتی میگیرند، این سوتی، نبوده است که ۳۰ سال به چاخان به ما گفته بودند که امام در آن روز قول رایگان شدن اینها را داده بود؟!
راستش را بخواهید، چاپ این متن در سایت کلمه، به اینگونه که هست، برای من کمی تا قسمتی مشکوک است!