2005/11/13

سلام
 
چند شب پيش، يك مهماني كوچولو در اين خانه ي جديد،‌ترتيب داديم. خاله زادگان و همسرهايشان بودند و يكي دو دوست. بعد از شام و ... تصميم گرفتيم كه پانتوميم بازي كنيم. دو گروه شديم و يكي دو ساعتي بازي كرديم كه نوبت ما شد كه حدس بزنيم.
 
كلي كه يارمان حركات عجيب غريب كرد،‌به اين نتيجه رسيديم كه يك دارويي است كه مخصوص مردهاست!! من بلافاصله گفتم كه همچين چيزي امكان نداره. دارو، مرد و زن نداره. استامينوفن، ادالت كولد،‌ دايمتيكون ...
همينجور كه داشتم ميگفتم، امين كه داشت ادا در مي آورد، از كوره در رفت و گفت عليرضا ميشه بسه؟ مست كردي و حالت خوش نيست، بذار بازيمون رو بكنيم.
 
آقا ما خيلي بهمون برخورد. عميقاً اعتقاد داشتم كه من مست نيستم و دارم واقعيت رو ميگم. رفتم توي آشپزخونه، آبي به صورت زدم و رفتم توي بالكن و باد سرد كوه به صورتم خورد و برگشتم.
 
وقتي روي صندلي نشستم، داور بازي گفت كه فقط 30 ثانيه مونده، كه يكدفعه من گفتم وياگرا؟!!!
 
آقا بايد مي بودي و ميديدي. همه همينطور هاج و واج من رو نگاه ميكردند. داريوش گفت نگفتم اين حاجي رو اينجوري نگاش نكنين. به قول خودش مادر پياله ايه كه نگو. از اون حرومزاده هاست!!! ديديد؟ اولش اومد گفت كه دوا مرد و زن نداره، كه ما فكر كنيم آخي، عليرضا،‌ هنوز آكِ آكِ. ذهنش پاك پاك!! بعد اومد و چي كار كرد.
خلاصه همينطور ميگفت و اين گفته ي من هم شد بحث بچه ها كه تو آخه اين رو از كجا ميدوني؟!! هيچي بازي هم تموم شد!
 
حالا موندم. من اگه مست نبودم،‌نميگفتم؟ حالا مگه من واقعاً مست بودم؟ 30 سي سي به قول اين بابا، الكل طبي خوردن كه اين حرفها رو نداره كه!!!

No comments:

Post a Comment