2004/04/13

بيا از اين خونه بريم
بريم به يه جاي ديگه
جايي كه گل داشته باشه
جايي كه بوي يار مياد

سلام

خيلي گرفته ام. حال و حوصله ي هيچي رو ندارم. نه درس، نه كامپيوتر نه هيچي. تقريبا بيشتر اوقات روز، خوابم. امروز كه ديگه زدم به سيم آخر، تا ساعت 3 بعداز ظهر خوابيدم. بعد از ناهار هم يه چرتي زدم! حال هيچ كاري رو ندارم. تقريبا هر يكي دو روز يه بار ميام ايميلهام رو چك ميكنم و پاي اينترنت ميشينم و يه دو سه سايت و وبلاگ ميرم و همين. حوصله وبلاگ خوندن و نوشتن هم ندارم. الان يه دفعه به سرم زد كه بيام يه چيزي اينجا بنويسم كه مبادا نگرانم بشين!!!

دلم ميخواد برم يه جايي كه هيچ كس من رو نشناسه. يه جايي كه خودم باشم و خودم. توي يه خونه اي كه هيچ كس نباشه، خودم باشم و خودم. از همه چي خسته شدم. نميدونم دوباره چِم شده. فكر ميكنم كه توي اين يك دو سال اخير،‌زياد اينجوري شدم. ولي نميدونم چرا. شايد هم ميدونم و نميخوام بپذيرم. نمدونم.

No comments:

Post a Comment