2003/06/25

سلام
امروز صبح كه رفتم دانشگاه، ديدم باز هم امتحانا عقب افتاده، البته اين دفعه براي يك روز. خيلي عصباني شدم. آحه امروز كه ديگه خبري نبودكه. خلاصه اومدم خونه، اول يه كاريكاتور گذاشتم توي صفحه كاريكاتور جارچي، بعد نشستم به وبلاگ چندتا جارچي سر زدن براي اينكه ميخوام خبرهايي از جارچي بنويسم، يه چيزي داشته باشم.
اومدم خونه، پدر خيلي نا اميد بود. ميگفت اين ممكلت ديگه درست بشو نيست. حالا هرچقدر هم تو اميدوار باشي كه خامنه اي يه كاري بكنه. ميگفت از صبح كه نشستم پاي اخبار، همش عدالت اسلامي، عدالت قضايي، عدالت كوفتي عدالت زهرماري ميكرد. خسته شدم عليرضا. چي ميشد از اين مملكت ميرفتيم؟ به خدا داريم عمرمون رو تلف ميكنيم.
خواستم حرفي بزنم ولي راستش چيزي نداشتم بگم. ميگفت عليرضا سرت رو با اين اينترنت و فروش كارت تلفن و اينترنت گرم نكن. به اهداف بلند فكر كن كه اخرش بتوني از اينجا بري. بري به جايي كه معني زندگي، لذت، آسايش و خيلي چيزاي ديگه اي رو كه الان اونقدر ذره ذره ازمون گرفتن كه نميشناسيمشون، بچشي.
يادتونه چند ماه پيش يه شعر نوشتم؟
بيا از اين خونه بريم
بريم به يه جاي ديگه
جايي كه گل داشته باشه
جايي كه بوي يار مياد

No comments:

Post a Comment