ماداميكه والده ي مكرمه اندر بلاد اجنبيه شرف حضور دارند (4)
روز مرخصي
سلام
امروز رو ميشه به دو قسمت تقسيم كرد. قسمت اول كه از صبح تا ساعت 3.5 بود ، مثلا به استراحت گذشت . اينكه ميگم مثلا به خاطر اينه كه عين اين كارمندا هستن كه مرخصي ميگيرن ولي به محل كارشون سر ميزنن ، منم همين طور . مثلا امروز قرار بود كه آشپزي نكنم و غذاي يه خانم محترمي كه يه قابلمه خورش قيمه درست كرده ، بخوريم . ولي اولا پلو درست نكرده بود ( اين البته خودم بهش گفتم ) و ثانيا خورشتش سيب زميني نداشت . هيچي ديگه ما نشستيم هم پلو درست كردم هم سيب زميني سرخ كرده . امروز از يه جهت ديگه خونه ما دارالمجانين بود . اول يه چيزي رو اعتراف كنم و اونم اينكه امروز سلوي مدرسه نرفت و من هم خونه موندم . حالا پدر چقدر از اين موضوع شاكي بود بمانَد. براي همين خونمون امروز يه حال واحوال ديگه اي داشت . يكي كرده بود ديسكو
بله كجا بودم؟ خب صبح رو كه نوشتم . بعد ناهار من مثل هميشه رفتم خوابيدم . بيدار كه شدم ديدم سلوي خانم داره درس ميخونه. راستش به غيرتم برخورد . گفتم حالا كه اين طوريه منم ميشينم هم اتاقم رو مرتب ميكنم هم درس ميخونم . اينه كه قسمت دوم امروز به يك حكومت نظامي تبديل شده بود . فقط چراغ اتاق من و سلوي روشن بودو خونه ساكت ساكت . تا ساعت 8 شب . اين موقع كه بود من گفتم بابا همش كه نبايد درس خوند . كار هم بايد كرد . اين بود كه اومدم پاي پي سي ، يه سيگار كشيدم و گفتم آخيش بابا زندگي يعني اين !!!!!!!!!!!!!!!
No comments:
Post a Comment