2005/11/22

بیا. نامه داری. کی؟ من؟ از کجا فهمیدی که مال منه؟ فوقش مال تو نیست و مال منه، اشکال نداره تو بخونیش.
 
دلم میخواد یک کنتور داشته باشم. میشه بیای و برام یکی درست کنی؟ آره خب، چند دیقه همینطور آن لاین بمون تا من بیام پایین. میشه بگی چقدر؟ ببین هرچی بیشتر با هم چت کنیم، من هم دیرتر می آم. صبر کن یاهوم رو ببندم و دی سی کنم، الان میام پایین.
میخوام بهت لینک بدم. خب بده. خب بیا برام درست کن. بابا لینک دادن که کاری نداره. نا سلامتی مدرک IT داریا. آره خب، ولی تو رو هم دارم. باید یک فرقی با کسانی که تو رو ندارند، داشته باشم یا نه؟ بله البته. اوکی، شب که اومدم خونه یادم بنداز برات درست کنم. الان یکی اومده پشت خطم. کاری نداری فعلاً؟ چرا. کی میای خونه؟ آخر شب. فکر نمیکنم زودتر از 12-11 بیام. باشه. شب بخیر. شبت خوش. تا بعد. خداحافظ.
 
یک روزی به یکی میگفتم که این کارهایی که میکنم، ارضائم میکند. احساس میکنم که دارم یک بچه ای رو بزرگ میکنم. خوشحال میشم وقتی می بینم که اینقدر خوب چیز یادگرفتی و خودت از پس کارهایت بر میای. ولی یادت باشد که هر وقت که کاری داشتی رودرواسی نکنی. در مورد اون هم همینطور بود. ولی اون یکدفعه رفت. یک دفعه دیگه پیداش نشد که نشد. فکر میکنم که یکی دوسالی هست که دیگه خبری ازش نیست. نمیخوام بگم همیشه همینطور است. ولی خیلی خیلی مواقع هست که قَدرت رو که هیچی، خرشون که از پل گذشت، سراغت رو هم نمیگیرند.
 
توی بالکن نشسته بودم سیگار می کشیدم و به این تهران ِ بزرگ ِ کثیف نگاه میکردم که نامه رو بهم داد.
علیرضای عزیزم
می دانم یک دفعه غیبم زد. ولی عوضش با دست پر اومدم.
راستی خونه ام را هم عوض کردم. لطف کن و آن آدرس کنار صفحه ات را عوض کن. اگر بلد نیستی، اِ ببخشید، اگر وقتش را نداری، مشخصاتت رو بده خودم برات می کنم!! (عین خودت بود نه؟ شاگرد خوبی بودم برات؟!! (;;
می دونی که خوشحال میشم ببینمت.
قربانت

No comments:

Post a Comment