سلام
امروز يك GK نزديك بود من رو به بكشتن بده و دور از جون شوما بي حاجاقا بشين.
حدود يكماه پيش خواهرم مريضي گرفت كه پدرم كه دكتر است، ميگفت كه تا به حال همچين چيزي نديده بوده. شرح و تفصيلش طولانيست ولي همينقدر بگم كه اول از يك سرما خوردگي ساده شروع شد و بعد غده لمفاويش (درست نوشتم؟) ورم كرد و بعدش هم تب و از اين جور چيزها. الان نزديك به 3-4 هفته است كه مدرسه نرفته. بعد از خواهرم، پدرم مريض شد و بعدش هم برادرم و مادرم و الان هم من. تقريبا چهار شنبه 5شنبه بودكه من مريض شدم. البته مريضي من نسبت به اون 4تاي ديگه، خيلي زودتر تموم شد و با اينكه تب شديدي داشتم، ولي خيلي زود خوب شد و فقط سرفه ميكردم و الان 4-3 روزي هست كه فقط سرفه ميكنم.
اما جي كي امروز بنده اين بود كه با اين سينه خراب، رفتم كه دستشويي و حمام و اينها را بشورم!! وايت تكس و سي اكت رو باهم قاطي كردم و دور از جونتون نفس عميقي كشيدم كه مفرح ذاتش در نيومد كه نيومد. حاجاقاي بيچاره هر كاري كرد نتونست اوني رو كه كشيده بود پايين، بده بيرون. برادرم اومد و بغلم كرد و برد بيرون توي حياط شير آب شلنگ رو باز كرد و يه كارهايي باهام كرد كه من ديگه نفهميدم چي شد.
خلاصه ما شروع به نفس كشيدن كرديم ولي ديگه سرفه امون نميداد. فكر ميكنم نزديك به يك ساعتي شد كه من بلا وقفه سرفه ميكردم. البته گلاب به رويتون بعضي وقتها بالا هم ميوردم كه برادرم ميگفت كه علت زنده موندنم همون بود.
ديگه جونم براتون بگه كه كارم به بيمارستان و چادر اكسيژن و سرم و امپول كشيد و الان كه در خدمت شمام،تازه يك ساعتي هست كه از بيمارستان مرخص شدم.
اين از GK بنده و رحم و الهي و ...
***
پارسال در چنين روزهايي مطلبي نوشتم كه راستش رو بخواين خيلي به دلم نشست. الان بعد از تقريبا يكسال، وقتي كه دوباره خوندمش، باز موهاي تنم سيخ شد. باز به ياد اون روز افتادم كه همينطور كه مينوشتم، اشك بود كه ميومد...
پنجمين، جان خودش و خانوادش و دوستانش را داد، كه راه خداوند پايدار بماند. كه راه راست از كجي شناخته شود و اكنون بعد نزديك به 1400 سال، اونقدر پيچوندنمون كه اصلا نميدونيم راه راست كدوم است و كج كدام. اميدوارم كه هرچه زودتر شرّ اين خدا نشناسان از شر اين مردم كم شود.
***
راستش ميخواستم درباره نظراتي كه خاتون و مرتيا داده بودند، چيزهايي بنويسم. ولي از شما چه پنهان، ساعت نيم ساعتي از نيمه شب گذشته و من هم كه تازه از بيمارستان اومدم و كمي خسته ام. ولي حتما حتما مطلبي خواهم نوشت. نه كه فكر كنين جواب دارم و ... نه. بيشتر فكر ميكنم كه من مساله رو كمي بد توضيح دادم و البته خب اون زمان نميتونستم خوب حرف بزنم و 7 سال رو هم نميشه توي چند خط خلاصه كرد. ولي فكر ميكنم كه حرفهاي اين دو بانوي عزيز كه از همون اوايل وبلاگ نويسي ميشناسمشون، درستند منتها ربطي به من نداره!! و اينكه اينها اين حرف رو براي من نوشته بودند، فكر ميكنم كه بيشتر به خاطر سو تفاهميست كه به دليل بد توضيح دادن من به وجود اومده. حالا به محض اينكه حالم كمي بهتر شود بيشتر در موردش مينويسم.
دوستون دارم
عليرضا
2004/03/02
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment