2003/07/02

بايستي باهاش صحبت ميكردم. قرار بود كه صحبت كنم، نه كه نخوام. ميخواستم. ولي وقت نشد. من اهمال كاري كردم؟ نه فكر نميكنم. ميگن هر نكته جايي داره. وسط دعوا كه حلوا خيرات نميكنن كه. نميشه وقتي كه عصبانيه وقتي كه خسته است وقتي كه ناراحته و و و بشينم بگم ببين داش من ... بايد فرصت پيش ميومد. يه دفعه كه نصفه نيمه يه وقتي پيدا كردم، بهش گفتم كه من كارت دارم. گفت درباره چي ؟ بهش گفتم . گفت باشه . ولي هنوز هم فكر نميكنم كه تقصير من بوده باشه. تمام مدت مثل ببر كه داره شكارش رو ميپاد، مواظبش بودم. فقط يه لحظه ميخواستم. نميدونم. شايد قسمت نبوده كه بگم. ديدي بعضي وقتها ميخواي يه كاري رو بكني، هي سنگ ميفته جلوي پات؟
نه. بايد بگم. هنوز كه خبر خاصي نيفتاده كه.
آره درسته كه كار به جاي باريك كشيد، ولي مگه قبلا مثل اينا اتفاق نيفتاده بود؟
نه عليرضا هنوز دير نشده.
همين امشب؟ نميدونم. جلوي همه؟ نه. خوب نيست. نميخوام كه بي آبرويي كنم. به جون خودش فقط به خاطر خودشه. نه كه فقط فقط. ولي خب...
آره. هنوز همه جا امن و امان است. دير و زود داره ولي سوخت و سوز نداره. بهش ميگم. اصلا خوب شد كه اين اتفاق افتاد. فكر ميكنه كه من به خاطر اين اتفاق ميخوام باهاش صحبت كنم. ولي من اين اتفاق رو شاهد حرفهاي خودم ميدونم. آره خوب شد كه...

No comments:

Post a Comment