2003/10/05

خاطرات شخص شخيص حاجاقا وقتي كه در كلارآباد بود

چهارشنبه 26/6/82

جلال رفيع خيلي سال پيش، به اتفاق آقايان خامنه اي و ولايتي كه اون زمانها رييس جمهور و وزير خارجه بودند، چند روز رفت نيويورك و بعدا" تا سالها توي روزنامه اطلاعات خاطراتش رو مينوشت!! ما هم گفتيم كه چيمون از آقاي رفيع كمتره كه حداقل ما شخص شخيص حاجاقايم و اون جلالي بيش نبود. اين شد كه خاطرات شمال را بنبشتيم.

صبح سات 5/5 بيدار شدم. نماز صبح را به جا آوردم و توكل بر خدا كردم كه گويند او كسيست كه وقتي در حال غرق شدني به يادش بيوفتي؛ كه ما قبل از غرق (شما خوانيد سقوط در دره) يادش بوديم تا بهانه اي نباشد!!
ربع از شش گذشته، به سمت حرم جناب صالح، سلام عليه و اخيه و ابيه، حركت كرديم ايشان را حايل قرار داديم ميان خويش و ايزد منان؛ كه اگر قرار بر سقوط است نوبتي باشد و صد البته ابتدا با بزرگان!!
ساعت چهارك به هفت مانده بود كه از قريه تجريش به سمت خطه سر سبز طبرستان (تختخواب!!) حركت نموديم و ناگفته نماند كه سر راه بنزين زديم تا، ميانه، نمانيم.
از آنجاييكه حاجاقاييم و سنت حسنه حاجاقاهاست كه عملي را بدون GK آغاز نگردانند،مانيز به پيرو، نخستين GK خويش را انجام داده، فراموش نموديم چشمان يدكي خويش را همراه خود سازيم. اين بود كه دعايي به جان افراد روبرو كرديم كه ايها الناس انا نابينا!!
از بزرگراه مرحوم مغفور حاج احمدآقا (آن يادگار امام ره) وارد بزرگراه جديدالتاسيس رسالت-غرب شديم و از آنجا هم وارد ميدان نور اسبق و علامه سابق و نميدانيم چي چي لاحق گشتيم و بعد پي جاده كرج را دنبال كرده و به سمت غرب ادامه مسير داديم.
همينطور كه ميرفتيم، هي تابلو ميديديم كه آن قدر مانده به جاده مخصوص كرج. هي ما خواستيم به سمت راست تغيير مسير دهيم هي رانندگان محترم رخصت ندادند. تا اينكه به ميمنت و مباركي، آن خروجي مذكور(ه؟) را رد كرديم. تو شش و بش اين بوديم كه حالا بايد چه كرد كه فريشتگان مقرب الهي، تابلويي بر كنار جاده قرار دادند كه چالوس مستقيم. و ما عنقريب بود كه از نشاط و شادماني جان به جان آفرين تسليم يكي از همان فريشتگان مقرب نماييم!!
ساعت حدود 8 صبح بود كه در جاده ي منتهي به چالوس خودروهاي ملت شهيد پرور ايستادند و ما هم به حكم ضرورت متابعت نموديم. به ناگه و ناغافل، چشممانبه آينه عقب افتاد و ملاحظه نموديم كه پرايد عقبي، اگر همينگونه بر صراط راست آيد، عنقريب است كه عمل شنيع از پش را انجام دهد! و البته از دست حقير نيز كاري نبود. چشمان را بسته، توكل بر خدا كرده كه تق!!!

No comments:

Post a Comment