دو سال پیش، همین روزها که عزت و هاله و هدیٰ از پیشمان رفتند، نوشتم:
من به کدام خوشدلی، مِیْ خورم و طرب کُنم
کز پس و پیش خاطرم، لشکر غم کشیده صف؟
چهار سال است که آرامش ذهنی و خاطری خوش ندارم.
بیشتر از دو سال است که میرم، در حصر است، بدون هیچ محاکمه و دادگاهی.
هنوز صحنههای عاشورای 88 جلوی چشمانم است و تصویر 25 خرداد ماه 88، موهای تنم را سیخ میکند.
آزموده را آزمودن، خطاست. هیچ شکی ندارم. منتها مرا به خیرت، امیدی نیست. خوب میدانی که اشتباه کردی. خوب میدانی که همه هم میدانند که اشتباه کردی.
چهار سال پیش در چنین روزی، سرتا پا بهت بودم و حیرت. تجربهی زندگی در یک دولت کودتا را نداشتم. بد جور دلم را شکسته بودی.
اما در این چهار سال، عمر گذشت. به قول میرمان، این زندگیست که دائمیست.
و حالا بعد از چهار سال، وقتی که به هیچ کدام از خواستههای صریحمان نرسیدهایم، باز دارم به انتخابات فکر میکنم.
میدانم آنچه را که خودت میخواهی، خواهد شد. چه اگر غیر این بود، صلاحیت ستون نظامت را رد نمیکردی.
مسخرهاست که چهار سال از تقلب و عدد سازی بگویم و بعد هم بلا نسبت بیایم و رای بدهم، نه؟
الاعمال بالنیات! نیّتم را تغییر میدهم. میروم و به روحانی رای میدهم.
جمعه فرصتیست تا بعد از ۴ سال، هم جنبشیان سبزم را ببینم. فرصتی که بیشتر از ۳ سال است از ما گرفتهای. فرصتی که قانون اساسیمان به ما داده بود.
مهم نیست رأیم را میشماری یا نه. هم من میدانم رأیم به کیست هم تو.
جمعه، سعی میکنم از فرصت و حقی که به ناحق از من گرفتی و با منّت میخواهی در اختیارم بگذاری، استفاده کنم. تو از همه با هم بودن ما میترسی و جمعه، ما همه با هم هستیم.
اما بعد از جمعه هم، زندگی ادامه دارد و کماکان، مصرّ بر گرفتن حقّم.
و میدانی که در آخر، این منم که پیروزم. آرام آرام. حتی طولانی مدت. حتی اگر تو نباشی که ببینی.
No comments:
Post a Comment