2006/07/16

سلام
یک کوچه پایین تر از محل کارم، یک سلمانیست. دو سه هفته ی پیش، سردرش یک تابلو گذاشت که عکس یک آقای مدل خیلی خوشگلی با موهای افشان بود و اسم سلمانی.
یک روز که داشتم جلوی روزنامه فروشی که در کنار سلمانیست، سیگار میکشیدم و به تابلو نگاه میکردم، یک آقایی با موهای جو گندمی با جوانی 24-23 ساله، از سلمانی اومد بیرون. یکی از مغازه دارها گفت حاجی عجب عکسی از پسرت گذاشتی بالا مغازه ات ها!!! اون هم گفت که کار خودشه. از بس با این کامپیوتر ور میره بالاخره یک خیری هم باید به پدرش برسه یا نه؟!!

هفته ی پیش، توی کل پیاده رو، چندین و چند حجله گذاشته بودند و پارچه های سیاه و تسلیت از طرف مسجد محل و کلانتری و کسبه و ... به صاحب مغازه در غم از دست دادن تنها فرزند.

هنوز باور نمیکنم.
امروز حجله ها و پارچه ها نبود.
زندگی ادامه داره. چه بخواهیم چه نخواهیم. بی رحم است نه؟

No comments:

Post a Comment