2003/12/06

هواي خانه چه دلگير ميشود گاهي
از اين زمانه دلم سير ميشود گاهي
به خويش مرا ميكشد چه خون و چه خاك
محبت است كه زنجير ميشود گاهي
مبر ز موي سپيدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه اي پير ميشود گاهي
صائب تبريزي

فكر ميكنم كه راهنمايي بودم كه اولين بار اين غزل رو خوندم. هميشه فكر ميكردم كه محبت كردن، كه گاهي زنجير ميشود، براي كسي زنجير ميشود كه محبت ميكنه. ولي حالا بعد سالها، به اين نتيجه رسيدم كه كه محبت گاهي براي طرف (محبوب) زنجير ميشود. محبت گاهي دست و پا گير ميشود برايش. گاهي آزادي عمل و فكر را از او ميگيرد.
****
7-8 سال پيش، بهش گفتم كه تو الان رو نگاه ميكني و از 10 سال ديگه خبر نداري. گفت 10 سال ديگه هم من فرق كردم هم تو؛ ولي باز هم اختلافمون هست.
5-6 سال پيش بهم گفت كه عذاب وجدان دارم. هيچ نميدونستم كه تو اينجوري ميشي. تقصير من بود. اگه بي محلي كرده بودم، اينطوري نميشد. بهش گفتم نه. تو بي تقصير ترين، بي گناه ترين و حتي بي خبر تريني. بي خود خودت رو ناراحت نكن. خربزه ايست كه خودم خوردم و البته پاي لرزش هم ايستادم و هيچ شكايتي هم ندارم.
و اكنون ميگه اگه تو نبودي من چه ميشدم؟ چه ميكردم؟
****
خيلي بايد حرف بزنم و مقدمه بگم تا بتونم منظورم رو برسونم. شايد به مرور، قسمتهاي بعدي داستان عشق رو نوشتم.
****
جناب هيوا خان !!! (چون ميدونم كي هستي ميگم خان!) شما خيلي غلط ميكني كه پشت سر ماري ما همچين حرفي ميزني.
اگر بر جاي من غيري گزيند دوست، حاكم اوست
حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم
يا
مرا عهديست با جانان كه تا جان در بدن دارم
هواداران كويش را چون جان خويشتن دارم
خلاصه اينكه ديگه از اين حرفها نزن.
عليرضا

No comments:

Post a Comment