2002/12/26

سلام
3روزی بود که اينجا ننوشته بودم، خيلی گرفتارم. حوصله ی نوشتن هم ندارم . خبرهای خاصی هم نبود جز اينکه بالاخره بعد چند ماه ، اين کارت اعتباری من درست شد و حاجاقا برای بار دوم صاحب credit card شد. حالا هر کسی که ميخواد از اينترنت خريد کنه ، ميتونه به من بگه ، من براش خريدکنم . پول هم ازش ميگيرم.
برای جبران مافات هم که اين چند روز نبودم، يه داستان کوتاه براتون مينويسم :
مرد، او را از زمانی که دختر خيلی کوچيکی بود ، ميشناخت . او را عميقا" دوست داشت . آن روزها مرد بت او بود اما حالا مرد ديگری داشت دختر را از دست او می گرفت.
چشمها برق زدند ، مرد به آرامی گونه های دختر را بوسيد و با لبخندی دست او را به دست داماد داد.

No comments:

Post a Comment