2009/12/30

کمی تامل، کمی اندیشه

افکارم را و ذهنیاتم را نمی‌توانم منظم کنم. به صورت مخلوط اینجا می‌نویسم تا بلکه با خواندنشان، با خواندن نظرهای شما و دیگران، کمی سر و سامان یابند:

۱-خواهرزاده‌ی آقای موسوی را چه کسی کشت؟
عجالتا مشخص است که یک نفر آمده است و مشارالیه را گلوله زده است. این یک نفر می‌تواند از جمله وابستگان به آقای موسوی باشد، می‌تواند از جمله مخالفانش باشد. سوالات زیر، یک نتیجه می‌دهد که من باور نمی‌کنم که آقای موسوی خودزنی کرده باشد:
۱-۱- چرا باید خودزنی کند؟ عکسش را دیده‌اید؟ آن چشمان را دیده‌اید؟ سریال «به من دروغ بگو» را دیده‌اید؟ این چشم‌ها دروغ نمی‌گویند.
۱-۲- اگر یکی از هواداران یا موافقان یا همدستان یا زیردستان آقای موسوی، خواهرزاده را کشته است، چرا مراسم تشیع مشارالیه، مخفیانه، ساعت ۷ صبح و بدون خبر باید برگزار گردد؟ چرا جسد مرحوم باید ربوده شود که بعدا گفته شود که فشنگ فلان چیز بوده است و غیره؟ چرا کسی اجازه ندارد دراین موارد از حضرت فرمانده سوال کند؟ اینها اگر کمی، عقل داشتند، میتوانستند کار کرده را گردن دیگری بیندازند نه اینکه کاری کنند که همگان بفهمند که چه کسی چه کار کرده.
۱-۳- کشتن ایشان چه سودی برای دو طرف دارد؟ قیافه‌ی آقای موسوی را در لینک بالا ببنید. تشخیص سود و زیان با خودتان.
برای طرف دیگر چه؟ از من می‌پرسید، می‌گویم که هیچی.
بعله، چند ده سال پیش، در دنیا، برای زهر چشم گرفتن، از این کارها می‌کردند و به سود هم می‌رسیدند. ولی الان، آن زمان‌ها گذشته است. متاسفانه، چیزی که این‌ها نمی‌فهمند، این است که چه کاری به سودشان است، چه کاری به زیان. دقیقا مصداق کسانی هستند که سود و زیان خود را نمی‌فهمند چون کرند و کورند. البته اگر کمی بینایی داشتند، می‌توانستند بخوانند که باید بیندیشند.

۲- چرا کیهان دست از دروغگویی خود برنمی‌دارد؟
می‌گویند که برای حفظ نظام، حتی نماز را هم می‌شود ترک کرد. اوکی. هرچی شما بفرمایید! ولی جسارتا یک سوال. حضرت پیغمبر فرموده‌اند که نماز ستون دین است. یعنی اگر دین را به یک چادر تشبیه کنی، نماز، آن ستونیست که وسط چادر است و چادر به آن ایستاده. حالا اگر این ستون را برداریم، چادر پف، می‌افتد. یعنی دین، بی دین. مگر اینکه شما بخواهی چادر را دوباره برپا کنی که آن وقت من می‌گویم قرار نبود دین جدیدی بیاوری!! ضمن اینکه این مثال چادر، مال همان ۱۴۰۰ سال پیش است که ملت شهید پرور، چادر می‌زدند. اگر آسمان خراش چندین طبقه باشد که همین کار را هم نمی‌توانی بکنی!!
به نظر من کیهان مدام دروغ می‌گوید چون نابخرد است! چون گمان می‌کند که اگر دروغ بگوید، به نفعش است. چون نمی‌تواند حرکتهای جلوتر خود را بخواند. نه که شطرنج باز ماهری نیست، جلوی پای خودش را هم نمی‌بیند. گفتم که، کرند و کورند. ای کاش می‌دید. ای کاش حرف ازهاری را به یاد می‌آورد که گفت این‌ها همگی نواره. ملت هم ریختند توی خیابان‌ها که نوار که پا نداره!
این که ۵۰۰۰ نفر در تشیع مرحوم منتظری شرکت کردند، از آن حرف ازهاری خنده دارتر است! اگر بعد از آن حرف، چند ماهی طول کشید تا حکومت شاه سقوط کند، اگر چند روزی طول کشید تا شاه از ایران برود، مطمئن باشید که الان، آن مدت کوتاه‌تر خواهد بود.
این‌ها تمام آن نابخردی‌هایی را که شاه کرد، دارند انجام می‌دهند. چرا؟ من فکر می‌کنم به خاطر اینکه عقل خود را به دست احمدی نژاد داده‌اند. کسی که خود، آن نابخردی‌ها را با چشم و گوش و پوست و گوشت خود ندیده است و نشنیده است و نچشیده است. این‌ها فقط از یک مورد درس گرفته‌اند و آن هم اینکه نگذارند سلسله مراسم ختم در سرتاسر کشور برگزار گردد. تازه، اگر شما بگویید که این‌ها درس نگرفته‌اند و از ترسشان نمی‌گذارند مراسم برگزار گردد، من در مخالفت با شما حرفی ندارم که بزنم.
در کشوری که بیش از ۱۳۰۰ سال است که شیعه است، در کشوری که حکومت، لائیک هم باشد، بیشتر مردمان، مسلما‌ن‌ِ پیرو علی و حسین هستند، در کشوری که مرجعیت همیشه احترام خود را داشته‌است، نگذاشتند که کسی ختمی بگیرد. وای به روزی که متولی، حرمت حرم را نگه ندارد.
این‌ها فقط همین را از سال ۵۷ به یاد دارند که تهران مجلس ختم می‌گرفت، تبریز، چهلم. اصفهان می آمد ختم تبریزی‌ها را می‌گرفت، شیراز، چهلم اصفهانی‌ها را. فقط همین را از قرار یادشان است. دیگر یادشان نیست که چه نابخردی‌هایی کردند عُمال شاه!
بزنید، بکشید، هرچه بیشتر این کارها را انجام دهید، سرعت کندن گور خودتان، بیشتر می‌شود.

هی نوشتم، هی گفتم، هی پیغام دادم که نکنید این بیخردی ها را، عاقبت ندارد، رسید به جایی که به خدا قسم، هیچ وقت دلم نمی‌خواست.

۳- جنبش سبز
فرض کنید که همین فردا، حکومت سقوط کند، بعد چه؟ هیچ نشسته‌ایم به فکر کردن؟ هیچ نشسته‌ایم به برنامه ریختن؟
در حکومت سابق، کل حکومت وابسته بود و حتی برابر بود با یک نفر: شخص شاه!
وقتی که این یک نفر رفت، حکومت عملاً سقوط کرد. ولی الان چه؟ مگر نه اینکه حکومتمان جمهوریست؟ مگر نه اینکه وقتی مصباح یزدی می‌آمد و در نماز جمعه می‌گفت که حکومت باید حکومت اسلامی باشد نه جمهوری اسلامی، همین آسید علی آقای خودمان، آمد و گفت که نه، حکومت جمهوری اسلامیست؟ پس چرا رفتن یک نفر، این همه ترس دارد؟ نکنه حکومت هم دیگر جمهوری نیست؟ پادشاهیست؟!
یک نفری بیاید که مردم قبولش داشته باشند. بابا، در خود قانون اساسی‌تان هم آمده، چیزی نیست که ما بخواهیم از خارج وارد کنید که!

به شخصه، دلم می‌خواهد که یک نفری که مردم قبولش داشته باشند، بیاید، جانشین آسیدعلی گردد، دستی سر و گوش قانون اساسی بکشد، قوه‌ی قضاییه را سر و سامان دهد، شورای نگهبان را که خودم با یک سری تغییرات جزیی، باهاش موافقم، پاکسازی نماید و دل ما را بدست بیاورد!
به خدا که جواب مادران ندا و سهراب را نمی‌شود داد. به خدا که حتی اگر هم کافر باشی، باز همین دنیا، انرژی دارد که یخه‌ات را می‌گیرد و بلایی می‌آورد سرت که فکرش را هم نمی‌توانی بکنی.

ما مردمان هم مثل اول انقلاب نباشیم و جوگیر نشویم. اگر قرار باشد که ما هم بی خردی کنیم، ماجراهای اعدام‌ها و دیوار سفارت امریکا دوباره تکرار می‌شوند. دوباره برمی‌گردیم به ۳۰ سال پیش. دوباره همین آش است و همین کاسه. ما هم باید بنشینیم و بیندیشیم. از همه بیشتر هم کسانی باید بیندیشند که مسوولیتی دارند.
آقای موسوی عزیز! چطوری می‌توانی به چشمان خواهرت نگاه کنی؟ چطوری می‌توانی به چشمان مادرانی نگاه کنی که فرزندشان رفتند و دیگر برنگشتند. ما ها به خاطر تو از خانه‌هایمان بیرون نیامدیم. ولی به پشتگرمی تو آمدیم. این تو هستی که اعلامیه می‌دهی. کاری بکن! گوش کن ببین چند وقت است که شعار «رای من کو؟» دیگر نیست؟ این انقلاب، مثل بچه‌ات می‌ماند. ۸ سال با سخت‌ترین شرایط، سراپا نگهش داشتی، قبول دارم همه‌ی این‌ها را. می‌دانم همه‌ی این‌ها را. ولی ما مردم مگر نبودیم که انقلاب کردیم؟ مگر ما نبودیم که شاه را از کشور انداختیم بیرون؟ ما هم دیگر این‌ها را نمی‌خواهیم.
آقای موسوی عزیز! تو آقایی. تو از خانواده‌ای آمده‌ای که درک داشتند، شعور داشتند، تحصیلات عالیه داشتند. وقتی که رفتار و گفتار تو را به یاد می‌آورم، فقط یک کلمه در ذهنم حک می‌شود که «آقایی»! مباد آن روزی که مردم تو را هم نخواهند. مباد آن روزی که مردم به سیم آخر بزنند. به خدا که ما مردمان شریفی هستیم. به خدا که مثل ملت ایران را هیچ جای دیگری نمی‌توانی پیدا کنی. بیندیش و حرفی بزن! حرف مردمان را نه حرف خودت را!

No comments:

Post a Comment