2010/02/04

۲۲ بهمن و جنبش سبز

چندی پیش، یکی از سایت‌های ملعون، نظر سنجی کرد که به نظر شما جنبش سبز، روز ۲۲ بهمن چه باید بکند؟ تحدید هم کرده بود که صحبت‌هایتان را بیشتر از ۱۰۰ کلمه ننویسید! این یعنی یک توهین علنی، به شخص شخیصی چون حاجاقا که چون به منبر می‌رود... بعله!
خلاصه با توجه به این، و اینکه هرگونه همکاری با این گونه سایت‌ها در حکم پاره کردن عکس پروردگار است، اولاً بنده جواب این سایت را در سایت خودم می‌دهم و ثانیا به این معلوم الحال، لینک نمی‌دهم بلکه مجهول هم گردد!
همین، دو خط مقدمه، چه بسا خودش بیشتر از ۱۰۰ کلمه شده باشد!!
بگذریم.
چگونه می‌توان روز ۲۲ بهمن، نگذاشت که وارد خیابان انقلاب یا نزدیک میدان آزادی شد؟
به نظر من یا باید یک مانع غیر منقول درست کنند یا منقول. از این دو حال که خارج نیست!
مال غیر منقول را که با توجه به اینکه کل ساختمان اجلاس سران را در کمتر از ماه، ساختند، من بعید نمی‌دانم! یعنی شگفت زده نگردید اگر وقتی از ۱۶ آذر خواستید وارد خیابان انقلاب بشوید، یک مرتبه با ساختمان ۵ طبقه‌ای وسط چهار راه مواجه شدید که ادامه‌ی راه را به سمت آزادی، غیر ممکن کرده بود. به هر حال به قول مرحوم ابن سینا، ما در عالم ممکنات زندگی می‌کنیم. یعنی ممکن است که از خیابان فلسطین که به پایین می‌آیی، یک مرتبه ببینی که ساختمان دانشکده‌ی معماری دانشگاه آزاد، به دلیل رانش زمین، از گوشه‌ی شمال شرقی چهارراه انقلاب، به ضلع غربی و وسط خیابان انقلاب سبز شده باشد.
خلاصه اینکه اگر مانع، غیر منقول بود (یعنی مثل مثال اولم و الا ساختمان دانشکده‌ی معماری را که حرکت کرده است، می‌توان یک بار دیگر هم حرکتش داد!) که کاری از دست ما ساخته نیست و صرفاً می‌توانیم بگوییم «حیف شد! یک بار هم که خواستیم بیاییم در روز ملی‌مان شرکت کنیم، مثل آن شهاب سنگی که به رستوران هوگو (هرلی) خورد، یک ساختمان وسط انقلاب سبز شد! قسمت نبوده است و الاعمال بالنیات» بعد هم راهمان را کج کنیم و به منازلمان رجعت نماییم!
اما اگر مانع، غیر منقول بود.
حالاتی که برای من متصور است، این‌هاست:

۱- مانع، متشکل از افراد باشد.

۲- مانع، متشکل از اشیا باشد.

۳- مانع، متشکل از یک و دوی بالا باشد.

۴- هیچکدام!

در حالت آخر، درواقع مانع، چشمان ماست که با اینکه هیچ چیزی جلویمان نیست، گمان می‌کنیم که هست! بنابراین باید به راهمان ادامه دهیم.
در حالت دوم، اشیا را به کناری می‌نهیم و بعد از مطمئن شدن از وجود مانع چهارم، به راهمان ادامه می‌دهیم.
در حالت سوم، اول، اشیا را به کناری می‌نهیم، بعد به مانع چهارم توجه می‌کنیم و متوجه می‌شویم که فقط افراد مانده‌اند و بنابراین می‌رویم سراغ
راه حال حالت اول. یعنی اینکه درواقع، این چهار حالت، یک حالت بیش نیست و همانا اگر حالت اول را، فقط، بررسید، تمام مشکلات دنیوی و اخروی چه بسا حل گردند!

اما حالت اول:
حالت اول نیز از نظر بنده، از دو حال خارج نیست:

۱- افراد، متشکل از آدم‌های معمولی مثل خودت و خودم باشند.

۲- افراد، متشکل از آدم‌های معمولی مثل خودت و خودم نباشند! (فکر میکنی که کپی پیست کردم نه؟ دونقطه پی!)

در حالت اول، از طرف می‌پرسیم که آیا اهل گره زدن سبزه هست یا نه. اگر بود، اول یک تکه پارچه‌ی سبزی را که در جیب شلوار یا مانتوی خویش پنهان کرده‌ایم بیرون می‌آوریم و به او نشان می‌دهیم و بعد من شما را به حالت چهارم «انواع موانع غیر منقول» به تحریر درآمده‌ی شخص شخیص حاجاقا -اعلی الله مقامه‌ فی الدنیا و احیانا فی الاخرت- ارجاع می‌دهم.
در حالت دوم، قضیه کمی پیچیده می‌شود.
اینکه متشکل از آدم‌های معمولی مثل خودم و خودت نبود، هرچی فکر می‌کنم که پس مثل چی هست، چیزی جز نظم و انتظام و ناظم و منظم و نظام و این‌جور چیزها به ذهنم نمی‌آید. بنابراین باید ساده‌اش نمود. یعنی ما همان سوال را از مشارالیه(ا) می‌نماییم. اگر در میانه‌ی راه، به همان حالت مذکور و مشهور چهارم برخوردیم که چه بهتر اگر هم نه، البته که امیدواری‌مان را ترک نخواهیم نمود!
بنابراین مهمترین حالت، این است که طرف مقابلمان نه اهل سبزه گره زدن باشد و نه سبزی‌اش را توانستی پاک کنی و نه رنگ و روی سبزی داشت و نه هیچی!
اینجاست که باید حوصله به خرج داد. باید نشست و باهاش حرف زد! دو دوتا چهار تا کرد و کمی از در و دیوار برایش گفت و خلاصه جذبش نمود. یعنی کاری کرد که یا سبز شود، یا حتی اگر هم سبز نیست، سبز‌ها را دوست داشته باشد!
من خودم به شخصه، از این بابت نگرانی ندارم.
ببینید، طبق اعلام خودشان، ۲۵ میلیون رای دارند.
۳۰ میلیون رای نداده‌اند و آن زمان، صغیر بودند که چون این جنبش سبز، همگی این بچه مچه‌های هیفده هیژده سال سوسول موسول هستند، اون‌ها هم پس سبزند. ۲۰ میلیون هم ارتشیانند که ارتش و ملت از همان دوران انقلاب، برادر هم بودند و فدایی یکدیگر بودند و اصلا ما و اونا نداشتیم و نداریم و اگر هم الان کسی دارد، باید توجیهش نمود که ندارد! این شد ۵۰ میلیون. تازه من آن ۱۵ میلیونی را که در انتخابات شرکت کردند و به موسوی رای دادند، حساب نکردم.
خلاصه اینکه ما به اندازه‌ی کافی زیاد هستیم که هر دوسه نفرمان بنشینیم و با یکی از آنانی که هیچ رقمه مثل ما نیستند، حرف بزنیم. بعد از حرف و بحث و تبادل نظر و افکار، این مانع منقول مجهول الهویه، به کناری می‌رود و ما به راهمان ادامه می‌دهیم.
وقتی که دیگر تمام موانع را برداشتیم و رسیدیم به جایی که همگان مانند خودمان بودند، آن وقت پارچه‌های سبزمان را از جیبمان در می‌آوریم و بر سر و دست و غیره‌مان می‌بندیم و کل آزادی و انقلاب را سبز می‌کنیم.

خلاصه کنم.
اگر هر کداممان یک پارچه سبز در جیبمان باشد، اگر موانع منقول مجهول همراه ما شوند، اگر همه‌مان به سمت آزادی حرکت کنیم، آن وقت انقلابی سبز نشان خواهیم داد که بشر به چشم خویش ندیده است و نخواهد دید و تا عمر دارد، فراموش نخواهد کرد.
من عکسش را دیده‌ام. نمی‌دانید چقدر زیباست!

No comments:

Post a Comment