2003/01/13

شراب تلخ ميخواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يكدم بياسايم زدنيا و شر وشورش
بساط دهر دون پرور ندارد شهد آسايش
مذاق حرص و آز اي دل بشو از تلخ و از شورش
نظر كردن به درويشان منافي بزرگي نيست
سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش

No comments:

Post a Comment