2003/11/08

خاطرات شخص شخيص حاجاقا وقتي كه در كلارآباد بود
قسمت چهارم

قسمتهاي اول ، دوم و سوم رو خونديد. حالا چهارمين قسمت.

شنبه 29/6/82

امروز دلم گرفته بود. فكر ميكردم كه حوصله ام سر رفته. ولي با توجه به شناختي كه از خودم دارم، بعيد ميدونستم. ميدونم كه من يكهفته اول رو خيلي راحت ميگذرونم ولي بعدش شايدم دلم تنگ بشه و بخواد كه برگرده. ولي امروز كه تازه روز سومه، چشه؟ بالاخره فهميدم. من از وقتي كه اومدم، هيچ موسيقي گوش نداده. نه راديو، نه تلويزيون، نه نوار، هيچي. اين شد كه تلويزيون رو روشن كردم ديدم كه مراسم عزاداري حضرت موسي كاظم(ع) است. گفتم چه خوب كمي هم عزاداري ميكنيم. باور بفرماييد تمام دلم رو متمركز كردم به عزاداري. ولي هر چي مبيشتر ميگذشت، بيشتر بدم ميومد. آخه مداح، نوحه خون، سخنران و خلاصه هر چيزي از اين دست، فقط كه نبايد شعر و مطلب بلد باشه كه. صداي خوب هم شرط است. ولي امان از اين نوحه خون. نفس كم مياورد. صداش جيغ ميشد. بعضي وقتها كه اصلا صداش هم در نميومد. نميدونم والا. اينها ثواب خودشون رو ميبرند ولي آخه به چه قيمتي؟
اين روشن بودن تلويزيون باعث شده كه من از صبح تا حالا 2 تا بازهي منچستر يونايتد ببينم و تازه ساعت 7.5 شب هم قرار كه بازي با آرسنال رو مستقيم پخش كنه. هيچ نميدونستم كه بينندگان محترم محكوم هستند كه در روز 3 مرتبه بازي يك تيم رو تماشا كنند. يعني سيما اينقدر برنامه كم داره؟
***
الان ساعت 6 صبح يكشنبه است. فقط اومدم بگم كه بعد از بازي منچستر و آرسنال كه اين حرفه اي هاي دنيا، خوب پاك آبروي هرچي فوتباليست رو بردند، من رفتم پايين پياده روي وتا همين الان هم داشتم با نگهبانان مجتمع گفتگو ميكردم. همين!

يكشنبه 30/6/82

احتمالا بايد اسم اين سفر رو " باز كردن قوطي كنسروهاي نجوشيده" بذارم!! ديروز كه رفتم خريد، هوس كنسرو باقالي كردم. يك قوطي خريدم و رسيدم كه خونه، بازش كردم و شروع كردم به خوردن. امروز كه داشتم همينطور بهش ناخنك ميزدم و بازي يوونتوس و آث رم رو تماشا ميكردم، يك دفعه چشمم افتاد به همون جمله ي كذايي معروف!! و خب ديگه بقيه اش رو خودتون ميدونيد!
به خاطر شب زنده داري ديشب، امروز تقريبا" همه اش به خواب گذشت. طهر ساعت 1 بيدار شدم، ساعت 3 خوابيدم. ساعت 7 بيدار شدم، ساعت 8 دوباره خوابيدم و ساعت 11 بيدار شدم! الان هم ساعت يك نيمه شب گذشته ولي نميدونم چرا تلويزيون يكدفعه پايين صفحه نوشت، 00:38 . شايد از بس خوابيدم، حساب گذر زمان از دستم در رفته!!

No comments:

Post a Comment