2010/07/26

هدف ترور را توجیه می‌کند؟ (2)

خدا رحمت کند مرحوم افلاطون را! میگفت، آغاز فلسفه، شک است. در بعضی نسخ(!!) حیرت و در برخی دیگر، سوال.
وحید، در آخرین مطلب وبلاگش (آخرین مطلب اشتراکاتش را هم که به نظرم، از دست خدا هم در رفته باشد!!) سوالی پرسیده است. اینکه من در عنوان این مطلب، عدد 2 را گذاشتم، به خاطر همین است که اول، شما باید سوال وحید را بخوانید.

من هم اینجا میخواهم سوالی بپرسم. عقیده هم دارم که همین پرسیدن‌هاست که آگاهی ما را بالاتر می‌برد و کمک بسیار زیادی به بهتر شدن (وحتی کردن!) کشورمان می‌کند. اما قبل از پرسیدن، نظراتم را می‌نویسم.
کشتن افراد بی‌گناه یا بهتر بگویم، افراد غیر نظامی، یا باز هم بهتر بگویم، افراد غیر درگیر، خیلی خیلی بد است! (نیازی نیست که کلی کلمات پرطمطراق بنویسم، همین که بگویم بد است، شما میفهمید که منظورم چیست، نه؟) و من به هیچ وجه طرفدارش نیستم. حالا میخواهد این کشتن، مثل ماجرای 11 سپتامبر باشد، میخواهد ساختمان اجلاس سران غیر متعهدها باشد، میخواهد مسجد زاهدان باشد. بد، بد است.
اما ما در یک دنیای سیاه و سفیدی زندگی نمی‌کنیم. اکثر اطراف ما، طیفی خاکستری هستند از سیاه به سفید. به قول امروزی‌ها بد و بدتر داریم. بد مطلق و خوب مطلق نداریم. بیشتر چیزها، نسبی‌اند.
یک رویداد واحد، از دیدگاه‌های مختلف، عناوین مختلف دارند، تعاریف مختلف دارند. حتی شاید، اسم‌های مختلفی هم داشته باشند. خب، چرا ارزش‌های مختلف نداشته باشند؟
بازیکن تیم من، شوت میزنه، دروازه بان تیم شما با نوک انگشتانش، کرنر میکنه، هم بازی‌های من میگویند، عجب بدشناسی، هم بازیکنان تیم شما می‌گویند، ای ول دروازه بان!
توپ، وارد دروازه میشه، من میگم، گل زدم، تو میگی، گل خوردم!
من، منم. ولی نسبت به برادرم، بهش امر نمی‌تونم بکنم، ولی به پسرم می‌تونم امر کنم و دربرابر پدرم، باید بگویم چشم!
دشمن، من رو می‌کشه، من برای تو میشم شهید، برای اون میشم، دشمنی که به درک فرستاده شد!
می بینید که حتی اسمم هم عوض میشه. برادر، پدر، فرزند، شهید و...
هدف، به نظر من هم، ترور را توجیه نمی‌کند. ولی آیا این تروری که وحید میگه، برای من هم ترور است؟
وجه اشتراک حسین فهمیده و محمد ریگی، علاوه بر سنشان، خود کشی کردنشان هم هست. با کسی که شوخی نداریم، انتحار در عربی یعنی خودکشی!
حسین فهمیده، علاوه بر خود و تانک و سرنشینان تانک، چه کسان دیگری را کشت؟ محمد ریگی چه؟
عباس دوران، اگر از هواپیما می‌پرید بیرون، خودش که کشته می‌شد، هواپیما هم می‌افتاد وسط شهر، روی خونه‌های مردم، زد و یک ساختمان را خراب کرد و مقایسه‌اش با افتادن روی شهر هم با شما.
من هم عقیده دارم که امروز، متاسفانه، ارزش گذاری هرچیزی، در بست، تابع منافع فرد است. بیخود هم نیست که می‌گویند آخرالزمان، حلال را حرام و برعکس می‌کنند! اما گمان می‌کنم که برای رسیدن به صفت درست، باید تعاریف، یکسان باشند. برای یکسان کردن تعاریف هم نگاه‌ها باید یکی باشند. اگر نگاهمان یکی نباشد، قطعاً اختلاف خواهیم داشت. من می‌گویم ستونی بود به غایت دراز، تو می‌گویی بادبیزنی بود پهن!

No comments:

Post a Comment