2003/05/31

سلام
والا اتفاق خاصي نيوفتاده بود. فقط ديروز اين كنتور ما يه دفعه يه 900 تايي رفت بالا!! گفتم ببينم شما ها هيچ فهميدين كه چه خبر بوده يه نه. همين. خدا پدر اون كساني رو كه باعث شدند اين حاجاقاي فقير بي چيز حقير بره توجمع 10 سايت برتر پُر بيننده ي سايتهاي فارسي بيامرزه.
خب اين هم از جواب سوال هفته.
اما مطلب بعدي اينكه آقا ما توي دوتا وبلاگ چيز مينويسيما !! اگر اومدين ديدين كه اينجا چيزي ننوشتيم يه سري هم به اينجا بزنين. خدا رو چه ديدين شايد اونجا هم يه مطلبي نوشته بوده باشيم.
بعد ديگه جونم واستون بگه كه ما يه روزي رفتيم اينجا. بعد براي مطلب 28 مي، يه نظر داديم. خلاصه نظراتي كه اين عاليجنابان در اينجا براي پست 8خرداد من نوشته بودند،‌ در واقع جواب اون نظري بود كه من در اينجا براشون نوشته بودم.
خلاصه آقا اگر گرفتي كه چي نوشتم، به بغل دستيت هم بگو كه اونم بفهمه!!

2003/05/30

سلام
يه اتفاقي اينجا افتاده. ببينم كي اول ميتونه بفهمه!!

2003/05/29

سلام
اصلا" به نظر شما فينالي كه توش رئال مادريد نباشه، ديدن داره؟ حالا به فرض كه بگيم بابا بالاخره فينالي گفتن. برگ چغندر كه نيست. اوكي. قبول. حالا فينالي كه توي 120 دقيقه 0-0 شه اونم ديدن داره؟ من كه ديگه بقيشون نديدم. گفتم بيام پاي پي سي اينجوري بيشتر حال ميكنم به خدا. آخه ميدونين؟ بعد بازي رئال ومنچستر، ديگه ديدن هيچ بازي برام جذاب نيست. آخرين باري كه اينقدر لذت برده بودم،‌ بازي انگليس آرژانتين بود.
يادش بخير. جام 86 مكزيك بود( چقدر زود گذشت. انگار نه انگار كه 17 سال گذشت) ، خلاصه نصف شب بود و جو بازيها هم من رو گرفته بود. همچين تا نيمه هاي شب نشسته بودم پاي تماشا كه نگو. پدر از خواب بيدار شد. گفت كه عليرضا نخوابيدي؟ گفتم نه. گفت بازي كيو كيه؟ گفتم مكزيك و كره. توي همين بحثها بوديم كه يه دفعه ميشل پلاتيني (كاپيتان اون موقع فرانسه) گل زد!!!

2003/05/28

سلام

بعضي موقعها خيلي دلم ميخواد يكي نازم رو بكشه!!‌ بهم بگه كه عليرضا گيلاس بخور!! آخه ميدونيد ما يه پسر خاله ديگه داريم كه وقتي كه 4-3 سالش بود، ‌يه روز با مادر بزرگش ميره خونه داييش. ولي چون كسي خونه نبوده،‌ زود برميگردن. وقتي كه برميگردن،‌ خاله اش داشته گيلاس ميخورده،‌ ميگه آقا سامي جون كجا بودي؟ ميگه رفته بوديم خونه دايي. ميگه خب چطور بود؟ ميگه خيلي خوب بود. زن دايي منُ بغل كرد و گفت آقا سامي گيلاس بخور!!!!

2003/05/27

سلام
يكي از خوبي هاي عوض شدن تاريخ در ساعت 12 نيمه شب اينه كه ادم ميتونه كلك رشتي بزنه (راستي چرا ميگن كلك رشتي؟ نميگن كلك مثلا بندرعباسي؟ يا همين تهران خودمون كه تازه پايتخت هم هست!!) و ساعت 1 نصف شب مطلبشو پست كنه. به حساب اينكه هر روز داره مينويسه!!

دو سه روز پيش از باربارا تاكمن نوشتم. نوشتم كه عمل نابخردانه عمليست كه در زمان خودِ حاكمان، سياستي ناقض غرض باشه. يعني اينكه حاكم يك هدف و غرضي داشته باشه بعد عملي انجام بده كه ناقض اين هدف باشه. شرط دومي كه خانم تاكمن بيان ميكنه اينه كه در همان زماني كه اين عمل در حال انجام است، كساني باشند كه تذكر دهند، انتقاد كنند و نقض غرض بودن عمل رو گوشزد نمايند. توي كل اين كتاب سير نابخردي،‌ بيان ميشه كه هر حكومت و حاكمي كه نابخردانه عمل كرد، سرنگون شد و شايد به خاطر همين اسم كتاب سير نابخرديست.
حالا به نظر شما حكومت ليبي با توجه به اين دو شرط، سير نابخردي خودش رو طي نميكنه؟ يعني فكر نميكنيد كه اين 2 شرطي كه نوشتم، در ليبي هم وجود داره؟
ما يه استاد داريم كه هميشه از خاطراتش در دادگستري ليبي ميگه. از شباهتهاش با دادگستري خودمون ( مثلا اونا هم شعبه 1410 دارن) و تفاوتهاش. در كل دادگستري ما از ليبي بهتره. قضات اونا شريف نيستند. مال ما با سوادتر از اونان. قوه قضاييه ما درسته كه يه موقعي خرابه اي بود. ولي مال اونا هنوز همون خرابه مونده كه شايد بدتر هم شده باشه.
به اميد روزي بهتر چه در ليبي چه در بقيه جاها‌ !!!

2003/05/26

سلام
هرروز نوشتن خيلي سخته انگاري. هميشه دلم ميخواسته كه يه دستگاهي بود هر چيزي رو كه در طول روز مياد توي ذهنم، خودش برداره و بنويسه. الان هم كساني كه توي كانادا و امريكا هستند،‌ بلاگر يه امكاني بهشون ميده كه با تلفن زنگ ميزنن به سرور بلاگر متنشون رو براش ميخونن و اونهم ميذاره توي وبلاگشون. آخ كه نميدونين چه آهي كشيدم. اون زمانها كه بچه تر بودم،‌ مادرم طبق اصل " قربون دست و پاي بلوريت" ميگفت كه عليرضا تو كه اين همه قشنگ مينويسي،‌ چرا سعي نميكني كه نويسنده بشي؟ و من همه همون حرفي زدم كه الان گفتم. اي كاش چيزايي كه توي ذهنم بود خود به خود نوشته ميشدند. آخه ميدونين از بس توي اين ذهنم مطلبه كه نميدونم كدومش رو بنويسم. و اگه هم يكي رو انتخاب كنم، نه كه حاجاقام و آخوند زاده، همچين ميرم بالا منبر كه نگو!!
خب چي داشتم ميگفتم؟ آهان. آره خلاصه اينكه ميخواستم بگم كه من امروز هم خيلي خستم هم چيزي براي نوشتن ندارم. اينه كه يه امروز رو ببخشين كه چيزي ننوشتم!! حالا اينا چيَن كه من بالا نوشتم اونش رو ديگه برو از بابات بپرس!! اخه ما يه پسر خاله داريم كه الان 31 سالشه. اين آقا اون زمونا كه 3-4 سالش بود، يه روز خالش داشت جدول حل ميكرد. سيروس خان ما رفت پيش خالش كه خاله هر چي سوال داري بپرس كه من بهت جواب بدم!! خاله ما هم شروع ميكنه از خودش سوالاي آسون در اوردن و ازش ميپرسه. كه مثلا امروز چند شنبه است و غذايي كه در بين روز ساعت 12 ميخوريم چه نام دارد و خلاصه از اين سولا كه يه بچه ي 4-3 ساله بلد باشه جواب بده. بعد خاله ازش ميپرسه كه مهره اي است در شطرنج كه فقط مستقيم ميرود. سيروس يه كم فكر ميكنه بعدش ميگه : نميدونم. اينو ديگه برو از بابات بپرس!!!
سلام
پيش خودم گفته بودم كه هر روز اينجا مطلب بنويسم. امروز كه چهارم خرداد بود و من همش بيرون از خونه بودم. خسته و كوفته كه رسيدم خونه،‌ گفتم تا ساعت 12 نشده بذار يه چيزي توي اين وبلاگ بذارم كه عهد خودم نشكنه. ولي بلاگر باهام همراهي نكرد. دو سه مرتبه خواستم برم توي بلاگر ولي نتونستم. احتمالا سرورشون يه چند دقيقه اي خاموش بوده. بعد كه رفتم شام بخورم و لباسام رو عوض كنم و ... ديگه يادم رفت كه تا الان كه به ساعت نگاه كردم ديدم 5 دقيقه مونده به 12. تا كامپيوتر رو روشن كنم و ويندوز بياد بالا و به اينترنت كانكت بشم،‌ساعت از 12 گذشت و حالا احتمالا شما به جاي تاريخ 4خرداد،‌ اين بالا 5 خرداد رو مي بينين.
امروز پدر ميگفت كه عليرضا قربون دستت اين كولر رو درست نميكني؟ گفتم چرا فردا يه خورده وقت دارم ميرم بالا پشت بوم. بعد يادم افتاد كه پارسال يه مطلبي نوشته بودم كه توش از كولر درست كردن و اين حرفها هم نوشته بودم (احتمالا كساني كه از پارسال خواننده وبلاگ من هستند، يادشونه). گفتم اين وبلاگ نويسي هم چيزه خوبيه ها. آدم ميتونه بفهمه كه پارسال كي هوا گرم شد و خلاصه از لحاظ تاريخي و امارگيري چيز خيلي جالب توجه ايه!!
اشاره: الان اومدم توي وبلاگم، ديدم اِ چه خوب. تاريخ هنوز همون 4خرداده. پس هنوز ما زير قولمون نزديم!!!

2003/05/24

- بابا ! ديروز چرا زود اومدي خونه و شيريني دادي و همش خوشحال بودي و ميخنديدي؟ ‌( آخه پدر هميشه شب ميومد خونه ولي 21 سال پيش حدود ظهر بود كه اومد)
- اخه ديروز خرمشهر آزاد شد.
- پس به خاطر همينه كه امروز همش گريه ميكني؟
- نه. ديروز عموت شهيد شد.
****
ياد و خاطره همه كساني كه توي 8 سال بي هيچ چشمداشتي از وطن دفاع كردن، بخصوص كساني كه حماسه اي چون 3خرداد 61 رو آفريدند، گرامي باد.

2003/05/23

سلام
امروز دوم خرداد بود. 6 سال پيش در چنين روزي كه اتفاقا" مثل امروز جمعه هم بود،‌ حدود 90 درصد از كساني ميتونستن راي بدن،‌ توي انتخابات شركت كردن. اون زمان ميگفتن كه راي به خاتمي نه بود به يك عده اي كه توي حاكميت بودن. دوسه روز قبل از انتخابات، والده كه در دانشگاه تدريس ميكرد، سر كلاس به بچه ها گفت كه برين راي بدين. اونا گفتن كه نميديم چون راي هاي ما رو برميدارن تقلب ميكنن به نفع رقيب. مادر من گفت باشه اشكال نداره. اگه همه ما بريم راي بديم،‌ اونا حتي اگه هم تقلب كنن،‌ باز ميفهمن كه چقدر موافق دارن و چقدر مخالف و همين براي ما كافيه.
حالا 6 سال از اون روز ميگذره. توي اين مدت خيلي ها از رايي كه دادن پشيمون شدن. راستش به نظرمن هم خاتمي نتونست با انتظارات مردم بالا بياد. مردم توقعاتشون و انتظاراتشون رفت بالا ولي خاتمي همون خاتمي 6 سال پيش موند يا لااقل از مردم عقب موند. ولي اين دليل نميشه كه از رايي كه داديم پشيمون بشيم. به نظر من كاري كه ملت ايران 6سال پيش انجام داد، ‌بهترين كاري بود كه اون مموقع ميتونست انجام بده. همونطور كه اسفند ماه امسال با شركت نكردن توي انتخابات، بهترين كار رو انجام داد.
باربارا تاكمن، مورخ معاصر- متوفي به سال 1989، كتابي داره به نام سير نابخردي. من خودم اين كتاب رو هيج وقت تا آخر نخوندم ولي فصل اول اونو كه در واقع مقدمه كتاب هم هست، بارها و بارها خوندم. خانم تاكمن براي نابخردانه خوندن سياست حاكمان 3 شرط ذكر ميكنه كه اوليش و به نظر من مهمترينش اينه كه اون سياست، حتي در زمان خودِ حاكمان، سياستي ناقض غرض باشه چون هر سياستي بر حسب آداب و رسوم زمان خود اتخاذ ميگردد و هيج چيز نامنصفانه تر از اين نيست كه درباره گذشتگان با انديشه هاي كنوني داوري كنيم و براي احتراز از داوري بر مبناي ارزشهاي امروزين، بايد طرز فكر آن زمان را دريابيم. و من اعتقاد راسخ دارم كه اگه به گذشته برگرديم،‌ ميبينيم كه راي 6 سال پيش، نه تنها نابخردانه نبود،‌ بهترين عملي بود كه ملت ايران انجام داد.

2003/05/22

ارديبهشت : ماهي كه گذشت ولي ارديبهشت نبود
ماه ارديبهشت به نظر من يكي از بهترين ماههاي ساله. آخه هواي اين ماه رو من خيلي دوست دارم! ولي امسال ارديبهشت، اون ماهي نبود كه من هميشه دوسِش داشتم.
اوايل سال نوشته بودم كه امسال اين طور كه بوش مياد سال خوبي ميخواد نباشه. و متاسفانه اين روند بد بودن و خبر بد شنيدن توي اين ماه هم ادامه داشت:(( بدترين خبري كه شنيدم درگذشت دكتر حسين عظيمي بود. هنوز كه هنوزه، نتونستم با اين خبر كنار بيام. هنوز هم وقتي توي ماشين ميشينم، ناخود آگاه ياد وقتي ميفتم كه داشتم راديو گوش ميدادم كه گفت دكتر حسين عظيمي از نوابغ اقتصاد كشور به دليل سرطان دار فاني را وداع گفت. شوكه شده بودم. نميدونستم خوابم؟ بيدارم؟ ........
توي اين ماه چند تا خبر شوكه آور هم شنيدم. درسته كه بعضي هاش بعدا" تكذيب شد و به خير گذشت ولي همون شوك اوليه اش كافي بود كه من بزنه زمين.........
خيلي خستم. بلد هم نيستم مرثيه بنويسم و از بديها بگم. ولي ارديبهشت امسال مثل هميشه نبود. خدا خردادي كه ماه عزاست به خير كنه (اخه خرداد ماه امتحاناست ديگه!!)

2003/05/21

تنهايي از ضرورتهاي زندگي عاديست، مثل خوردن و نوشيدن؛ وگرنه در اين زندگي ِ اشتراكي ِ اجباري، آدم از بشر بيزار ميشود.
داستايفسكي

2003/05/20

سلام
دو ساعت توي گرما هي دنبال جاي پارك بگردي و بعد از كلي زير لب گفتن به در ديوار وامثال ذالك بالاخره يه جاي پارك پيدا كني كه پاركومتري باشه و تو پول خرد هم نداشته باشي و جنگي بري از روزنامه فروشي يه 100 تومن پول خرد بگيري و بريزي توي دستگاه و بعدش با خيال راحت بري دنبال كارت. وقتي كه برگشتي اولين چيزي كه نگاه كني پاركومتر باشه كه آخيش هنوز يه 4 تومني ازش مونده و تا بياي سوار ماشين بشي ببيني يه برگ جريمه زير برف پاك كنته.
آقا آي سوختم آي سوختم...

2003/05/19

اومده بود وبلاگم رو خونده بود. از يه صفحه اي هم اومده بود كه چون روي صفحه اش پسوورد گذاشته بود، كسي به جز خودش نميتونست بره توي اون. ميدوني چيه؟ برا اولش نبود كه ميومد. خدا كنه بار آخرش هم نباشه. بعضي ها با رد پا گذاشتن نشون ميدن كه كجا اومدن، بعضي ها هم با پاك كردن رد پاهاشون!
به هر حال مرسي كه اومدي!

2003/05/18

گفت برو از توي اتاق برادرت كتاب جانور شناسي رو بردار كه براش ببرم. گفتم باريكلا، آقا توي سرزمين كفر و فساد مومن شده. پرسيد چطور مگه؟ گفتم مَن عَرَفه نفسه فَقَد عَرَفه ربه !!!

2003/05/17

" نشسته بود جلوي تلويزيون داشت پيش خودش فكر مي كرد فردا كه جمعه است تا ظهر راحت ميتونم بخوابم. بعد كه بلند شدم،‌ يه حمومي ميگيرم و يه چيزي هم ميخورم و دست خانم و بچه رو ميگيريم و ميريم ناهار بيرون. بعد بعد از ظهر هم هميخوابم و عصر كه بيدار شدم و فيلم سينمايي رو هم تماشا كردم،‌ 3 نفري بريم بيرون پاركي چيزي....

ساعت حدود 6 صبح جمعه:
- بابا ! بابا! بيدار شو. من جيش دارم.
حميد خان كلي آه و ناله كرد و خرناس كشيد. چشماش رو كه باز كرد مريمش رو ديد. چيه بابا؟ چي ميگي؟
- بابا جيشم ريخت. زود باش ديگه!!
-آخه بابا جان تو ديگه بزرگ شدي. خب برو دستشويي ديگه.
- نه بابا جونم. ميخوام با تو برم.
حميد خان با زور از خواب بيدار شد و دخترش رو برد دستشويي و زودي هم اومد روي تخت كه تا خواب از سرش نپريده بخوابه.

ساعت 7 صبح:
- بابا من گشنمه. من نون و پنير ميخوام!! پا شو ديگه. صُب شده.
ديگه داشت به زمين و زمان فحش ميداد.يه نگاهي به ساعت كرد ديد كه تازه 7 شده. به دخترش گفت كه عزيزم هر وقت كه ساعت 8 شد منو بيدار كن كه برات نون و پنير بدم.
"ساعت 8 يعني كي؟ " ساعت 8 يعني هر وقت كه اين درازه رسيد به اين بالا. " باشه بابا" يه 40 ثانيه كه گذشت مريم با هيجان و عذاب وجدان حميد خان رو بيدار كرد كه "بابا ! بابا! ساعت رفت! بيدار شو بيدار شو!" نه دخترم. اين درازه نه. اين ثانيه شماره . اين يكي درازه. زيرلب اگه شد ما يه روز جمعه رو راحت بخوابيم....
يه نيم ساعتي حميد خان روي تختش هي اين وري شد هي اون وري . ولي خوابش نبرد. دخترش رو نگاه كرد ديد كه ساعت رو گذاشته جلوي خودش و ني ني (‌عروسكش) و همينطور مشتاقانه دارن نگاش ميكنن. از تخت پاشد. " بابا جونم بخواب هنوز اون درازه نيومده بالا" باشه باباجون اشكال نداره. مگه تو نون و پنير نميخواي؟ " آخه بابا اين كه هنوز نيومده بالا كه" اي بابا . تو هم عجب گيري داديا. بيا كه به ني ني هم نون و پنير بديم. گناه داره بيچاره. اگه زود بهش نون و پنير نديم ناراحت ميشه ها.
حميد خان رفت توي آشپزخونه. كتري رو پر آب كرد گذاشت روي گاز. گاز با اولين كبريت روشن نشد. دومي هم . سومين چوب كبريت قبل از روشن شدن، شكست. چهارمين، مصرف شده بود و پنجمين چوب كبريت اصلا گوگرد نداشت. حميد خان هم همينطور زير لب يه چيزايي ميگفت!! وقتي بالاخره گاز رو روشن كرد، نون رو از فريزر برداشت گذاشت روي گاز تا يخش باز شه. مريم هم همينطور با چشماني گرسنه ولي حاكي از تحسين پدرش رو نگاه ميكرد. بالاخره چايي و صبحانه حاضر شد. دوتايي كه نشستن پاي ميز كه صبحانشون رو بخورن نسرين خانم اومد. صبحانشون رو كه خوردن، نسرين خانم يه كاغذ داد به حميدخان كه " بيا. اي ليست كاراييه كه بايد تا ظهر انجام بدي. لباسا رو توي ماشين ميريزم يه 2ساعت ديگه بايد درشون بياري و پهنشون كني. اتاق تلويزيون هم احتياج به يه جارو برقي حسابي داره ولي حالا كه اونجا رو جارو ميكني، هال رو هم بكن. هوا هم كم كم داره گرم ميشه. يه سري به كولر بزن ببين اگه چيزي كم و كسري داره فردا بخري. براي ناهارتون هم از ديشب غذا مونده كه كافيه . يه خورده هم ظرف هست كه چون كمه نميخواد بذاري توي ماشين خودت بشورشون." ببينم مگه تو امروز چي كار ميخواي بكني؟ " من امروز با دوستام قرار دارم كه بريم كوه"!!

ساعت 2 بعد از ظهر:
نسرين خانم هنوز برنگشته. مريم هم خوابيده. حميدخان هم خسته از كار، رفته توي تخت كه بخوابه كه شترق تق شترق تق. حميدخان هراسون از تخت بلند شد و ديد كه خونه پشتيشون كه دارن بنايي ميكنن، كارگرها كارشون روشروع كردن. رفت پنجره رو بست تا شايد صدا كمتر شه. چشماش كه داشت سنگين ميشد، مريم شروع كرد به گريه كردن. چي شده عزيزم؟ چرا گريه ميكني؟ باباجون خواب بد ديدم. باشه عزيزم اشكال نداره. بيا پيش من بخواب. مريم رو بغل كرد و اورد روي تخت خودش. ولي ديگه خواب به چشماش نميامد تا اينكه يعد يه ساعت بالاخره خوابيد. ساعت تازه از 3 گذشته بود كه زيييييييييينگ در زدند. حميدخان پاشد كيه؟ " حميد باز كن منم." مگه كليد نداري؟ خب لابد ندارم ديگه حالا باز ميكني يا نه؟ نه باز نميكنم مثل اينكه اف اف خراب شده وايسا بيام دم در. و همينطور كه داشت زير لب يه چيزايي به شانس خودش و روز تعطيليش ميگفت، رفت كه در رو براي نسرين خانم باز كنه. "
مهر 1370

2003/05/16

سلام
درسته كه من خيلي خووووووووب مينويسم!!! ولي اين دليل نميشه كه در روز 2 تا مطلب بنويسم. ولي اين دفعه يه عذر موجه دارم و اونم اينه كه ميخواستم خبر بدم كه افاضات حاجاقا براي اولين بار و در بين نزديك به 3000 سايتي كه از اولين كنتور فارسي استفاده ميكنن،‌ جزو 50 سايت برتر پر بيننده شد!!!
آقا يا خانمي كه خودتو كشتي و به زحمت انداختي و بيش از 100 بار وبلاگ حقير رو امروز خوندي. مرسي!
بهش ميگم: مگه تو كار و زندگي نداري؟ هر وقت ميام ميبينم كه پاي اينترنت نشستي و داري وبلاگ اين دختره رو كه كارش شده از صبح تا شب پايه هاي مملكت رو نگه داره و از شب تا صبح هم رزومه ملت رو بخونه، ميخوني. ميگه: آخه عليرضا قشنگ مينويسه. دوسش دارم. ميگم: دِ اگه اين اين كاره بود كه تا حالا پايه هاي مملكت ما كه هيچي كل دنيا محكم شده بود. ميگه: عليرضا تو داري حسودي ميكني. ميگم: ( اينجا لهجم يهو شد مال طرفاي رشت و انزلي) من؟ من ؟ مث سگ!! .... يعني من حسودي ميكنم؟ توبشين وبلاگ شاپرك رو بخون كه يه پارچه خانومه. يا وبلاگ مريم رو كه ممممممممچ.... (همينطور كه نوك 5 انگشت دست راستم رو به هم چسبونده بودم و داشتم ميزدم به لبام يه دفه گفت: اِ؟ چشمم روشن تمام اينايي كه گفتي همشون كه مال جنس لطيف بود. گفتم: لطيف و غير لطيف نداريم خب بذار يكي از مردا بگم. م م م م م م مثلا ..... مثلا مال خودم. اصلا" تو چرا مال خودم رو نميخوني؟ خير سرم يه ساله كه داداشت داره وبلاگ مينويسه ها. كه يك دفعه گفت: نه. خاتون بهتر از تو مينويسه!!
آقا ما يه روزي زيراب يكي رو زديم هيچ نميدونستيم كه طرف مياد جاسوس ميفرسته خونمون. يك عمر داشتم مار تو آستينم پرورش ميدادم. آي ايها الناس . آي هوار. آي ملت. به دادم برسين. حالا ديگه جاسوس دختره مردم شدي ها؟ خيانت. جنايت. جاسوسي. از پشت خنجر زني.
من ميدونم تو. من ميدونم اون. حالا اون از من بهتر مينويسه هان؟ از حالا به بعد استفاده از اينترنت در اين منزل براي جامعه نسوان و بخصوص آنان كه 14 سال دارند، اكيدا" ممنوع ميياشد. وبلاگ مذكوره شديدا" با استفاده از آخرين فناوري، فيلترينگ، دسترسي فقط براي افراد بالاي 14 سال!! مجاز ميباشد.
كه من بد مينويسم.........

2003/05/06

نظر به اينكه پشت سر شخص شخيص حاجاقا شايعاتي مبني بر اينكه " فقط بلده كه از مذهب و كنتور فارسي و كامپيوتر و عشق بگه و ديگه هيچي بلد نيست" و براي اينكه به دهان استكبار جهاني كه اينك در كنارمان است، مشتي محكم كوبيده و پوز او را خاكمالي نموده باشيم ونشان دهيم كه نخير اين شخص شخيص حاجاقا يك فردي همه فن حريف است و در تمام موضوعات دستي ودر نوشتن تمام سبكها يد طولايي دارد و بالاخره اينكه موضوع سكس يكي از محبوبترين موضوعات بشريست و تحقيقات ثابت كرده كه بيش 70% استفاده كنندگان از اينترنت به سايتهاي سكسي علاقه اي بس وافر دارند و سايتهاي مذكور هم تعداد بينندگانشان بسي بيشتر از سايرين است، تصميم گرفته شد كه پرده ها دريده شود،‌ سنتها شكسته گردد و بر خلاف عادت مالوف و طريق معروف، از سكس گفته آيد. لذا از خوانندگان محترم و محترمه ي محبوب و محجوبي كه سنشان از 18 سال بيشتر نميباشد، صميمانه تقاضامندم كه اگر داراي شرف انساني هستند، از خواندن اين متن خودداري ورزند. والعاقل يكفيه الاشارة.

سكس از جمله كلمات شگرف و شگفت انگيز است.
دانيم كه بعض لغات، چه از اين ور و چه از اون ور خوانيم،‌ معني دهاد مانند جنگ كه از اون طرفش ميشود گنج كه بسي عزيزتر از اين طرفش است و اين معنا را دهد كه جنگها براي يافتن گنجها انجام ميشود حتي اگر اين گنج سياه رنگ باشد. يا كباب كه بابك شود كه يعني بابك كباب را دوست دارد. يا كوب كه بن مضارع كوبيدن باشد و بوك كه در زبان اجنبي كتاب باشد ويعني كتاب را بايد بر سر كوبيدن كه قدما گفته اند ياسين بر گوش خر خواندن. و خود اين خر البته ماجرايي دارد و آن اينكه نام مهره اي از بازي شطرنج، رخ باشد به دليل اينكه مانند خر فقط ميتواند راست رود و آيد(و نه كند كه در بعضي نسخ آمده است) و پر واضح است كه شطرنج را در زمان نوشيروان عادل به ايران زمين آوردند و بزرگمهر حكيم در ازاي آن، نرد را اختراع نمود و به هند فرستاد. و البته بعض كلمات هم هستند كه به يك صورت نوشته ميشوند حال آنكه سيرتشان متفاوت است مانند شكر كه شيرين است و شُكر كه نعمت افزون يا خِرَد كه برخي خُرد آنرا دارند و برخي هم كه اصلا ندارند يا كند(با فتح ن) كه برخي بسيار كند عمل ميكنند. لغاتي هم هستند كه صورتشان يكيست ولي كمال همنشيني در آنان اثر ميكند و در جوار ديگر لغات سيرت خود را از دست ميدهند مانند خوردن كه هم با زمين آيد و هم با غذا. ولي كلماتي مانند سكس كم پيدا ميشوند كه از هر دو طرف يك معني را دهند و از هردو طرف، هم شيرين باشد و هم نعمت افزون. كلماتي مانند داماد و گرگ و دير كه يا از رو خوشند و از پشت ناخوش يا از هر دو رو ناخوش. حال اين شائبه پيش نيايد كه منظور و مقصود اين است كه گرگ داماد است و يا نعوذ بالله داماد گرگ. كه اين وصله ها بس نايتچسبكند وحاشا و كلا كه مارا بچسبند.
و چون سكس از هر دو طرف خوانده شود، از هردو طرف هم به عمل آيد. كه در ادامه گفته شود.
همانطور كه گفته شد، سكس هم از رو شود و هم از پشت و هريك از اينان را اقسام و انواعي هست كه برخي تا 29 مورد نوشته اند و ما گزيده اي از آنها را آوريم كه مجال كوتاهست و سر اين رشته دراز.
اما متداول ترين نوع سكس در اينجا نشان داده شده است. اين نوع كه از رو هم هست، يكي از خوشترين و در عين حال سهل الوصول ترين سكسهاست.
برخي ديگر از انواع سكس از رو را ميتوانيد در اينجا ببينيد و البته براي هريك هم شرحي نگاشته شده است.
سكسهاي از پشت را هم بدون هيچ شرح و اضافه اي در اينجا ميتوانيد مشاهده كنيد.