2003/06/10

روي چمنها زير آفتاب، دراز كشيده بود. رفتم كنارش نشستم. نشست. يه نگاهي بهم كرد. موهاش رو نوازش كردم. اونم خودشو برام لوس كرد. كنارم به پشت خوابيد و من هم دلش رو قلقلك ميدادم. همينطور كه داشتيم با هم بازي ميكرديم، يكدفعه پا شد دُمش رو تكون داد و به سمت ظرف غذايي كه مادرم براش گذاشته بود رفت.

No comments:

Post a Comment