گفتم امروز روز شماست، بیایم و درد دلی کنم و گله و شکایتی. گله و شکایتی از کسانی که خود را طرفدار شما میدانند. کسانی که سنگ شما را به سینه میزنند. کسانی که برای شما و یاران و خانوادهتان گریه میکنند و لابد بعد از هر نمازشان، سلامی.
گفتم امروز بیایم و بگویم که من هم از نسل شما هستم. من هم از همان بی بی شهربانویی هستم که برای پسرتان خواستگاری رفتید.
آمدم که بگویم که دلم گرفته آقا. آمدم بگویم ببینید اینها بعد از ۱۴۳۰ سال، به نام شما چه کارهایی انجام میدهند!
امروز آمده بودم در دستههایی که به نام شما هستند، اشکی بریزم. آمده بودم یادی از شما کنم.
ولی الان یادم آمد که به کی دارم شکایت میکنم؟ به کسی که نه ۱۴۳۰ سال، که ۶۰ سال، ریختند و خانوادهاش را کشتند و اسیر کردند. به کسی که نه فقط شاهد مرگ جوانان بوده باشد، جان خودش را نیز تقدیم کرد.
گفته بودید بترسید از کسی که به جز خدا، یاوری ندارد، ما چه باید بکنیم که به جز خدا، منتظری را داشتیم؟
گفتم امروز بیایم و بگویم که من هم از نسل شما هستم. من هم از همان بی بی شهربانویی هستم که برای پسرتان خواستگاری رفتید.
آمدم که بگویم که دلم گرفته آقا. آمدم بگویم ببینید اینها بعد از ۱۴۳۰ سال، به نام شما چه کارهایی انجام میدهند!
امروز آمده بودم در دستههایی که به نام شما هستند، اشکی بریزم. آمده بودم یادی از شما کنم.
ولی الان یادم آمد که به کی دارم شکایت میکنم؟ به کسی که نه ۱۴۳۰ سال، که ۶۰ سال، ریختند و خانوادهاش را کشتند و اسیر کردند. به کسی که نه فقط شاهد مرگ جوانان بوده باشد، جان خودش را نیز تقدیم کرد.
گفته بودید بترسید از کسی که به جز خدا، یاوری ندارد، ما چه باید بکنیم که به جز خدا، منتظری را داشتیم؟
No comments:
Post a Comment