2003/04/23

سلام
چهل سال گذشت بي تو برمن اين چهل روز.

امسال اربعين يه حال و حس ديگه اي دارم. يه حس جديد. احساس ميكنم كه امسال با بقيه سالها فرق داره. ميدوني چرا؟ امسال اربعين خيلي چيزها هست كه قبلا نبود و خيلي چيزها نيست كه قبلا بود.
امسال اربعين من توي يه بلاتكليفي گير كردم. نميدونم از اينكه صدام ديگه نيست بايد خوشحال باشم؟ صدامي كه هر وقت توي مدرسه تكبير ميگفتيم، يه مرگ بر صدام يزيد كافر هم اضافه ميكرديم. يا اينكه ناراحت باشم كه صدام رو كسي برد كه مصدق رو 50 سال پيش برد. نميدونم بايد خوشحال باشم كه هم كيشانم بعد سالها تونستند مراسم سنتي و مذهبي خودشون رو انجام بدن يا بايد ناراحت باشم از اينكه همين هم كيشان، اه در بساط ندارند. نميدونم.
زندگي هيچ وقت يه جور نيست. هميشه ي خدا هم پستي داشته هم بلندي. هميشه ي خدا هم ناراحتي بوده هم خوشحالي. يكسال پيش همين روزا من شروع كردم به وبلاگ نويسي. اسم وبلاگم رو گذاشتم افاضات حاجاقا. حاجاقا كه خودمم ولي افاضات رو براي اين انتخاب كردم كه ميخواستم عقايدم، نظراتم، ديدگاههايم و به طور خلاصه حرفهايم رو اينجا بنويسم. ولي توي اين يكسال خودم كه اعتقاد دارم كه اوني رو كه ميخواستم، نتونستم. مثل هر كار ديگه اي كه يا بايد در حد توانم كامل بشه يا اصلا نبايد بشه،‌ فقط گاه گاهي مينوشتم اونم براي خالي نبودن عريضه. امروز كه داشتم وبلاگ سابقم رو ميخوندم،‌ ياد خاطرات گذشته افتادم. رفتم توي عالم رويا. توي خيالات. نميدونم يادتون هست يا نه. زمان بچگي تلويزيون كارتون گوفي رو نشون ميداد. يه روز زن گوفي بهش گفت كه بره انباري رو مرتب كنه. گوفي هم رفت و يه آلبوم عكس از اجدادش پيدا كرد و همينطور كه نگاه ميكرد،‌ رفت توي رويا. خودش رو ديد كه داره با شير ميجنگه. يا در يك نبرد تن به تن با يك شواليه شركت كرده. زنش كه ديد كه گوفي دير كرده، اومد و ديد كه گوفي همين طور وسط اون همه وسايل نشسته و .... !! منم همين طور شده بودم. ياد روزي افتادم كه نامه ي زهرا رو به يكي از انجمها خوندم و با وبلاگ اشنا شدم. روزهايي كه هي مينوشتم و هي صفحه درست نميشد. روزهايي كه ماه به ماه هم به وبلاگم سر هم نميزدم. روزهايي كه توي انجمن كلي نامه بود كه با سعيد و سالك و ابهام و اسب اتش و خيليهاي ديگه به سوالات بلاگرهاي جديد جواب ميداديم. روزي كه شاپرك ازم سوال كرد و من رو هوايي وبلاگم كرد. روزي كه حس فيلسوف شدن بهم دست داده بود. روزهايي كه داشتيم يه سايت امتحاني درست ميكرديم كه الان ديگه واسه خودش كلي معروف شده. روز درگذشت اولين وبلاگ نويس ايراني. روز رفتن مادر بزرگ. روز اولين تجمع وبلاگ نويسها كه من به خاطر مريضيم نتونستم برم. و و و .........

يك سال گذشت. با همه خوبيها و بديهاش. زهرا كه براي اولين بار من رو با وبلاگ اشنا كرد ديگه نمينويسه. خاتون كه اولين كسي بود كه لينك وبلاگم رو توي صفحه اش گذاشت، كم كار شده. شاپرك كلي واسه ي خودش جا افتاده و كلي خواننده هاي دائمي داره. جارچي ديگه يك صفحه نيست و چندين صفحه شده و ميخواد باز هم بزرگتر بشه. پارسال وقتي كه من شروع به وبلاگ نويسي كردم، حدود 300 نفر وبلاگ مينوشتن. ولي حالا ماشالا هزار ماشالا همين طور زياد تر ميشه. پارسال تنها سايت وبلاگ نويسي، بلاگر بود ولي الان سايتهاي ايراني هم درست شدند. پرشين بلاگ كه اولين بود، الان خودش بيشتر از 7000 تا كاربر داره. پارسال كلي بايستي زحمت ميكشيدي تا بگي وبلاگ چيه و وبلاگ نويسي يعني چي، ولي الان خواجه حافظ هم ميدونه!! و چشم رو هم بذاري سالهاي ديگه هم همينطور ميان و ميرن.

گفتم امسال اربعين يه حس ديگه اي دارم. اربعين پارسال رو يادت هست؟ مال سال قبلش چي؟ من كه نه. من هيچ سالي رو يادم نمياد. ولي مطمئنم كه اربعين سال 82 رو هيچ وقت فراموش نميكنم. اربعيني كه مصادف شد با اولين سالگرد وبلاگ نويسيم. مصادف شد با تنها شدنم و خيلي چيزهاي ديگه
****
توضيح: به دليل ايام عزاداري، مطلبي كه قولش رو داده بودم، با كمي تاخير و بعد از ماه صفر نوشته ميشه. از مشتاقان به خاطر تاخير صميمانه پوزش ميطلبم!

No comments:

Post a Comment