2002/12/23

وقايع اتفاقيه في احوالات حاجاقا
ماداميكه والده ي مكرمه اندر بلاد اجنبيه شرف حضور دارند(روز دوشنبه)
روز بي حوصلگي

سلام
امروز واقعا" روز كسل كننده اي بود. هيچي نبود كه انجامش بدي. هر چي هم كه بود، حوصله اش ديگه نبود. نه مشتري بود كه بخواد اينترنتش رو تمديد كني، نه دوستي بود كه باهاش حرف بزني، نه نامه اي بود كه بخونيش ، نه غذايي كه درستش كني( آخه پدرگفت كه امروز مهمون من ، از بيرون هر چي دلتون خواست سفارش بدين) نه ظرفي كه بخواي بشوريش، نه لباسي ، هيچي . از صبح عين اين پيرمرداي بازنشسته، همش نشستم پاي كامپيوتر، به صفحه مونيتور نگاه كردم، خواستم كه مثلا از فرصت استفاده كنم، يه خورده به معلوماتم بيفزايم، يه كم كه رفتم جلو، حوصله ام سر رفت. رفتم كتاب درسيم رو برداشتم كه مثلا براي 3 هفته ي ديگه كه امتحانام شروع ميشه، درس بخونم، ولي بازم نشد. خواستم بيام اينجا ، چيزهايي بنويسم، مثلا اينجا محل افاضات شخص شخيص حاجاقاست ، نه دفتر خاطرات . ولي بازم نتونستم. احساس ميكردم كه به يه دوپينگ احتياج دارم ولي نميدونستم كه اون دوپينگه چيه. خلاصه اينكه امروز روز كسل كننده اي بود.

No comments:

Post a Comment