أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيل؟
من داعیه ندارم، آیا حکومت جمهوری اسلامی، نباید حرمت ماه حرام را نگاه دارد؟
من تاریخ نمیدانم، آیا به جز یزید، فرد دیگری، در ماه حرام مردمان را کشت؟
حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمْ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ
×××××
معدودي از فتنه گران؟ به آن خیل جمعیتی که من فقط قسمت کوچکی از آن را در محدودهی چهار راه کالج دیدم، میگویید معدودی از فتنهگران؟ پس آنها که «به طرز مشکوکی جان باختند»، لابد دیگر، عددی نی!! وای بر دروغگویان! لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ
×××××
قرار بود به جلسهای در حوالی میدان انقلاب برود. دو تا قابلمه هم با خودش برده بود!
در ترافیک امیرآباد (کارگر) با بلوار کشاورز، تصمیم میگیرد که بقیه را از خیابان قدس برود پایین. از طالقانی به پایین را بستهاند و همه را به سمت خیابان طالقانی هدایت میکنند. نزدیک چهار راه، موتور سواران به دنبال ۴ جوان که فرار میکردند، وارد خیابان طالقانی میشوند. دو جوان، سوار اولین ماشین میشوند و دو دیگر، به فرار ادامه میدهند. دومین موتور سوار در کنار ماشین میایستد. لباس شخصیست، کلاهخود دارد و با باتومش به شیشهی کمک راننده می کوبد. ترکش، در ِ پشت راننده را باز میکند و دو جوان را هل میدهد به آن سمت تا موتور سوار، از آن در بگیردشان. لحظاتی بعد، دو نفر با باتوم و سپر، در حال کتک زدن دو جوان بودند.
رانندهی زانتیا، تکان نمیخورد و نوهی حضرت آیت الله شاهآبادی، به کنارش میآید و میبیند که راننده، خانمی است، مثل مجسمه خشکزده.
×××××
شب عاشورا، در میدان نیاوران، ۶۰-۵۰ نفر از اینهایی را که همه چیز دارند، کلاخود، سپر، باتوم و خیلی چیزهای دیگر و لباسهایشان هم سیاه و سبزند، دیده بودم که به دنبال چند نفر، میدویدند، ولی امروز، کسانی را سوار بر موتور دیدم، که دیشبیها، پیششان، سرباز وظیفه بودند!!
جولان میدادند این موتور سواران ِ نظامی. گویی میدان جنگیست که حریف، بر زمین افتاده و فاتح، سرمست، دور شادی میزند!
صدای تیر به دفعات شنیده میشد ولی تو بگو حاجاقا که صدای تیر را نمیشناسد!
آسفالت ضلع شمال غربی چهار راه، میدانی از خون شده بود که لابد این هم سسهای کچاپیست که گوسفند قربانی شده، خورده بوده!
موتورها و سطلهای زبالهای بود که میسوختند. چه معدود پر تعدادی که هم بانک آتش زدند و هم سطلها را و هم موتورها را، و تازه، خیابان حافظ را شعار دِه، بالا میروند و مشکوک، میمیرند و جشن عاشورا میگیرند و سناریوی شماره ۲ را کلید میزنند!! و تازه همهشان هم طرفدار موسوی و کروبی!
البته زیاد هم بیراه نمیفرمایید شما!
نزدیک پمپ بنزین، هفشده ده نفری از مردمان (همان معدودی ها لابد!) کنار خیابان ایستاده بودند و رژهی این موتور سواران فاتح را نگاه میکردند. ناگهان یک موتور سوار دیگر، که مانند بقیه نبود، به طرف اینها گازید! این که میگویم گازید، باور بفرمایید که یک مرتبه، من حس کردم که میخواهد از آن هفشده نفر، بپرد! از آن ناگهان تر، یک مرتبه این موتور سوار لباس شخصی پوش، به دلیل یک چیزی (اگر بگویم دست خدا، متهمم که نمیکنید؟)، یک متری ِ آن هفشده نفر، خورد زمین. چند نفری را هم بعد از طی این یک متر، روی زمین، به زمین انداخت. موبایلم زنگ زد. خون بود که روی زمین بود. گوشی را که به گوشم چسباندم و سرم را بالا گرفتم، مردی، پسر بچهای ۷-۶ ساله را روی دو دست گرفته بود و از بین آن هفشده نفر، بیرون میبرد.
×××××
شعارهایی که من شنیدم، بیشتر، در مورد یزید بود: لعنت بیکران بر یزید زمان
×××××
به خدا که اینها عاقب ندارد! به خدا که این راه جز به سقوط به جایی ختم نمیگردد. به خدا که دلم نمیخواهد.
نوهی حضرت آیت الله، کسی که عمری را در خدمت به این مملکت در رکاب حکومت بود، کسی که دو برادر در این راه داد، کسی که از نزدیکان بود و در کنارشان، های های گریه میکرد و میگفت به خدا که این نبود آنچه ما درست کرده بودیم.
من داعیه ندارم، آیا حکومت جمهوری اسلامی، نباید حرمت ماه حرام را نگاه دارد؟
من تاریخ نمیدانم، آیا به جز یزید، فرد دیگری، در ماه حرام مردمان را کشت؟
حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمْ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ
×××××
معدودي از فتنه گران؟ به آن خیل جمعیتی که من فقط قسمت کوچکی از آن را در محدودهی چهار راه کالج دیدم، میگویید معدودی از فتنهگران؟ پس آنها که «به طرز مشکوکی جان باختند»، لابد دیگر، عددی نی!! وای بر دروغگویان! لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ
×××××
قرار بود به جلسهای در حوالی میدان انقلاب برود. دو تا قابلمه هم با خودش برده بود!
در ترافیک امیرآباد (کارگر) با بلوار کشاورز، تصمیم میگیرد که بقیه را از خیابان قدس برود پایین. از طالقانی به پایین را بستهاند و همه را به سمت خیابان طالقانی هدایت میکنند. نزدیک چهار راه، موتور سواران به دنبال ۴ جوان که فرار میکردند، وارد خیابان طالقانی میشوند. دو جوان، سوار اولین ماشین میشوند و دو دیگر، به فرار ادامه میدهند. دومین موتور سوار در کنار ماشین میایستد. لباس شخصیست، کلاهخود دارد و با باتومش به شیشهی کمک راننده می کوبد. ترکش، در ِ پشت راننده را باز میکند و دو جوان را هل میدهد به آن سمت تا موتور سوار، از آن در بگیردشان. لحظاتی بعد، دو نفر با باتوم و سپر، در حال کتک زدن دو جوان بودند.
رانندهی زانتیا، تکان نمیخورد و نوهی حضرت آیت الله شاهآبادی، به کنارش میآید و میبیند که راننده، خانمی است، مثل مجسمه خشکزده.
×××××
شب عاشورا، در میدان نیاوران، ۶۰-۵۰ نفر از اینهایی را که همه چیز دارند، کلاخود، سپر، باتوم و خیلی چیزهای دیگر و لباسهایشان هم سیاه و سبزند، دیده بودم که به دنبال چند نفر، میدویدند، ولی امروز، کسانی را سوار بر موتور دیدم، که دیشبیها، پیششان، سرباز وظیفه بودند!!
جولان میدادند این موتور سواران ِ نظامی. گویی میدان جنگیست که حریف، بر زمین افتاده و فاتح، سرمست، دور شادی میزند!
صدای تیر به دفعات شنیده میشد ولی تو بگو حاجاقا که صدای تیر را نمیشناسد!
آسفالت ضلع شمال غربی چهار راه، میدانی از خون شده بود که لابد این هم سسهای کچاپیست که گوسفند قربانی شده، خورده بوده!
موتورها و سطلهای زبالهای بود که میسوختند. چه معدود پر تعدادی که هم بانک آتش زدند و هم سطلها را و هم موتورها را، و تازه، خیابان حافظ را شعار دِه، بالا میروند و مشکوک، میمیرند و جشن عاشورا میگیرند و سناریوی شماره ۲ را کلید میزنند!! و تازه همهشان هم طرفدار موسوی و کروبی!
البته زیاد هم بیراه نمیفرمایید شما!
نزدیک پمپ بنزین، هفشده ده نفری از مردمان (همان معدودی ها لابد!) کنار خیابان ایستاده بودند و رژهی این موتور سواران فاتح را نگاه میکردند. ناگهان یک موتور سوار دیگر، که مانند بقیه نبود، به طرف اینها گازید! این که میگویم گازید، باور بفرمایید که یک مرتبه، من حس کردم که میخواهد از آن هفشده نفر، بپرد! از آن ناگهان تر، یک مرتبه این موتور سوار لباس شخصی پوش، به دلیل یک چیزی (اگر بگویم دست خدا، متهمم که نمیکنید؟)، یک متری ِ آن هفشده نفر، خورد زمین. چند نفری را هم بعد از طی این یک متر، روی زمین، به زمین انداخت. موبایلم زنگ زد. خون بود که روی زمین بود. گوشی را که به گوشم چسباندم و سرم را بالا گرفتم، مردی، پسر بچهای ۷-۶ ساله را روی دو دست گرفته بود و از بین آن هفشده نفر، بیرون میبرد.
×××××
شعارهایی که من شنیدم، بیشتر، در مورد یزید بود: لعنت بیکران بر یزید زمان
×××××
به خدا که اینها عاقب ندارد! به خدا که این راه جز به سقوط به جایی ختم نمیگردد. به خدا که دلم نمیخواهد.
نوهی حضرت آیت الله، کسی که عمری را در خدمت به این مملکت در رکاب حکومت بود، کسی که دو برادر در این راه داد، کسی که از نزدیکان بود و در کنارشان، های های گریه میکرد و میگفت به خدا که این نبود آنچه ما درست کرده بودیم.
(عکسها از کسوف است)
No comments:
Post a Comment