دارم کاغذهایم را مرتب میکنم.
کاغذی پیدا کردم به تاریخ ۸۷/۴/۱۳:
روزگاری اینجا شهری بودکوچک و آرام و چشم نوازدرختانی بلند و کوتاه، همه رنگچمنزارها همه پست و فرازخیابانها همه صاف و پاکیزهکوچههایش نه تنگ و نه درازخانههایش همه شکل و همه رنگطبقاتش اندازه بود و به نیازمردمانش خنده رو و خوش برخوردگفتههاشان همیشه با آوازبآواز بلبلان صبحگاهیمینمودند صبح را مردمان آغاز
یادم نیست چرا این را سروده بودم و حتی یادم هم نیست آیا ادامه هم داشته است یا نه!
فراموشی از عوارض ابتدايی ارتحال است، يواش يواش يا درست میشود يا عادت میكنی.
ReplyDeleteدعا کن اونی که بهتر است بشود
Delete