2003/10/18

سلام
اين مطلب زير، در يك روزنامه محلي يكي از استانها و در ستون زیرسایه بان چاپ شد كه من خيلي خوشم اومد.

بالاخره یه چیزی یه جایی به اسم من چاپ میشه اگر ...
اگر عاقل باشم و همین ستون " زیرسایه بان " رو دو دستی بچسبم بالاخره یه چیزی یه جایی به اسم من چاپ میشه و من برای یه روز هم که شده نویسنده میشم .
باید بلند شم ... باید یه بار هم که شده عاقل باشم ... باید شروع کنم ...
برای شروع ، اول از همه باید جایی انتخاب کنم برای نشستن و فکر کردن . باید حواسم باشه که بدون کاغذ و قلم بشینم فکر کنم ، خودم رو خوب میشناسم ، میدونم که در حضور کاغذ و قلم فکرم کار نمیکنه .
البته اگر روزم نباشه دیگه فرقی نمیکنه چه با قلم و کاغذ و چه بی قلم و کاغذ چیز قابل نوشتنی به ذهنم نمیرسه .
ولی اگر امروز روزم باشه تازه اونوقته که یه موضوعی یه چیزی برای نوشتن به ذهنم میرسه و درست این موقع است که باید حسابی زرنگ باشم و بپرم دنبال کاغذ و قلم بگردم که اگر دیر بشه و اون فکر از سرم بپره دیگه هیچ جوری نمیشه برش گردونم .
درست همین لحظه که دارم دور اتاق و زیر تخت و ... دنبال قلم و کاغذ میگردم یکی از لحظات حساس نویسنده شدن منه. این موقع است که باید حسابی خوش شانس باشم و همش شانس بیارم .
مثلا باید شانس بیارم که تا پیدا شدن کاغذ و قلم فکرم نپره ، مامان صدام نزنه ، کسی زنگ در رو نزنه و تلفن هم صداش در نیاد . اگر همه این شانس ها رو یه جا با هم بیارم اونوقته که تازه یه چهار خط نوشته میاد روی کاغذ . نوشته خامی که جون به سر میکنه آدم رو تا پخته بشه .
نویسنده های بزرگ ، همونا که حسابی نویسندن میگن نباید چیزی رو که مینویسیم همون موقع ویرایش کنیم برای همین منم یادداشتم رو میذارم لای کتابی از کتابای کتابخونم تا یه وقتی دوباره بیام سراغش و بخونمش و بالا پایینش کنم .
اگر شانس بیارم و یادم بمونه که ورق رو لای کدوم کتاب گذاشتم کارم خیلی ساده تر میشه وگر نه باید تمام کتابای کتابخونم رو بگردم و آخر سر با یه انرژی نصفه نیمه یادداشتم رو ویرایش کنم .
تا اینجای کار یعنی بعد از ویرایش و حتی پاکنویس کردن هنوز هیچ اتفاق جدیدی توی زندگیم نیوفتاده . اتفاق جدید وقتی میافته که یادداشتم رو تو پاکت میذارم و برای دفتر روزنامه پست میکنم . اگر عاقل و
دوراندیش باشم این کار رو کاملا یواشکی انجام میدم تا اگر نوشتم چاپ نشد مجبور نباشم جلوی کسی غیر از خودم خجالت بکشم .
بعد از دو سه روز اگر بد شانس نباشم نامه ام به دفتر روزنامه میرسه . ولی هنوز اصل ماجرا یعنی همون چاپ شدن یادداشتم ، باقی مونده . برای این قسمت ماجرا دیگه باید خیلی خیلی خوش شانس باشم . اگر خیلی خیلی خوش شانس باشم و نوشته هایی که اون روز مسئول این ستون میخونه خیلی خوب نباشه اونوقته که نوشته من برای چاپ انتخاب میشه و بالاخره یه چیزی یه جایی به اسم من چاپ میشه . اونوقته که میتونم اون شماره روزنامه رو جایی کنار روزنامه ای که لیست قبولی های کنکور 77 رو چاپ کرده بود ، نگه دارم .

No comments:

Post a Comment