2002/12/17

وقايع اتفاقيه في احوالات حاجاقا
ماداميكه والده ي مكرمه اندر بلاد اجنبيه شرف حضور دارند (3)

سلام
امروز صبح اونقدر خوابم ميومد كه به سلوي ميخواستم بگم كه حالا ميشه نره مدرسه ؟خلاصه سلوي كلي اصرار كه عليرضا ، باباتو كه يچه مثبت بودي ، چي شد كه يه دفه خلاف شدي و . . . كه آخرش حاضر شدم كه ببرمش ! اين از صبح
بعدكه اومدم خونه ، با پدر صبحانه خورديم و من رفتم سر كار ( يعني پاي اينترنت تا ساعت 11 . ساعت 11 تصميم گرفتم كه غذا درست كنم . ( نه مثل ديروز كه از نصف شب شروع كردم ، نه به امروز كه تازه ساعت 11 يادم اومد كه اِ؟ ملت غذا هم ميخوانا !!) خلاصه گوشت چرخ كرده رو از فريزر در اوردم تا يخش باز شه و دوباره اومدم سركار . ساعت 12و ربع بود كه يخ اون باز شد ( البته با دوپينگ مايكرو ويو و درجه ي ديفراست) بعدش يه نصفه پياز رو رنده كردم ، با گوشت قاطي كردم و هميچين عين اين نونواها هي ماليدمش ، بعد گذاشتم توي مايتابه . پهنش كردم به خورده هم روغن بهش زدم و چون در حال حاضر بسيار بسيار خستم ، بقيه اش رو نميگم و فقط ميگم كه ناهار ما امروز كباب تابه اي داشتيم با پلو .
ساعت 2 رفتم دنبال سلوي . سلوي خانم با دوستشون شيوا اومدند . ناهار كه خورديم ، اونا رفتن دنبال كاراشون ، من اومدم تا يه چك ميل بكنم و بعدش هم برم بخوابم . همين طور كه پاي پي-سي بودم ،‌از دانشگاه زنگ زدند كه لطفا هر چي سريعتر تشريف باوريد اينجا . گفتم كه فردا خوبه؟ گفتن نع . همين الان . گفتم كه بابا الان نميتونم ، من سر كارم الان ، گفتن كه نع شما الان خونه ايد. خلاصه از home working براش گفتم ، از اينكه كارم چيه و . . . ولي به خرجش نرفت كه نرفت . گفتم كه بابا شيوا اينجاست ، من كه نميتونم سلوي و شيوا رو اينجا تنها بذارم كه . گفتن كه آقا ! يا الان مياين يا اخراج !!!!!!!! منم ديدم كه از اينا هرچي بگي بر مياد . اصلا بعد انقلاب اين طوري شد . قربونش برم، هركي كه توي دستگاه يه كاره اي باشه ، ميتونه زور بگه . خلاصه ما رفتيم دانشگاه و بهمون گفتن كه آقا شما ميدونستين كه ترم بعد ، آخرين ترمتونه؟ گفتم نه ؟!!!!!!!!! ( همچين با صداي تعجب اميز و كشيده اين نه رو بخونين ) من كه حداقل 3 ترم ديگه دارم ، گفتن كه نه ( اين يكي رو يواش و محكم و قاطع بگين) شما تا ّآخره سال 83 فقط فرصت دارين ، گفتم بله درست ميفرماييد . گفت خب ميشه همين ترمي كه مياد ديگه . گفتم كه آقاي شرفي ، اين همه راه منو كشيدي كه همينو بهم بگي ؟ بابا اينو كه يه ماه پيش هم بهم گفته بودي . گفت اِ ؟ گفته بودم ؟ گفتم كه بله گفته بودين ، بعدشم من گفتم كه ترم بعد سال 83 نيست و سال 82 ِ . گفت آقاي مدرس ، شما منظور من رونفهميدين مثل اينكه . من ميگم اگه شما توي اين 3ترم تموم نكنين ، اخراج ميشين . گفتم گه چرا؟ گفت كه آخه سنوات ميخورين . ( پيش خودم گفتم كه هر چي دارم از اين خوردنه . اي شكم خيره به ناني بساز !!!) گفتم كه خب بعدش هم 2ترم اضافه ميگيرم . گفت نه بابا؟ فكر كردي به همين راحتيه؟ به همه كه نميدن . گفتم كه مثلا"به كيا ميدن ؟ گفت كه به كسي ميدن كه كس باشه قباي تنش اطلس باشه . ( البته عين اين كلمات رو نگفت ولي خب فرقي هم داره مگه؟)گفتم كه ميشه بگين كه چي كار بايد كرد كه ماهم جز كسان باشيم؟ گفت كه حالاتا اون موقع ، شما اگه ترمي 20 واحد بردارين ( همچين فكر كرده كه بولدوزرم ) ظرف همين 3ترم تموم ميشه ايشالا. گفتم كه ايشالا.
خلاصه ما ازدانشگاه بعد 3-4 ساعت برگشتيم . برگشتنه پيش خودم فكر ميكردم كه حالا نكنه اون 2ترم اضافه رو بهم ندن ؟ من روي ترم وزير هم حساب ميكردم .
بله ، ما اومديم خونه و از همون موقع كه اومديم ، تا همين الان كه در خدمت شماييم 4:05:50 است كه سر كاريم .يه استراحت هم نداريم :(( بابا من مرخصي ميخوام .( اينو مثل اون بچه اي بگين كه همچين پاشو ميزنه زمين ، فريادميزنه ، چشماشو ميبنده، قرمز ميشه و . . . )

No comments:

Post a Comment