2002/12/14

ساعت حدود 11- 11.5 بود . رفتم پشت بوم براي كبوترا غذا بريزم . ديدم عجب هواييه . معركه بود . ياد بچگي افتادم كه ميومدم اين بالا روي پله ها ميشستم و شهر رو تماشا ميكردم ، غروب رو . قله دماوند رو . پيش خودم گفتم كه الان هوا از بس تميزه احتمالا قله رو ميشه ديد . رفتم ديدم كه اي واي . از بس ساختمون ساختن كه تو يه وجبي خودت رو هم نميتوني ببيني. خوشبختانه از لاي تيرآهنهاي يكي از ساختمونهاي درحال ساخت ، تونستم يه خورده از بلندترين قله ايران رو ببينم ولي دلم گرفت . چرا ما آدما اينجوريم؟ دستي دستي براي خودمون يه زندون ميسازيم ولي هواي تهران امروز عاليه. يه پياده روي دِبش ميچسبه .
ولي كو پايه؟
.

No comments:

Post a Comment