2003/01/16

حس حسادت
اقا امروز حس حسادت ما كلي گل كرده بود . عجيبه والا. از صبح كه بيدار شدم، همين طور در حال حس حسادت گل كردنيم. صبح پدر گفت كه پسر پاشو اين ماشين مادرت رو يه روشن كن، دوسه تا گاز بده، يه چند وقتي هست روشن نشده چيزيش نشه.آقا ما پاشديم پژو206 خانم والده رو روشن كرديم، گفتيم كه حالا كه روشنش كرديم يه دوري هم توي همين كوچه بزنيم بلكه چرخاش هم خوب يه ورزشي كرده باشن. آقا ما توي كوچه دور زديم؟ آقا ما تو آسمونا پرواز نموديم. نميدونين چه لذتي داد. فرمون نرم، اَصَن از همون استارت زدنش فهميديم كه اين چيزه ديگه اس . آقا ماشين ما مال سال 94 ِ ولي ما ميميريم استارت ميزنيم، تا 100 تا قل هوَ لا نخونيم و به روح سازنده ي هيوندايي صلوات نفرستيم، روشن نميشه كه لاكردار. ولي اين 206 ِ . آقا فكر ميكني كه همين 2 مين پيش روشن بوده. خلاصه از همون استارت زدنش ما شروع كرديم به حس حسادت گل كردن. حالا نكن كي بكن.
بعد اينكه ماشين رو برديم توي آسمونا آقا نشستيم كه درس روز 1 شنبه رو بخونيم، ما اين درسه رو خوب بلديم ولي گفتيم كه حالا از يكي از بچه ها يه جزوه اي هم بگيريم بد ني. اين بود كه جزوه ي مذكور رو برداشتيم به خوندن ،‌آقا عجب خطي داشت نويسنده. ما مُرديم از زور حسادت . به جاي درس خوندن آقا رفتيم توي عالم هپروت كه به شخص شخيص حاجاقا دارن به خاطر داشتن خط نيكو در جلوي آن نويسنده ي مذكوره جايزه ميدن آقا همين طور كه داشتيم جايزه هه رو ميگرفتيم يه دفه تلفن زنگ زد و ما برگشتيم خونه. كي بود طرف؟ يكي از همكلاساي دانشكده كه الان ليسانسشو گرفته هيچ سربازيشو هم رفته بازم هيچ، كانون وكلا هم قبول شده و الان داره وكالت ميكونه. گفتيم آحميد كوجايي؟ گفت كه توي خيابونم. گفتيم مگه تو موبايل داري؟ گفت كه با اجازتون. اقا ما رو ميگي ؟ باز اين حس حسادتمون گل كرد آخه طرف الان 3-4ماه نيس كه وكيل شده برا خودش يه موبايل گرفته . حالا مگه ميشد درس خوند؟ گفتيم بريم يه سر به چند تا وبلاگ بزنيم شايد اين حس حسادت ما يه كمي به گِل بشينه . آقا و خانومي كه شما باشين، ما اومديم از وبلاگ خاتون شروع كرديم( هميني كه لوگوش همين بغله) آقا همين طور كه داشتيم ميخونديم، يه دفه ديديم كه يه عكس كوچولوي خاكستري اين بغل صفحه اس. رفتيم روش ديديم اَ اين عكس نيم وجبي لينكه . آقا روش كليك كرديم. چي ديديم؟ يه دفه يه پبنجره باز شد گفت تو الان ارباب مني هر چي دلت ميخواد با خاتون بگي ، بُگو. آقا مارو ميگي ، از زور اينكه حس حسادتمون دوباره گل كرده بود تق بستيمش. گفتيم اِهه فكر كردي خاتون. ميريم يه عكس بزرگترشو ميگيرم خلاصه اين شد كه باز حس حسادت ما گل كرد و به خاطرهمين زودي از اينترنت اومديم بيرون كه مبادا اين حس حسادت ما توي اين فصل گل دادن باز هوس كنه كه يه دست گل ديگه اي به ما بده.
بعدِ ظهري كه اومديم پاي اينترنت، همين طور كه داشتيم كارامونو مث يه بچه مثبت درجه ي يك انجوم ميداديم، يه دفه اين پسره ايمان ( از زور حسادت بهش لينك نميدم ) با ياهو نوشت كه از صُب تا حالا 40 نفر اومدن وبلاگم ( ي ي ي ي ) ماهم مث آقاها بِش گفتيم مگه چي شده؟ گفت كه آخه زُهير بهم لينك داده، علي پيروز هم داد، تازه احسان هم داده !! ( احسان روكه ميشناسين؟ از اون پسراي باحال و با سواد روزگار كه لوگوش همين بغله) آقا مارو ميگي؟ بابا اين ايمانِ خودمون بودا . يعني اينقده مشهور شده؟ كارد ميزدي خونم در نميومد به جاش حس حسادت ميومد. گفتيم حالا ايمان جان چرا زهير بهت لينك داده؟ گفت كه آخه من ركورد آن لاين بودن رو شكوندم، گفتم هموني كه 14روز بود كه آن لاين بودي؟ گفت هيس . نه بابا. هنوز اونو رو نكردم، ‌اون 5 روزه هه رو نشونشون دادم. ما گفتيم آها. هر جور راحتي . ولي مگه ما خودمون آدم نيستيم كه هر جور دلمون بخواد راحت باشيم؟ تازه اينا مال تا الانه كه ساعت 8 شبه . خدا تا آخر شب عاقبت مارو بخير كونه.
* تكميل: آقا ما مثل اينكه امروزمونو با حس حسادت نوشته بودن . ما كه از خدمت شما مرخص شديم،‌ به اتفاق ابوي رفتيم اسنوكر بازي كنيم، در واقع ايشون اسنوكر بازي كنن چون از بس همه توپا رو هي ميزدن توي سبد كه نگو. آقا ما كلي خوشحاليم كه بالاخره امروز تموم شد. و الا خدا ميدونست كه تا كي اين حس حسادت ما ميخواست بره .

No comments:

Post a Comment