2004/05/18

سلام

يواش يواش ديگه دارم ميرم قرنطينه درس و امتحانات. كلاسها هم كم كم در حال تمام شدن هستند. اگر همت كنم و خدا هم كمكم كنه و خوب درس بخونم و تمام واحدهايي كه ميگيرم پاس بشن، سال ديگه اين موقع ترم آخرم. وقتي كه به پارسال نگاه ميكنم،‌ به ارديبهشت سال 82، احساس ميكنم كه همين ديروز بود كه مطلبي نوشتم درباره ارديبهشت، ماهي كه ارديبهشت نبود. براي همين خيلي روحيه ميگيرم كه امسال هم چشم به هم بزنم تموم ميشه و بالاخره من ليسانسم رو ميگيرم.

توي اين هير و ويري كه من ميخوام درس بخونم،‌ دو تا اتفاق در حال افتادن است كه حسرت ميخورم كه اي كاش درسم تموم شده بود و ميتونستم توي هر دوي اين اتفاقها شركت كنم. يكي از اينها، جارچيست. الان يه دو سه هفته اي هست كه نيمكت چوبي داره مطلبي درباره حافظ توي صفحه ادبي جارچي مينويسه. نيمكت كه شروع به نوشتن كرد، بعضي از بچه هم شروع كردند به نوشتن و خلاصه يه نيمچه شور و حالي توي جارچي راه افتاده و از اون حالت مردگي و كسالت بار گذشته داره در مياد. وقتي كه اين شور و حال افتاد، اولين چيزي كه به ذهن همه رسيد، تغيير قيافه جارچي بود و البته كه اين كار به عهده من است و من هم البته پارسال يك سايت طراحي كردم كه كمي از كارهاي تكميليش موند كه من به خاطر درسها و ... نتونستم تمومش كنم. حالا همين طور هي حسرت ميخورم كه اي كاش درسم تموم شده بود و ميتونستم كار سايت رو تموم كنم و به سهم خودم توي اين شور و حال شركت ميكردم و خب طراحي سايت جديد توي بيشتر شدن اين شور خيلي زياد تاثير داره. هي وسوسه هم ميشم كه برم پاي كامپيوتر. ولي خب فعلا كه مقاومت كردم و اميدوارم تا بعد از امتحانات بتونم همينطور مقاوم بمونم.
اتفاق دوم هم اين است كه ما 8 نفر بوديم كه از دوران دبيرستان جمع خودمون رو حفظ كرديم. حالا بعد از چند سال كه همه مدركشون رو گرفتند و سربازي هاشون رو هم رفتند، به فكر افتاديم كه يه كار مشترك كنيم. و باز هم صد البته كه من نميتونم شركت كنم. و خب اين مساله همچين بفهمي نفهمي، ذهنم رو مشغول كرده و ناراحت كه اي كاش درسم تموم شده بود و ميتونستم باهاشون باشم.

خلاصه زندگي همينه. يه روز حسرت گذشته رو ميخوري و يه روز حسرت آينده. حالا خوبه كه من آدمي نيستم زياد حسرت خور باشم، اگه بودم كه لابد الان ديپرشن گرفته بودم!!!

No comments:

Post a Comment