2013/02/10

راه آینده

1- چند سال پیش خواب دیدم که در ماشینی، کنار آقای خامنه‌ای نشسته‌ام و داریم با هم حرف می‌زنیم که من شروع به فریاد زدن می‌کنم که «سید بیدار شو! بیدار شو!». بعدها دوستی، به من گفت که تو ذاتاً ولایتمداری!
صرف نظر از اینکه واقعاً من ذوب در ولایت هستم یا نیستم، اعتقاد دارم که یک اصولگرای واقعی، با اصلاح‌طلب واقعی، یکیست. و من خودم را چنین می‌دانم.
وقتی دلت برای نظام می‌سوزد، وقتی دلت برای خون‌های داده شده طی انقلاب و جنگ می‌سوزد، وقتی دینی داری که می‌بینی چه تیشه‌هاست که به ریشه‌اش می‌زنند، وقتی هموطنانی داری که واقعاً محتاج یک لقمه‌ی نانند، وقتی می‌بینی که کشورت مثل ماهی در خشکی افتاده دارد جان می‌دهد، ناگزیری که اصول را یادآوری کنی و راه‌های اصلاحی را بگویی تا بلکه کشورت، حکومتت، مردمت و سرزمین چند هزار ساله‌ات نجات یابد.
2- زمانه، زمانه‌ی خوبی در ایران نیست. از همان 23 خرداد 88، این «بدشدن» شروع شد. از همان روزی که رهبری گفتند یک سری بی‌اخلاقی‌هایی هست، شروع شد. نمی‌توانم بگویم که الان در اوج بدی هستیم، چه این روندی که پیش می‌رود، قطعاً بدتر خواهد شد. «بگم بگم»ها و تهمت‌ها و رو کم کنی‌ها مدام زیاد و زیادتر می‌شوند.
رهبر در ایران، در تمام تاریخ چند هزار ساله‌ی خویش، همیشه یک ستون و محور وسطی بوده است. همیشه حرفش، به قول امروزی‌ها، فصل‌الخطاب بوده است. اما در این سه سال اخیر، چه بسیار مواردی را دیدیم و شنیدیم که حرف رهبری، نادیده گرفته شد. آخرین و روشن‌ترین آنها، همین که می‌آیند و می‌گویند تا زمان انتخابات هرکسی به اختلافات دامن بزند، قطعاً خائن است و دو هفته‌ی بعد، سیل ناسزاها و بد و بیراه‌هاست که در مجلس، که صدایش مستقیم در کل کشور پخش می‌شود، به آقای احمدی نژاد حمله‌ور می‌شود و بعد هم رییس قوه مقننه، شروع می‌کند به تند صحبت کردن.
شاید احمدی نژاد «ولایی» نباشد، ولی آیا لاریجانی هم نیست؟ اینگونه رهبری یک مملکت را نادیده گرفتن، نه به نفع دولت است و نه به نفع ملت و نه حکومت و نظام و حتی خود رهبری.
3- دستگیری و آزادی بلافاصله‌ی مرتضوی نشان داد که هنوز در این کشور، رأی‌های مسوولین نابخردانه است. مرتضوی، احتمالاً از معدود افرادیست که خیلی‌ها، از خیلی جناح‌ها، با او مشکل دارند. از مردم بگیرید تا خود مسوولین. آزادی او، در عین اینکه بدترین کاری بود که می‌شد انجام داد، برای ملت، بهترین کاری بود که مسوولین خود را بیشتر بشناسند. آزادی او را که به نظر من، ظلم به تمام معناست، به رهبری منسوب می‌کنند. یعنی این جنابان مسوول، نه تنها به توصیه‌ها و فرمایش‌های ایشان گوش نمی‌دهند که گندکاری‌های خود را نیز به دروغ به او می‌بندد. آخر مگر می‌شود فردی کاری کند که صد در صد به ضرر خودش و ظلم به ملت باشد؟!!
4- ظلم، این روزها و ماه‌ها، مدام در حال زیادتر شدن است. چه ظلم دولت به ملت، چه ظلم ملت به ملت. اگر تحقیقی صورت گیرد و بررسی کند که کدام یک بیشترند، من اصلاً تعجب نخواهم کرد که ظلم ملت به ملت بیشتر باشد!
نگاهی به خودمان بیندازیم. چقدر به یکدیگر رحم می‌کنیم؟ چقدر حال همدیگر را مراعات می‌کنیم؟ چقدر نفع دیگران را در نظر می‌گیریم؟ همه‌ی این‌ها نه با اخلاق ایرانیمان سنخیت دارد و نه با اخلاق دینی و مذهبی و حتی انسانی!
درست است که در آستانه‌ی سی و پنجمین سال انقلاب، می‌آییم و می‌گوییم «چه می‌خواستیم، چه شد!» ولی برای اصلاح، باید و باید همه‌ی واقعیت را دید.

به دولت، چشم امیدی ندارم. باید از خودمان شروع کنیم. اول، خودمان را باید اصلاح کنیم تا سال‌ها بعد، فرزندان و نوه‌هایی در این کشور باشند که به بدی ما نباشند. که بتوانند کشور را به درستی اداره کنند. که با هم نوع خود، مهربان باشند. که فقط، مثل الان ما، به فکر همین لحظه نباشند و دوراندیش باشند. که فقط به نفع شخصی خود نگاه نکنند. که بتوانند دست در دست هم، هم خودشان را به سر و سامانی رسانند و کشورشان را آباد کنند.
این راه طولانی، به نظر من، قطعاً به سرانجام خواهد رسید. قطعاً از انقلابی بهتر است که ۳۴ سال بعد فرزندان ما همان حرفی را بزنند که ۳۴ سال پیش، رهبر انقلاب گفت به چه دلیل باید پدران ما سرنوشت ما را تعیین کنند؟
------------
پ.ن.۱- این نوشته، شاید پاسخی باشد به سوال آخر این مطلب از ایمایان
پ.ن.۲- خواندن این مطلب از آقای مصطفیٰ ملکیان را به شدت توصیه می‌کنم.
پ.ن.۳- به امید خدا، طی مطالب آینده، چند راهکار عملی را نیز خواهم نوشت.