2004/04/04

سلام
حضور شما برسانم كه ما كه رفتيم به بلاد فرنگ، يك روز بعدش باهامون تماس گرفتند كه كجاييد كه والده ابوي مرحوم شدند. ابوي ما هم كه ديدند قرار جايز نيست، عزم بازگشت نمودند و با اولين پرواز خويشتن را رساندند به تهران. ما هم كه تعدادمان زيادتر بود، مجبور شديم كه يه چند روزي ديرتر بيايم.
روز 3شنبه ساعت 2 بعد ازظهر ما رسيديم تهران و ساعت 5 هم دم در مسجد ختم مادر بزرگ بوديم. خدا رفتگان شما را بيامرزد.
خلاصه اگر كمي تا قسمتي اين غيبت ما طولاني شد و يواش يواش به قول امروزيها داشت از صغري ميرفت به كبري، دليلش اين بود.
***

ما يه دوستي داريم به نام K.G . اين كدو خان عزيز، در نظري براي مطلب قبلي داده بودند،‌ خرده گرفت كه بابا تويي كه سال به سال 4 تا مطلب مينويسي، حالا يكهفته ميخواي بري ددر، گفتن داره؟ آقا اين دوست ما اين حرف رو زد، ما با خودمان جر و بحثمان گرفت كه اصلا تو ميخواي بري سفر به ملت شهيد پرور چه؟ اين موضوعيه كه بخواي پزش رو بدي؟ اصلا به تو ميگن ادم درست و حسابي؟ و ... خلاصه اينكه خيلي با خودمان درگير شديم. در بلاد فرنگ كه بوديم، ناگهان اين گوشي موبايل ما زنگ زد!! گفتيم خدا به دادمان برسد، جهاني شده بوديم و خودمون خبر نداشتيم! دوستي بود و براي عرض تبريك عيد و تسليت فوت والده ي ابوي تماس گرفته بود و اخر صحبتهاش هم گفت كه درضمن سفر خوش بگذره. گفتيم مادر پياله تو از كجا فهميدي؟ گفت اختيار دارين، ما بخوايم ببينيم حاجاقا در چه حاليست، ميريم وبلاگش رو تورقي مينماييم!!
آره داداش. ما اين چيزا رو توي وبلاگمون مينويسيم، كه دوستان و آشنايان بدانند و آگاه باشند كه حاجاقا در چه حاليست.
***

توي مسجد، يكي از بستگان امد براي عرض تسليت، روز بعدش خبر رسيد كه برادر طرف در آن لنگه دنيا دار فاني را وداع كرد. رفتيم منزلش براي ابراز همدردي. گفتم مي بيني، چه سالي رو شروع كرديم؟ اخوي پريد وسط حرف كه آره. پارسال اخبار مرگ و مير بسيار بود، امسال نوبت آسنايان و بستگان شد، لابد سال ديگه هم نوبت خودمان است. خدا اخر و عاقبت همه مارا ختم به خير گرداناد!

No comments:

Post a Comment