2003/09/05

سلام
اونقدر حرف دارم كه بزنم كه نگو. نميدونم از كجا بگم. همشو باهم بگم؟ جدا جدا بگم؟ يكيشو الان بگم بقيه اش رو بعدا"؟
امروز صبح طبق روال چند ماه اخير، رفته بودم با دوستام پارك جنگلي جهان كودك كه ورزش كنيم. از همون موقع كه ميخواستم از خونه راه بيفتم، الي ماشاءالله مشكل پيش اومد. اول موبايلم رو پيدا نميكردم. يه حدود 10 دقيقه كه دنبالش گشتم، ديدم حالا سوييچ ماشين نيست. قرارم هم با دوستام داشت دير ميشد. كلي كه دنبال سوييچ گشتم ، رفتم دم در تا سوار شم، ديدم اولا ماشين پدر جلوي در پاركينگه و ثانيا موبايل هم توي ماشين. برگشتم بالا و سوييچ ماشين پدر رو برداشتم. توي كوچه قربونش برم يكدونه جاي پارك نيود. نمدونم ملت هم حسابي سحر خيز شده بودند و هي ميومدن و ميرفتن براي همين نميتونستم وسط كوچه بذارم. يه 4-5 دقيقه اي هم كه اينطوري رفت و ما بالاخره راه افتاديم. رفتم كه خونه دوستم ديدم كه اون هم خواب مونده و من هم كه دير رسيده بودم باز اونجا معطل شدم. خلاصه با حدود 35 دقيقه تاخير نسبت به بقيه روزها رسيديم پارك. آقا تا به حال اينقدر اينجا رو شلوغ نديده بودم. تا چشم كار ميكرد ماشين بود كه پارك شده بود. واقعا نزديك 10 دقيقه دنبال پارك گشتيم. اخرش هم بغل يه ماشين كه داشت ميرفت ايستاديم، تا ماشينه رفت يكدفعه يه ماشين ديگه اي تندي پيچيد توي پارك. ديگه كفرم در اومده بود. اين دوستم كه از ماشين پياده شد و رفت كه با طرف دست به يقه شه. خلاصه آخرش هم ما كوتاه اومديم. با اينكه مردم بيكار كه جمع شده بودند، همه طرفداري ما رو ميكردند. خلاصه با هزار بدبختي يه جاي خيلي دور پيدا كرديم و پارك كرديم. همين لحظه كه داشتم ماشين رو قفل ميكردم، پدر زنگ زد. عليرضا خوبي؟ گفتم آره تازه ميخوايم بريم توي پارك. گفت چرا اينقدر دير؟ گفتم حالا ميام خونه براتون تعريف ميكنم.
به دوستام گفتم كه حالا كه ما اينقدر از پارك دور شديم، بهتره تا در اصلي پارك اروم آروم بدوييم. اونا هم گفتن باشه و ما شروع كرديم به دويدن نرم. حالا ساعت چنده؟ 7و نيم صبح. حدود 20 متر كه از ماشين دور شديم، يكدفعه يه چند تا از نيروي انتظامي اومدند و گفتند كجا؟ گفتيم داريم ميريم توي پارك. گفت با اين قيافه؟ گفتيم ميگه چشه؟ گفت پوشيدن شلوار كوتاه و پيرهن آستين كوتاه در محوطه و محدوده پارك ممنوعه. ما هم مثل اقا ها گفتيم باشه. بر ميگرديم لباس درست ميپوشيم. همچين كه به طرف ماشين برگشتيم، يكيشون گفت كجا؟ بايد برين سوار ميني بوس بشين، برين كلانتري!!!
خلاصه دردسرتون ندم. ما رو تا ساعت 8.5 توي ميني بوس نگه داشتند و توي اين مدت هم يه چند نفر ديگه هم اضافه شد و ما رفتيم كلانتري. اونجا هم گفتند كه بايد صبر كنيد تا رييس كلانتري بياد. ايشون هم ساعت حدود 10 و نيم بود كه اومدند و يك سري نصيحتهاي دوستانه اي كردندو يه تعهد نامه كتبي هم با اثر انگشت گرفتند و گفتند كه مرخص.
داشتيم بر ميگشتيم خونه، به دوستم گفتم كه بيچاره خدا از صبح هي مانع تراشي كرد كه ما نريم ورزش ها ولي ما از قرار حرف گوش كن نبوديم!!!

No comments:

Post a Comment